دوران راهنمایی را نیز با موفقیت سپری کرد، در حالی که در تمام این سال ها، مراقبت خاص خانواده- بالاخص پدرش که شخصی فرهنگی است- نهال پر طراوت وجودش را آبیاری می کرد. در دوران تحصیل، با وجود سن کم، حرکات و اعمالی بیش از حد انتظار داشت. در راه اندازی ارودهای دانش آموزی و اکیپ های کوهنوردی و ... بسیار فعال بود و در بحث ها و صحبت ها، منطق قوی او، همیشه جلب توجه می کرد. حرکات پر شور او، همواره مایه ی برکت و حرکت دیگران بود. به برگزاری جلسات فرهنگی – اسلامی برای دانش آموزان علاقه ی بسیاری داشت. همیشه در تلاش بود و پویایی خاصش، از او انسانی خلاق و سازنده ساخته بود. اولین کتابخانه ی مدرسه شان را با همت جمعی از دوستان تاسیس کرد که اثر مطلوبی در ارتقاء کیفیت فرهنگی دانش آموزان داشت.
سال 57 علی کلاس اول دبیرستان بود که «عشق آمد و سوز دل عیان شد» و او بی تامل، خود را در امواج خروشان اقیانوس بیکران مردم رها کرد. علی در آن هنگام آن قدر فعال بود که انسان را بی اختیار نگران می کرد. دمی آسایش نداشت و در اشکال گوناگون مبارزه، از پخش و توزیع اعلامیه های حضرت امام و روحانیت مبارز گرفته تا شعارنویسی و شرکت در تظاهرات، تحریک مردم به اعتصاب و ... فعال بود. در این راستا، اولین راهپیمایی دانش آموزان کاشمر علیه رژیم خونخوار پهلوی در مهرماه 57 توسط علی و همراهانش، سازمان دهی و رهبری شد. این راهپیمایی در شکستن جو وحشت حاکم بر محیط شهر، تاثیر به سزایی داشت. علی اسلحه ی مزدوران رژیم را به غنیمت گرفت و به فراگیری فنون نظامی پرداخت. او در سازماندهی و آموزش مردم کاشمر، نقش عمده ای داشت و از پایه گذاران کمیته های مردمی این شهر بود. در اوان تشکیل جهاد سازندگی در کاشمر در این نهاد نیز فعال شد و هرگاه که لازم می شد، با بسیج مردم به یاری روستاییان مستضعف می شتافت و در جمع آوری محصول، آنان را یاری می کرد. علی در تمام این اوقات، همیشه با هوشیاری خاصی، مراقب نفوذ افراد فرصت طلب و انقلابیون بعد از انقلاب، در نهادها بود و پیوسته با افشاگری خویش، مردم را به دفاع از آرمان های انقلاب اسلامی و طرد فرصت طلبان دعوت می کرد. این روند ادامه داشت تا اینکه جنگ اغاز شد و جنگ علی نیز با آخرین بندهای تعلقی که این پرستوی مهاجر را به رکود و ماندن دعوت می کرد، آغاز. علی تنها هفت روز از جبهه و جنگ دور ماند و در این هفت روز، چه درد و رنجی کشید، خدا می داند و بس.
علی، هنگامی که برای اولین بار به جبهه رفت، تنها هفده بهار از عمرش گذشته بود و شش سال بعد، تنها برای دیدار خدا بود که از جبهه بیرون رفت. و در این شش سال، جوبیار کوچکی که در جستجوی دریا، فراز و نشیب ها و سنگلاخ های فراوانی را پشت سر گذاشته بود، تبدیل به اقیانوسی از آرامش و طمانینه شد، اقیانوسی که هر کس از هر جای آن می خواست، می توانست سیراب شود. آری، علی هنگامی که به جبهه رفت، بسیجی ساده ای بود از تبار مظلومان همیشه ی تاریخ و هنگامی که شهید شد، عارف شب زنده داری که آواره ی تعبد، تقید، تعهد، اخلاص، تقوا و تخصص او، تمامی جبهه ها را در نوردیده بود. علی آن چنان رشدی در جبهه پیدا کرده بود که هرکس دمی با او همنشین می شد، متحیر می ماند که این جوان بیست و چند ساله، به چه رمزی دست پیدا کرده که اینسان با دوستان خدا ساده و صمیمی و بی تکلف است و اینگونه در مقابل دشمنان خدا در اوج خصایص کامل یک فرمانده ی سخت کوش نظامی! و این رمز، چیزی نبود جز «اخلاص و بندگی».
