نژاد اکبر,غلامعلي (جواد)

کد خبر: ۱۱۵۱۴۸
تاریخ انتشار: ۲۶ دی ۱۳۸۶ - ۱۰:۵۰ - 16January 2008

در سال 1341 ،در يک خانواده ي مذهبي و کشاورز در روستاي «بيشه سرسبيل »در استان «مازندران»ديده به جهان گشود.دوران ابتدايي را در مدرسه «بهشت آئين» گذارند و در دوران راهنمايي و دبيرستان وارد شهرستان «بابل» شد.دوران دبيرستان ايشان مصادف با اوج گيري انقلاب اسلامي بود که در پيروزي انقلاب نقش به سزايي داشت و به همراه شهيدان «تبارجعفرقلي» ،«جاني رمي» ،«سادات تبار»و ديگر برادران در صحنه حضور داشته و مردم را تشويق به شرکت در تظاهرات عليه رژيم مي نمود . در سال 1359 با شروع جنگ تحميلي و مشارکت مردم در جهت دفاع از حريم و دستاوردهاي انقلاب بر آمد و در اولين اعزام از بابل رهسپار ميادين نبرد حق عليه باطل در مريوان شد.و بعد از پايان مأموريت به ادامه تحصيل پرداخت و با تلاش بي وقفه در سال 60 موفق به اخذ ديپلم در رشته ي فني گرديد.بعد از دريافت ديپلم به عضويت سپاه پاسداران بابل در آمد و در واحد عمليات مشغول به خدمت شد و در تشکيل انجمن اسلامي و گروه هاي مقاومت نقش فعالي داشت.
از نظر تقوي و صبور بودن در تمام کارها ،واقعاً اسوه و نمونه بود.ايشان در سال 61 روانه ي جبهه ها گرديد ودر عمليات مختلف از طريق القدس گرفته تا بيت المقدس ،فتح المبين ،والفجر هشت ،کربلاي چنج حضوري فعال داشت .او به همه ي هم رزمان و همسنگران خود آموخته بود که چگونه به خدا عشق بورزند.هميشه در خلوتگاهش کلام دلنشين "يارب ضعف بدني" را زمزمه مي کرد و اشک مي ريخت .ارادت او به دوستان خود وصف ناپذير بود .با ناملايمات روزگار به سادگي دست و پنجه نرم مي کرد که اين همان رمز توفيق عارفان و عاشقان است .ايشان در سال 61 ازدواج نمود که ثمره ي اين وصلت ،دو يادگار به نامهاي« کميل» و« فاطمه» مي باشد.
در عمليات مختلف از جمله در منطقه ي هورالعظيم به شدت مجروح شده بودند، بعد از سلامتي دوباره به جبهه اعزام و به عنوان فرمانده ي گردان مسلم (ع) و بعداً به عنوان فرمانده ي گردان صاحب الزمان(عج) و جانشين فرمانده تيپ مشغول به خدمت شدند و با استفاده از ايمان به ايزدمنان و تجربه هاي به دست آورده در طول دفاع مقدس ،به عنوان سربازي مؤمن و متعهد ،به نبرد با صداميان پرداخت و سرانجام در ادامه ي عمليات پيروزمند کربلاي پنج در تاريخ 12/12/1365 در شرق بصره به شهادت رسيد.
منبع:"از مازندران تا شلمچه"نوشته ي مصيب عصوميان،نشرکنگره ي بزرگداشت سرداران و10000شهيد مازندران-1382


وصيت نامه
«بسم اللّه الرحمن الرحيم»
إنّ اللّه يُحِبُّ الذينَ يقاتلون في سبيله صفا کانهنم بنيان مرصوص »
با درود و سلام به پيشگاه امام زمان (عج) ئ با درود و سلام به محضر مبارک بنيانگذار جمهوري اسلامي ايران امام خميني مدظله العالي .
و با درود و سلام به شهداء و جانبازان از صدر اسلام تا به امروز و با درود و سلام به مسئولين مخلص انقلاب ،حال که موفق شدم به لطف خدا به ديار عاشقان شتافته و وجود نالايقم را در بين ياوران اسلام و قرآن و در کربلا مکرر تاريخ قرار دهم .خدا را سپاس مي گويم و از او مي خواهم که اخلاص را با من عجين گرداند و شما اي پدر و مادرم فراموش نکنيد که افتخار بزرگي نصيب شما گرديده و امانتي را که نياز به لحظه لحظه مواظبت داشت به صاحب اصليش تحويل داده ايد اميدوارم که خوشحال باشيد و حق خويش را بر من حلال کنيد . ما براي امتحان آفريده شده ايم خوشا به حال کسي که از اين آزمايش الهي پيروز بيرون آيد خوشا به حال شهداء و خانواده آن ها .
