وقتى مين والمرى گُل كرد

کد خبر: ۱۱۱۷۲۵
تاریخ انتشار: ۲۰ آذر ۱۳۸۵ - ۱۶:۰۵ - 11December 2006

  يكراست رفتيم كميته مفقودين در اهواز، الحمدالله قبول كردند به منطقه بروم و مرا تا طلائيه رساندند. طلائيه منطقه اى است باتلاقى و آب گرفته كه خصوصاً جاهايى كه پيكر شهدا افتاده و بچه ها كار مى كنند روى مينهايش را هم آب گرفته و خود بخود حساس شده اند.
چند روزى كه طلائيه بودم، خيلى اصرار داشتم كه بروم فكه و حداقل محل شهادت برو بچه هاى تفحص، عباس صابرى، سعيد شاهدى، و محمود غلامى، موسوى و حيدرى را ببينيم. خدا خواست و حسين آقاى صابرى جلوى پاى ما آمد. با او كه صحبت كردم و اشتياقم را ديد، قرار شد با هم به فكه برويم.
يك روز بعد حسين آقا آمد دنبالم و با هم راهى اهواز شديم و روز بعد، از آنجا به طرف فكه حركت كرديم. ساعت 2 نيمه شب بود كه رسيديم فكه.
آن روز قرار بود برويم جلو و پس از ديدن مقتل سعيدى شاهدى و محمود غلامى و عباس صابرى، برويم به طرف كانالى كه اين شهدا مى خواستند به آنجا بروند. كانالى كه مى گويند داخل آن شهيد هست ولى به خاطر مين هاى زيادى كه ميان علف ها و زير خاك ها خفته، خطر زيادى دارد.
صبح بود كه راه افتاديم. همراه بقيه برو بچه ها رفتيم طرف ارتفاع 112. وارد منطقه اى سرسبز شديم. ميان علف ها و در دامنه ارتفاع، راه كارى را كه با سيم خاردار محصور شده بود طى كرديم. رسيديم به محلى كه سعيد شاهدى و محمود غلامى روى مين رفته بودند. تابلوى سبز رنگى نصب شده بود. فاتحه اى خوانديم و از سراشيبى اى كه نزديكمان بود بالا رفتيم به طرف مقتل عباس صابرى. كمى آن سوتر، در جايى كه اطرافش را با سيم خاردار پوشانده بودند تا كسى وارد ميدان مين نشود، تابلويى نصب شده بود كه روى آن نوشته بود: «مقتل شهيد تفحص عباس صابرى. گروه تفحص و كشف شهداى لشكر 27 حضرت رسول(صلى الله عليه وآله وسلم)».
چاله اى كوچك و تكه اى مين سوخته منفجر شده، محل انفجار را نشان مى داد. پرچم هاى سرخ و سبز، بر روى نبشى هاى ميدان مين دستخوش باد قرار داشتند و مى چرخيدند. حسين صابرى به كنارى رفت و در حالى كه سر را ميان دستهايش گرفته بود، شروع كرد به گريستن. عليرضا غلامى هم به سمتى ديگر رفت و سر بر زانو گذاشت و شروع كرد به نجوا و گريستن. تا آن زمان چنين حال و صفايى را نديده بودم.
دقايقى كه آنجا بوديم، به سكوت گذشت و فقط صداى گريه حسين و عليرضا به گوش مى رسيد. صداى هيچ جنبنده اى نمى آمد. برخاستيم كه به طرف كانال برويم. قرار بود حسنى و عليرضا آنجا را بازبينى كرده و راه هاى سيدن به آنجا را بررسى كنند. راهى باز شده بود كه هيچ مينى در آن به چشم نمى خورد. رفتيم تا دَم كانال و هنگامى كه كارمان تمام شد، آمديم كه برگرديم. از همان مسيرى كه رفته بوديم برگشتيم.
در حالى كه پشت سر يكديگر حركت مى كرديم، ناگهان صداى انفجارى و به دنبال آن موج و تركش هاى آن، همه را به زمين كوبيد. تا چند لحظه نمى فهميديم چى شده. چشم كه باز كردم، حسين صابرى را ديدم كه هر دو پايش متلاشى شده بود. احساس كردم پاهاى خودم هم مى سوزد. نگاهى انداختم; تركش هاى ريز والمرى آنها را سوراخ سوراخ كرده بود (ظاهراً 16 تركش مين والمرى به بدنم خورده بود.)
خيلى درد داشتم و خون از پاهايم مى رفت، ولى مى توانستم خودم را بكشم عقب. نگاهى به عليرضا غلامى انداختم. پاهايش را جمع كرده و به حالت سجده روى زمين نشسته بود و هيچ تكانى نمى خرود. هر چى صدايشان كردم، جوابى نشنيدم. بوى سوختگى و آتش، از همه جا مى آمد. دودى سفيد رنگ از علف هايى كه مى سوختند بر مى خاست.
صداى مجروحين به گوش مى رسيد. لحظاتى بعد متوجه شدم دو تا از بچه ها كه فاصله بيشترى داشته اند، سالم مانده اند. مى خواستند كمك كنند كه هيچ امكاناتى همراهان نبود. بهتر آن ديديم كه سريع با ماشين بروند به مقر تفحص لشكر و نيروى كمكى و وسايل امداد بياورند، و رفتند. به غير از من، دو نفر ديگر هم مجروح شده بودند.
صداى حسين آقا به گوشم خورد. بدنش خونى شده بود. پاهايش متلاشى بودند، در همان حال نجوا مى كرد و آرام چيزى مى گفت; كم كم صدايش بلند شد. داد مى زد. مى گفت:
- تشنمه... آب مى خوام... آب...
بالاى سرش كه رفتم، كارى نمى توانستم بكنم. به كنارى نشستم و منتظر شدم تا نيروها آمدند. فكر كردند كه حسين صابرى شهيد شده، پيكر غرق در خون او را كنار من گذاشتند. در همان حال صدايش زدم: «حسين آقا، حسين جان، منم مجيد...» چشمانش كمى باز شدند. رنگش به سفيدى مى زد، اطرافش را خون گرفته بود. به سختى و زحمت لبانش را كمى از هم باز كرد. از لبانى كه خشك شده بودند، آهى كوتاه به گوش رسيد و... ديگر هيچ. همه سخن او در آهى بود كه كشيد و رفت. حسين شهيد شد. تمام كرد. بغضم تركيد. نمى توانستم جلوى گريه ام را بگيرم. غلامى را كه زودتر شهيد شده بود، برداشتند و بردند. بعد حسين صابرى را. مجروحين را و ما را سوار آمبولانس كردند و البته ميان آن ميدان مين انتقال شهدا و مجروحين كار ساده اى نيبود. ولى انجام شد. ما آمديم در حالى كه حسين صابرى و عليرضا غلامى رفته بودند!

مجيد نور تقى

نظر شما
پربیننده ها
آخرین اخبار