علی به راستی عبد خدا بود، در تمامی حرکات، رفتار، سخنان و حتی تفکرات او، روح عبودیت موج می زد به گونه ای که اگر خصایص علی را جز این دریچه بنگریم، راهی به خطا رفته ایم. علی مطیع محض احکام اسلام و بنده ی خالصی بود که همواره به ادای وظیفه می اندیشید و تنها احساس ادای تکلیف بود که او را از صحنه هایی که – به شهادت همگان- تنها و تنها خاصان درگاه خداوندی قدرت ایستایی در آنها را ندارند، سرافراز بیرون می آورد.
علی آن چنان گسترده و جامع بود که سخن گفتن از تمامی خصایل او و حتی مطلب را ادا کردن- به گواهی تمامی کسانی که از شراب خلوص او سرمست شده اند – غیر ممکن است.
با گذشت زمان، اول این بسیجی ساده، به واسطه ی تعبد، تعهد، تیزهوشی و ذکاوتی که داشت، تبدیل به فرمانده ی دلاوری شد که آوازه ی عشق و ایثارش از جبهه ها نیز فراتر رفت. و به واسطه ی تحرک فوق العاده و دید عمیقی که داشت، در اکثر رشته ها سرآمد شد. توپخانه، دیده بانی، اطلاعات و عملیات تخریب و ...
سنگرهای متعددی بود که علی با توجه به نیاز جبهه ها در آنها فعال شد و تبدیل به نیرویی کارآمد و زبده گردید. علی به واسطه ی معنویتی که در نیروهای تخریب احساس کرد و با توجه به نقش حساسی که این واحد در پیشروی رزمندگان اسلام بر عهده داشت، عاقبت در این واحد ماندگار شد. از آن پس، جای جای جبهه از شمالی ترین نقطه ی کردستان تا پهنه ی خلیج فارس و تنگه ی هرمز، کمین گاهی شد برای این تازیانه ی خدا که خصم را لحظه ای در آرامش نگذارد و تحقق این وعده الهی شود که: «فصب علیهم ربک سوط عذاب، ان ربک لبالمرصاد.»
علی با وجودی که در طول مدت خدمتش در جبهه، مسئولیت های بسیاری از جمله فرماندهی تخریب قرارگاه های کربلا و نجف و خاتم را بر عهده داشت و در این اواخر، عضو شورای فرماندهی تیپ ویژه ی پاسداران بود، اما نیروهای تحت امرش هیچگاه سنگینی وجود او را به عنوان یک فرمانده در میان خود احساس نکردند. علی دقیقاً مانند آنها در کارهای عملی و اجرایی شرکت می کرد، مانند آنها در صف غذا می ایستاد، مانند آنها در نظافت محیط شرکت می کرد و ... این در حالی بود که کسانی که از نزدیک با این مجموعه ی ایثار و ابتکار آشنا بودند، از وقتی که علی برای این کارها می گذارد، ناراحت بودند و فکر می کردند علی باید وقتش را صرف مسائل گرانبهایی که تنها با سرانگشتان ذهن خلاق او حل می شد، بکند. اما علی خوب می دانست چه می کند.
نهال خود رسته ای بود که با تکیه بر خودجوشی و دید گسترده ی خود، در مدت کوتاهی، متخصص درجه ی یک تخریب و انفجارات شد به حدی که بی تردید در میهن مان جزء نوادر این رشته بود. علی همپای رشد عجیب خود در تخریب و انفجارات، این رشته را نیز همگام با خود بالا کشید و تغییرات بسیار عمده و کیفی در شیوه های آموزش و ... این واحد به وجود آورد. در این راه، مطالعه ی مستمر در زمینه های عینی، عملی و علمی جنگ، گسترده ی دید و فعالیت علی را وسعت خاصی بخشیده بود.
علی به واسطه ی تخصص فوق العاده ی خود، در رده های بالای نظامی نیز تدریس می کرد و به فرماندهان سپاه اسلام، جنگ مین و انفجارات می آموخت. یک بار علی برای یکی از مسئولین رده بالای مهندسی جنگ، سیر کاشت موانع توسط انسان را از ابتدای خلقت آدم تا جنگ تحمیلی، آن چنان زیبا و بدیع تصویر کرد که آن برادر که خود دستی در آتش داشت، به صراحت اذعان کرد هیچ گاه چنین منطقی و دلپذیر، کسی را یارای بازگویی چنین مطلبی نبوده است.
