شهيد« ارادتي» ، در سال 1342 ه ش در شهرستان« اردبيل» متولد شد . تحصيلات خود را تا سوم راهنمايي در اردبيل ادامه داد وبه دليل کمک به خانواده در تامين مخارج زندگي از تحصيل باز ماند.
مبارزات مردم ايران بر عليه حکومت خود کامه پهلوي در تمام کشور اوج گرفته بود واو با مشاهده حقانيت رهبر اين مبارزات وانقلاب (حضرت امام خميني«ره») به صف مبارزين پيوست .او در اين راه از هيچ کوششي دريغ نکرد.
انقلاب که پيروز شد او بهترين نهاد را براي خدمت به مردم وانقلاب ؛سپاه پاسداران انقلاب اسلامي ديد و در سال 1359 به عضويت اين نهاد مردمي در آمد .
هنوز شادي وشعف برچيده شدن حکومت ظالمانه ي شاهنشاهي وبه وجود آمدن فضاي مناسب جهت سازندگي وآباداني کشور به دل مردم ايران ننشسته بود که مزاحمت هاي دشمنان شروع شد.يکروز کودتا ،يکروز حمله ي هوايي به صحراي طبس،يکروز راه انداختن جنگ داخلي در 5 استان ايران و...
درنگ جايز نبود و «صمد» و آدمهايي از جنس او اهل درنگ نبودن. به جبهه رفت تا تجارب نابي را که در مبارزه با يکي از نوکران آمريکا در ايران به دست آورده بود ،در مبارزه برعليه نوکر ديگر او يعني «صدام»به کار گيرد.
جنگ بر خلاف باور دشمنان مردم ايران در چند روز پايان نيافت و فرزندان اين آب وخاک با همه ي توان وقدرت پوشالي شان در برابر اراده ي آهنين ومقدس فرزندان ايران بزرگ ،نتوانستند کاري از پيش ببرند.
دوسال از جنگ گذشته بود و«صمد» قائم مقام فرمانده گردان شده بود ودر لشگر عاشورا مردانه در مقابل دشمنان مبارزه مي کرد.
شهادت آرزو هر مجاهد راه خداست و اونيز اين آرزو را داشت.در تاريخ 6/ 2/ 1361 در منطقه ي شلمچه در حالي که پيشاپيش نيروهاي گردان در حال پيشروي به سمت دشمن بود ،بر اثر اصابت تير به شکمش به شهادت رسيد .
منبع:"روايت سي مرغ"نوشته ي گروهي،نشرکنگره ي بزرگداشت سرداران وشهداي آذربايجان،اردبيل-1376
خاطرات
برگرفته از خاطرات شفاهي خانواده ودوستان شهيد
دم دمهاي ظهر داغ تابستان ،گرماي مطبوع آفتاب ،صمد را توي حياط کشيده ،تنش را مور مور مي کرد .زير رگبار اشعه خورشيد جا خوش کرده بود .پشت به آن ،کنار طاقنماي قديمي حيلط ،تن، يله کرده ،نور مي خورد .پيوستن به نور و درک ذرات هستي اش ،رازي است که انسانهايي از سلاله نور را در سيطره ي خود گرفته است .صمد هميشه نور را مي جست و اينک نيز ،غنيمت تابستان زود گذر شهر ،واداشته بود که حمام آفتابي بگيرد و گرماي نور پراکنده در فضا را در تن و جان خويش ذخيره سازد .چنان او را در خلسه فلسفي لحظه ناب يافتم که دلم نيامد حواسش را پرت کنم .آهسته کنارش نشستم .آسمان را به تفسير نشسته بود .شوخي کرديم و خنديديم و سر به سرش مي گذاشتم .
مادرم داشت از پله ها پايين مي آمد که صمد تند و سريع از دور ،در پشت رختهاي روي طناب پناه گرفت و سپس به سرعت چادر وي را که بر روي طناب آويخته بود بر کشيد و تن خود را پوشاند .گفتم :صمد !مادر که نامحرم نيست چرا چنين مي کني ؟وانگهي پوشش ات هم که کافي است .جوابي نداد ،سوال پيچش کردم .آهسته با انگشت به پشت سمت قلبش اشاره کرد و گفت :نمي خواهم مادرم زخمم را ببيند و ناراحت شود .اثر آن زخم عميق که در يک عمليات ،بر پشتش نشسته بود تا پايان زندگي کوتاهش با وي بود .
ورزش را دوست مي داشت همراه با توانايي جسماني بسيار زياد ،پيوسته در جنب و جوش بود .وقتي در ستاد مواد مخدر با شهيد سيد جعفر خوشروزي کار مي کرد ،مدام در انديشه تقويت توان جسمي خود سختيها را به تن تحميل مي نمود .در برنامه هاي ستاد مبارزه با مواد مخدر ،مشکل ترين و خطر ناک ترين عمليات را با نفرات اندک به موفقيت مي رسانيد .
هنوز 14 سالي نداشت که کلاس درس را رها کرد و در شيارهاي صفوف جوانان حق طلب شهر جاري شد .
با اين که هنوز سرد و گرم روزگار را نچشيده بود ،به سرعت از وضعيت جريانات سياسي و اجتماعي آن روز به تحليل هاي درست و منطقي دست يافت .سمت انقلاب و مشي صحيح حرکت انقلابي امام (ره) را به درستي در مذاق جان شيفته اش به نغمه خلاقي نشانده بود و پيش مي شتافت .