خداوندا تو گواهي که هدف ما در اين جنگ اعتلاي کلمه حق و سرنگوني ستمگران است و اين جواناني که مردم از دست داده اند که جزء بهترين جوانان بودند هدفشان فقط حفظ و برقراري اسلام و قرآن بود پس شما مردم مديون خون شهدائيد وظيفه ي شما در مقابل اين خونهاي پاک بندگي خدا و عمل به اسلام و حفظ جبهه اسلامي انقلاب است از امام امت که نايب حجت خداست اطاعت کنيد و خود را لايق اين رهبري سازيد .
اي دوستان من با ايماني که به خدا و روز قيامت داشتم وظيفه ي شرعي خود دانستم که پا به عرصه جهاد بگذارم و شايد در راه خدا کشته شوم ولي آيا کشته شدن من را مي توان شهادت ناميد .خدايا نااميد نيستم من در خود لياقت شهادت نمي بينم ولي آگاهم که تو ،توبه پذير هستي .
همسرم بايستي امانت ها را به صاحب امانت يعنط خداوند باز گرداني شما و خواهران بايد پيام رسان خون شهدا باشيد و پيامشان حفظ حجاب و قوانين انقلاب اسلامي است . عزيزم ،اميدوارم که انشاءاللّه اگر با مرگ من روبرو شديد بتواني از اين امتحان الهي سر بلند بيرون آئي و اگر به خاطر دوري من ناراحت هستي با قرآن و مطالعه و ياد خداوند بزرگ مي تواني اين مشکلات را تحمل کني نمازهايت را اول وقت بخوان و سر نمازها دعا کن و معني آن را درک کن ،قرآن را هيچ گاه فراموش نکن روزهاي جمعه در نماز جمعه حاضر شو ،شبهاي جمعه دعاي کميل را فراموش نکن .در اصول دين اسلام مطالعه کن با خدا صحبت و رازو نياز نما هيچ گاه دنبال زرق و برق دنيا نرو که اين دنيا فاني و از بين رفتني است و تنها چيزي که در دنياي ديگر به درد مي خورد راز و نياز هاي تو با خدا و صدقه هاي تو به فقراست و تا مي تواني به فقرا و جنگ زدهگان کمک و انفاق کن ،همسرم تو را توصيه به حفظ شعائر اسلامي ،به حفظ و اطاعت از دستورات قرآن خصوصاً در مورد حجاب اسلامي و رهنمودهاي امام امت (خميني) عزيز در مورد خودسازي اميدوارم که با توجه و عمل به آن صد درصد اسلامي قرار بگيرم و همگي در مسير خداوند نيز گام برداريم .
خدايا تنها تو را عبادت مي کنيم و تنها از تو ياري مي جوييم ما را به راه راست هدايت فرما خدايا خداوندا تمامي شهداي ما را با شهداي صدر اسلام و سرور شهيدان امام حسين (ع) مشهور بفرما خدايا به ما نيرويي اعطا کن که فقط به خاطر تو کار کنيم و نيت هاي ما را خالص گردان خدايا ما به لطف بيکران تو اميدواريم ولي از اين است که در نيت ها محرکمان نا خالصي وجود داشته باشد به لطف و کرمت آنها را نيز بر طرف گردان اسلام و مسلمين را سربلند و پيروز گردان. والسلام عليکم و رحمته اللّه و برکاته غلامعلي(جواد) اکبر نژاد


خاطرات
جابر جعفري:
شناختن جواد برايم بسيار دشوار بود .چون من در اواخر سال 64 در هورالعظيم از ناحيه ي هر دو پا مجروح شدم .و مدتي را در بيمارستان و بعد در منزل استراحت داشتم که شنيدم گردان صاحب الزمان(عج) از پدافندي هورالعظيم به هفت تپه مقر عقبه لشکر ويژه 25 کربلا انتقال يافت و فرمانده گردان ،آقا جواد معرفي شده است و قرار شد گردان براي عمليات هاي آفندي آماده شود .من بعد از استراحت خودم را به گردان معرفي کردم .ابتدا به پرسنلي رفتم که برگه مجروحيت و استراحت پزشکي را تحويل دهم ،فکر کنم فردي به نام محمود يا مجيد در پرسنلي به من گفت: «برويد چادر فرماندهي گردان برادر نژاد اکبر منتظر شما هستند» به هر حال رفتم داخل چادر و سلامي عرض کردم و اين شهيد بزرگوار از جاي خويش برخاست بدوت آنکه مرا بشناسد ،ديگري گفت :«آقا جواد ايشان جابر هستند» در همين حال شهيد جابر به سمت من آمد و مرا بغل کرد و بوسيد و به داخل چادر دعوت کرد .البته چند نفر از بچه هاي بابل حضور داشتند و شهيد بزرگوار ناصر باباجانيان هم بود.
