سال پرواز

کد خبر: ۱۱۲۵۳۵
تاریخ انتشار: ۰۶ اسفند ۱۳۸۵ - ۱۱:۲۹ - 25February 2007

 

نمازش که تمام شد دستش را دور گردن من و بچه‌ها انداخت و گفت:«شما به فکر چيزي هستيد که مي‌ترسيد، اتفاق بيفتد، من نگران عيد سال بعد شما هستم، اين طوري که شما را مي‌بينم، مي‌مانم چطور شما را بگذارم و بروم.

علي ناراحت شد و گفت:«بابا! اول سال اين حرفها چيه که مي‌زني؟» خنديد و ادامه داد، سالي که نکوست از بهارش پيداست. من از خدا خواسته‌ام، توانم را بسنجد، ديگر نمي‌توانم ادامه بدهم.

همگي گريه مي‌کرديم او ادامه داد: «ديگر نمي‌توانم دلداريتان بدهم، باور کنيد خسته‌ام، هيچ فرقي نيست بين رفتن و ماندن. من هميشه پيش شما هستم، فرقش اين است که من شما را مي‌بينم و شما مرا نمي‌بينيد، اگر روحمان به هم نزديک باشد، شما هم من را حس مي‌کنيد»

 خودش هم مي‌دانست. سال 1379 سال پرواز منوچهر بود او به آسمانها رسيد و ما هنوز اسير اين دنياي خاکي هستيم.

 تمام اميد علي و دخترم اين است که بابا هر شب آنها را نگاه مي‌کند و دست نوازش بر سرشان مي‌کشد.

منبع: اينک شوکران 1، مريم برادران، روايت فتح، صفحه 55.

 

نظر شما
پربیننده ها