شوري شيرين همراه با سوزشي مطبوع از مهر امام (ره) ،مدام جانش را به هيجان مي آورد و چنان مشتاقانه در آرزوي ديدار حضرتش بود که به هر دري مي زد تا شايد گشايشي حاصل آيد .به طوري که دو بار به زيارت حضرتش نايل شد و جذبه آن ديدارها را هميشه در وجودش احساس مي کرد و با ياران پيوسته از اين وصل شيرين سخن مي گفت و بارها بازگو مي نمود .
شتاب تبلور شخصيت عملي اش چنان سريع بود که بزودي جزو دسته مربيان واحد آموزش سپاه اردبيل قرار گرفت .در جريان همين مسئوليتهاي عملي بود که گل خلاقيتهاي وجودش شکفتن آغاز کرد و حضورش در سپاه چنان لازم و ضروري احساس گرديد که مسئولين به دليل نياز به او از رفتنش به جبهه ها مانع مي شدند تا اين که جان بي قرارش ماندن در چهار ديواري پادگانهاي آموزشي سپاه را تاب نياورد و ناگزير شد به شيوه ي ديگري عمل نموده ،خود را به ميدان نبرد برساند .به بهانه استراحت به طور رسمي تقاضاي مرخصي استحقاقي چند روزه نمود و به جبهه شتافت .برادران پس از شنيدن خبر اين رفتار وي ،به خاطر عشق و علاقه اش به خدمت فداکارانه ،تحسينش مي کردند .
نيمه هاي شب با صداي مادر از خواب بر جستم .گوشه اي نشسته بود و مي گريست .با ديدن من به سويم بر گشت و گفت :بلند شو ...
بلند شو ...صمد شهيد شده .هراسان از جا پريدم و داد زدم :مادر !اين چه حرفيه ؟چطور مگه ؟آخه ...اجازه نداد حرفهايم تمام شود :خواب ديدم ...هق هق گريه اش در فضاي اتاق پيچيد و ادامه داد :خواب ديدم که دوازده ستاره نوراني از آسمان به حياطمان آمده ،صمد را صدا زدند ،کمي آرامش کردم و گفتم :مادر چيزي نيست خواب ديدي ان شا الله !خواهد آمد .
آيا ديده اي که کودک تميز را آن دم که با دستي خشن بر گلوي ترد گلي چنگ مي زند و مي فشارد و آن را مي لهد و گل چه سان بي تابانه مظلوميت خويش را به تصوير مي نشاند ؟
و آيا ديده اي باز تاب روح پيري را آنگاه که جواني خيره پرنده اي را در مشتهاي بي عاطفگي خويش بال و پر مي شکند و پرواز را از او مي گيرد ؟
من اينک ،در وصف خطوط رنگ باخته خاطرات ياران شهيدان شمشاد ها را – بي گدازش خارهاي خليده بر جان خويش – به ترنم بنشينم ؟
صمد پيشا پيش نيروها سينه اش را آماج گلوله ي اهريمنان کرده .بر خصم ناتوان حمله مي برد .پيشاني بند سبزي که رمز شناسايي چکاوکان عاشق از نيروهاي بيگانه بود ،نقش لا اله الاالله را رقم زده بود .دوشادوش او حسين گويان به پيش مي رفتيم .حضور صمد بذر پيروزي بر قلبها مي کاشت نبرد هر لحظه شدت مي گرفت و او سخت گرم هدايت نيروها بود که بناگاه تير خصمي که قلب پاکش را نشانه رفته بود بر بازوي چپش نشست .در آغوشش کشيدم و خواستم برش گردانم ،گفت :با بر گشتن من روحيه بچه ها تضعيف مي شود .خواستم زخمش را ببندم ،اجازه نداد و گفت :تو برو ،خودم مي بندم .بچه ها با مشاهده فرمانده مجروحي که پيشاپيششان به نبرد ادامه مي داد ،با روحيه اي دو صد چندان ،کافرستان خصم را به خاک و خون کشيدند .در حالي که خون همچنان از بازويش فرو مي ريخت گفت :اگر شهيد شدم 25000تومان را که همراه دارم ،بردار به لشکر تحويل بده مال بيت المال است .آتش دشمن اجازه نمي داد حرفي بزند ،از خاکريز بيرون آمديم بايد پيشروي مي کرديم و در اين حال رگباري به سويمان باريدن گرفت و اصابت مجدد تيرها پيکر زخمي وي را از فرش به عرش برد خواب مادر درست بود 12 ستاره آسمان يقين ،صمد را به محفل يار فرا خواندند .
آثار باقي مانده از شهيد
بسم الله ارحمن الرحيم
من به فرمان امام وبراي مبارزه با مستكبرين و حمايت از روحانيت مبارز به جبــــــهه مى روم و پاى در چكمه مى كنم و اسلحه به دوش مى گيرم؛ سينه دشمن را نشانه مى روم نه به خـــــاطركينه و خصم بلكه براى احياى دينم و صدور انقلابم .
اى امت اسلام، اى امت ايران، هــــرگزفــــــريب منافقان و روشنفكران غرب زده را و شرق زدهگان را نخوريد و روحانيت را حامى باشيــــــد . اى امت مسلمان، اى پويندگان راه اسلام، هرگز امام را تنها نگذاريد وچند پيــــامى دارم به صــــــورت شعر به امام و امت مسلمان :
جنگ جنگ است بيا تا صف دشمن شكنيم
صف اين دشــمن همچو اهريمن شكنيم.
افسانه قلعه شيطان بزرگ
چون على فاتح خيبر شكن مى شكنيم
راه ماراه حسين است كه تيشه خون
همه بت هاى زمين درشب روشن شكنيم
گرچه تاريخ سكوت است (نبودن ) اما
ما به يك دم (بودن) ز (نبودن) شكنيم