خاطرات اين سردار شهيد بزرگوار فراموش ناشدني است پس از ساعتي استراحت ناگهان دو نفر رزمنده ي ديگري به نام رجب برمکي و سيد محمد موسوي وادار شدند و برمکي با صداي بلند سلام کرد و گفت :«به به آقا جابر خوش آمدي » و در ادامه گفت : «آقا جواد اين هم از جابر که صحبتش بود» جواد گفتند : «بله هر چند خدمت نرسيديم ولي مي شناسم » چند روزي گذشت که جوار مرا صدا زد و گفت : « بيا با هم برويم لشکر » البته شب بود که با موتور رفتيم .در بين راه از من چند سؤال در خصوص نيروهاي گردان کرد و من نيز پاسخ گفتم .رسيدن به ستاد لشکر و در خصوص تدارکات و خودروي گردان صحبت کرد، در برگشت من به ايشان گفتم : «جواد چرا تکليف مرا روشن نمي کنيد ؟» گفت :«چطور مگه ؟» گفتم : «الان ما چند نفر هستيم در خدمت شما ،بايد معلوم شود چه کسي جانشين و معاون گردان است .» به آرامي گفت : «همه ي ما رفتني هستيم ،فرقي ندارد شما چند نفر فرمانده و من معاون شما ،قبول» من با خجالت گفتم : «نه جواد منظورم اين نيست شما درست مي فرماييد .چادر خيلي شلوغ است اگر من و بعضي را به گروهان بفرستيد فکر کنم بهتر باشد .» شهيد باز هم به آرامي گفت :«شما جايت فرماندهي است» و ديگر ادامه نداد.

مادر شهيد:
در هفتمين روز به خاک سپاري شهيد سيّد حسن سادات تبار بود که دوستان آقا جواد از او خواستند که سخنراني کند .ايشان هم قبول کردند و سخنراني خود را با کلام خدا آغاز کردند ودر ابتدا شهادت سيّد را به جمع حاضر در مجلس و خانواده گرامي آن بزرگوار تبريک و تسليت گفتند و در ادامه ي صحبت هايشان فرمودند :«حالا جبهه به نيروي تازه نفس احتياج دارد .هر کس به هر نوعي که مي تواند خومت کند ،به جبهه برود .»چون اين مراسم در فضاي باز برگزار مي شد متوجه شدم يکي از همان کساني که در دوران انقلاب پسرم را به باد کتک مي گرفتند گفت : «چرا اجازه مي دهند که اين گونه افراد سخنراني کنند که باعث تحريک جوانهاي مردم مي شوند»
بعد از اتمام مراسم همان شب درمنزل به جواد گفتم :«پسرم !چرا سخنراني ميکني. مردم پشت سرت حرف مي زنند.» گفت : مادر نگو که دلم پر از خون است .خواستم حرف دلم را بزنم و عقده هاي وا نشده را با سرانگشت سخن باز کنم .اگر در مراسم دوستانم حرف نزنم پس کجا سخن بگويم .خدا را چه ديدي شايد اين بار رفتم و بر نگشتم.