تخصص بالای او نیز همه را به تحسین وا می داشت. بارها به او پیشنهاد پذیرفتن مسولیت های مختلف ارائه شد، اما با اهمیتی که برای تخریب قائل، بود تا آخرین روزهای حیاتش در این واحد ماند.
علی با استفاده از فرصت هایی که گاه به دست می آورد، دیپلم خود را در سال 1361 گرفت و در سال 1363 در مرکز تربیت معلم شهید باهنر تهران پذیرفته شد. اولین شبی که در تربیت معلم خوابید، صبح به کاشمر تلفن زد و گفت: «سخت ترین شب عمرم دیشب بود که راحت روی تخت خوابیدم ولی دوستانم زیر خمپاره ها بودند.» همان روز عازم جبهه شد و تعدادی استاد و دانشجو را هم با خود برد.
یکی از زیباترین و حماسی ترین یادگارهای علی، حماسه خندق بود. انفجار جاده ی خندق در عملیات بدر، با شکوه ترین صحنه ی شجاعت و پایمردی علی بود که یک تنه در برابر انواع تیر مستقیم تانک ها گلوله های خمپاره، آر پی جی، کالیبر، هلی کوپتر و ... دشمن ایستاد و غزل شیوای تعبد، توکل، اخلاص، شهامت و شجاعتی را در آن هنگامه سرود که ستاره ی درخشانی شد بر تارک تاریخ جنگ.
علی به تمام معنا تجسم عینی عشق و ایثار بود و همیشه و در همه جا برای گذشت از هر آنچه داشت، آماده بود. اوج ایثار و گذشت او در عملیات برون مرزی فتح یک در اعماق خاک عراق متبلور گردید. آن گاه که به چند تن از نیروهایش ماموریت داده بود در صورت بروز هرگونه حادثه ای برای او بی هیچ گونه تردید و دودلی، با آر پی جی او را هدف قرار دهند تا اسناد و مدارک همراهش به دست دشمن نیفتد.
در عملیات والفجر 3 عباس – برادر علی – پس از رشادت های بی شمار به شهادت می رسد. عملیات که به پایان می رسد، علی بچه ها را جمع می کند تا گزارش کار را از افراد مسئول بگیرد. یکی از بچه ها هنگام برشمردن نام شهدای عملیات، از بردن نام عباس طفره می رود و لحظاتی از روی خجالت، مکث می کند. علی به فراست در می یابد عباس شهید شده است. لذا می پرسد عباس کجاست؟ آن برادر جواب می دهد شهید شده است. با آنکه پنجه های غم، قلب علی را در هم می فشارد، می گوید: «خدا رحمتش کند، به گزارشت ادامه بده!»
علی به شهادت خود یقین داشت و همواره در انتظار آن بود اما از عملیات فتح یک به بعد، دلتنگی علی، جلوه ی دیگری یافته بود و هرکس او را می دید، تحولات روحی او را به خوبی حس می کرد. عملیات کربلای 5 نزدیک بود و علی که در غرب بود، دغدغه ی خاطر داشت که در غرب بماند یا به جنوب برود و در اندیشه که کجا بهتر می تواند وظیفه اش را به انجام برساند. شهر باختران هر روز شاهد بمباران های وسیع هواپیماهای عراقی بود و علی و نیروهایش به یاری مردم می شتافتند و بمب های عمل نکرده را خنثی می کردند.
علی مانند همیشه به قرآن پناه برد و برای ماندن در غرب استخاره گرفت. اولین پیغام یار، این بود:
«بمان که برایت بهتر است.» و چه چیزی برای علی بهتر از شرکت در عملیات می توانست باشد الا شهادت؟ علی تصمیم می گیرد بماند. اما هر روز که می گذرد، وعده یار نزدیک تر و علی و یارانش بر افروخته تر می شوند و حال و هوایی دیگر پیدا می کنند. تا آن لحظه ی موعود فرا می رسد و علی، آن بسیجی، آن فرزند مردم، به همراه سه تن از یاران پاک باخته اش به هنگام خنثی سازی بمبی در اطراف شهر باختران به آرزوی دیرینه اش نائل می آید و آتش در عالم در می گیرد.