اسکندر اصغري:
درادامه ي عمليات کربلاي پنج به طرف کارخانه پتروشيمي در حال پيشروي بوديم که در منطقه اي معروف به سه راه شهادت (مرگ) به سنگرهاي نعل اسبي برخورديم و به مدت نيم ساعت در آن جا مستقر بوديم و قصد حرکت به سمت خطي که براي گردان ما در نظر گرفته بودند ،داشتيم که در همين زمان جواد اکبرنژاد در نزديکي ما دمِ درب سنگر ايستاده بودند که در يک لحظه گلوله ي توپ به صورت منحني از طرف خط عراقي ها به جيپ شهباز که درآن سه رزمنده نشسته بودند اصابت کرد و در جلوي چشمان حيرت زده ي ما اين سه عزيز به شهادت رسيدند و بدن هاي آن بزرگوارن قطعه قطعه گشت .بنده به اتفاق رزمنده اي ديگر قصد داشتيم که به طرف جيپ برويم که جواد گفت : شما فعلاً اطراف جاده نرويد چون جاده زير آتش سنگين دشمن مي باشد و ادامه داد و گفت : اولاً آن شهدا دعوت شدگان خداوند بودند دوماً انشاءاللّه اين شهادت نصيب ما هم گردد .خدايا ! ما تا کي بايد شاهد شهادت تک تک نيروهاي گردان باشيم .

علي اکبرنژاد :
خودم را در يک زمين وسيع که از سيم خاردار پوشيده بود ،ديدم آنطرف سيم خاردار جواد که زخمي شده بود استاده بود و از من کمک مي خواست ،هر چه سعي کردم او را به اين سمت بياورم نتوانستم .به من گفت :«بي معرفت تا حالا کجا بودي خيلي منتظرتان بودم چشم انتظارم ،دوست دارم از منطقه ي دشمن مرا بيرون بياوريد .»در همين صحبت ها بوديم که يک دفعه از خواب پريدم . خدايا !اين چه خوابي بود پيکر جواد بعد از شهادتش در منطقه ماند .و 9 سالي از مفقود بودن آن مي گذشت .حدود يک ماهي از اين ماجرا گذشت ،يک روز از سپاه به من خبر دادند پيکر چند تن از شهدا را آوردند .حقير هم براي شناسايي رفتم.اسامي آن ها را هم نمي دانستم .درب اولين تابوت را باز کردم چشمم به پيراهن سبز رنگط که در تابوت بود افتاد بي اختيار به ياد جواد افتادم .اين پيراهن را يک روز قبل از عمليات به او داده بودم .بي اراده گفتم :«اين پيکر نژاداکبر است» بچه ها گفتند :مطمئني ؟ گفتم :آره .چواد برگشته بود ،چشم انتظاري اش تمام شده بود .به آرزويش رسيده بود .

مادر شهيد:
آقا جواد خيلي به جبهه مي رفت ،هنوز چند روزي از آمدنش نمي گذشت که يک مرتبه مي گفت :مي خواهم به جبهه بروم ما اصلاً نمي دانستيم که ايشان در منطقه چه کاره است و مسؤليتشان چيست ؟تا اين که بعد از شهادت جواد ،خيلي از فرماندهان لشکر جهت تسليت و تعزيت به منزل ما آمدند ما بعد ها فهميديم که آقا جواد فرمانده ي گردان بودند.

شهيد محمد علي معصوميان:
الآن ساعت 3/5 بهد از ظهر روز يکشنبه مورخه 26/12/63 مي باشد.بنده با عده اي همرزمان شجاع و دليرم در درون يک قايق موتوري نشسته ايم و قايق هم با صداي دلخراشي سينه آب را مي شکافند و هر لحظه ما را به مقصد نزديکتر و نزديکتر مي کند .با حرکت قايق آب به جنب و جوش در مي آيد و ني هاي دو طرف را به شدش تکان مي دهدانگار که طوفان شده است که ني ها اين گونه تکان مي خورند .در جلوي ما قايق فرماندهي برادر عزيز فداکار جواد نژاداکبر در حال حرکت است و اين غزيز گاه گاهي پشت سر را نگاه مي کند.در همين حال قايق تکان شديدي خورد ،به پشت نگاه کردم يک لنج بزرگ با محتوي بار زياد از چوب پنبه ها گوشه اي توقف کرده بود که برادرمان متوجه شد و قايق را با مهارت خاصي اين طرف و آن طرف کرد تا به لجن خورد .الحمداللّه به خير گذشت .اين ها را مي گويم به خاطر اين استکه کوچکترين غفلت باعث مرگمان مي شد.
برادران همگي آرام و ساکت به فکر نشسته اند .خدا مي داند در چه فکري هستند. ولي اغلب يا همه آن ها عاشق ابا عبداللّه (ع) هستند .قلبشان مالامال عشق است .اينان تمام سختي ها و نارسايي هاي جنگ را به خاطر او تحمل مي کنند .مگر نه اين است که اينان ياران حسين (ع) هستند .خداوند آنان را جزو سربازان واقعي امام زمان (عج) قرار دهد .به هر حال گاه گاهي قايق از کنار ني ها مي گذرد و آب را به صورت باران به سر و صورت ما مي پاشد .حالا قايق ها به کناري زده و برادران همگي با تحرک خاصي که مخصوص خودشان است کليه وسايل را به دوش مي گيرند و روي چوب پنبه ها مي آيند .خدا لعنت کند اين آمريکا و شوروي و کشورهاي مرتجع را که آنقدر وسايل به اين حيوان خبيث (صدام) دادند که ما براي لوازم دفاعي خودمان يک مي بايست قاطر کرايه کنيم .باز نمي دانم در عمليات بعدي چه بمبي مي ريزند .ما هم خودمان را در مقابل اين سلاحهاي کشنده و مرگ بار آماده کرده ايم.
حالا همگي اين جا آرام و قرار گرفته ايم به اميد اين که از فرماندهي کل قوا دستور حمله صادر شود تا به اتفاق امت شهيد پرورمان حرم گرد و غبار گرفته ابا عبداللّه را با اشک ديده پاک کنيم و بشويم.
که از وراي ماسه ها بارگاهي آشکار الحق عجب حالي اين جبهه ها دارد
26/12/63
منصور غلام حسين نتاج:
در سال 1363 بعد از عمليات بدر ،حقير به اتفاق جمعي از بسيجيان محل به جبهه حق عليه باطل اعزام شديم که پس از تقسيم ،همگي از گردان حضرت مسلم ابن عقيل (ع) مشغول خدمت شديم .آقا جواد متوجه ي حضور ما در منطقه شد ، نميدانم چه کسي به ايشان اطلاع داد .بعد از چهار الي پنج روز آقا جواد از خط برگشت .آن موقع جواد در گردان حضرت رسول اللّه (ص) فرماندهي مي کردند و به پادگان آمدند .پس از جستجو ما را پيدا کرند .بچه هاي محله وقتي ايشان را ديدند ،همگي خوشحال شدند جواد ساعتي کنار ما نشست .گفت : آقايان الآن اقدام مي کنم انتقالي همه ي شما را مي گيرم .و همان شب کار انتقالي را تمام کرد و از گردان مسلم (ع) به گردان حضرت رسول (ص) انتقال پيدا کرديم .بلافاصله عازم منطقه ي حورالعظيم شديم .بعد از استقرار دو روز بعد جواد آمد و گفت: آقايان دوست دارم که همه ي شما آموزش غواصي را ببينيد ئ با بچه ها خيلي صميمانه صحبت مي کرد .يک روز نزديکي هاي ظهر بود،همگي بالاي آکاسيو (شناور) با لباس رزم ايستاده بوديم به دون آن که متوجه شويم و آمادگي داشته باشيم ، جواد اينجانب و برادر علي نعمتيان را که هر دو نفرمان لباس بر تن داشتيم ،به داخل آب هل داد .علي آقا با جديت تمام وانمود مي کرد که به شنا وارد نيست و دائم سر را زير آب فرو مي برد و بالا مي آورد انگار داشت غرق مي شد .جواد که با لباس رزم بالاي آکاسيو ايستاده بود و ما را تماشا مي کرد ،داخل آب پريد تا علي را نجات دهد .برادر نعمتيان با اين کار مي خواست جواد را به داخل آب بکشاند .وقتي جواد به داخل آب آمد ،برادر نعمتيان شروع به شنا کردن کرد .آن روز بواقع روز خوشي بود .جواد با اين که فرمانده بود ولي با بسيجيان مثل يک دوست ، خيلي صميمانه برخورد مي کرد.خيلي از وقت ها موقع ناهار يا شام غذا را در کنار بسيجيان ميل مي کرد و حضور او در کنار بچه ها قوت قلبي بود با اين کارها روحيه ي بچه ها را بالا مي برد.واقعاً جاي اشان در ميان ما خالي است.



آثار باقي مانده از شهيد
مقاومت در فاو. . .
« رب شرح لي صدري ويسرلي امري و حلل عقده من لساني يفقهوا قولي» با درود و سلام به ارواح پاک شهداي تحميلي . . . تا آن جايي که توان در بدن ماست در مقابل دشمن بايستيم و بجنگيم .
اولين مسأله را خدمت شما عرض کنم ،مسئله ي ايثارگري شما رزمندگان است که بايد مد نظر شما باشد .ببينيد برادرها !در صدر اسلام شنيديم با چه مشکلاتي برادران مي جنگيدند ،و به قول گفتني خّم به اَبرو نمي آورد.امام عزيزمان به سربازان اين دوران مي گويد که از سربازان صدر اسلام هم بالاتر ند .اين صبر و مقاومت ما بايد چند برابر سربازان صدر اسلام باشد .ومشاهده شده در عملياتهايي که در پيش بوده چه مشکلاتي ،چه سختي ها و استقامت هايي اين رزمندگان به خرج دادند تا اينکه توانستند در عملياتها موفق باشند .از جمله عمليات فاو مي باشد که عده اي از برادران در جمع شما حضوردارند.
در عمليات مهران که مي گفتند ،مشکلات و استقامت برادرها بي نظير بوده مخصوصاً برادران لشکر 25 کربلا که همين شماها يا برادران شما و يا همشهريان شما بودند.مشکلاتي که در عمليات فاو بود ديگر قابل ذکر نيست ،ما ، مخصوصاً خودم که بيان آنرا ندارم که بخواهم عمليات والفجر هشت همان عمليات فاو را يا مشکلات آنرا براي شما ارائه دهم و واقعاً من خودم خاضع ام در مقابل اين مشکلاتي که اين برادرها با آن مقابله مي کردند .وايستادگي مي کردنددر مقابل دشمن و آن مشکلات و با اندک نيرويي که داشتند در فاو در مقابل دشمن و آن همه استعداد نيرويش مقابله مي کردند .و راحت هم پيش مي رفتند .فقط يک نمونه خدمتتان عرض بکنم که نبودن آب ،ببينيد برادر ها ماشين هايي که در فاو به غنيمت گرفته شده برادران رزمنده با ماشين هاي غنيمتي و چند دبه ي بيست ليتري مي آمدند لب اروند ،آب شور را مي بردند بعنوان وضو و شستشو و کارهاي ديگر خودشان .آب خوردن نه اين که نمي رسيد ،با مشکلات و سختي مي¬رسيد .و حتماً جنگيدن در جاده ي ام القصر را شنيديد که چه مشکلاتي برادران در بر داشتند و با چه مقاومت هايي که کردند توانستند اين نقطه ي حساس فاو را مستحکم و تثبيت کنند براي جمهوري اسلامي ! و همچنين جاده ي شني را که شنيديد که برادران روز روشن مي رفتند و با دشمن مي جنگيدند. تعداد نيروها به اندازه ي گروهان در مقابل يک تيپ دشمن مي جنگيدند .و آن مشکلاتي که در فاو بوده و آن نيروهاي ايثارگر که مشکلات را تحمل مي کردند بالاخره توانستند فاو را حفظ بکنند .اينها بايد براي ما درس باشد .اگر اين مشکلات براي برادران رزمنده ي ما پيش آمده بود ما انتظار چنين مشکلاتي را در مأموريت هاي آينده مان بايد داشته باشيم ،بنابراين از الآن ما خودمان را بايد آماده ي چنين مأموريت هايي بکنيم .و مقابله با چنين مشکلاتي را . به قول يکي از برادرها مي گفت: «اگر مشکلات نباشد توي جبهه ،اصلاً مزه ندارد .اين را نمي شود بهش گفت جبهه »بايد مشکلات باشد تا ما در مقابل مشکلات با استقامت و قامت راست بايستيم .آنوقت که مي شود گفت ؛ما در جبهه بوديم و در مقابل مشکلات دوام آورديم .پس بنابراين مد نظر ما بايد باشد که مشکلات پيش چشممان بايد از الان احساس بکنيم که در آينده داريم .تقريباً اي جا حالا مي شود گفت که نمونه اي از آن مشکلات را تحمل کرديم .بعضي موقع 24 ،بعضي موقع 48 ساعت ،آب خوردن نبود ولي آب شور بود.هر لحظه دلمان مي خواست مي توانستيم برويم بهمن شير آب بياوريم ،براي نظافت مان .آن جا ديگر کسي نمي توانست برود عقب آب بياورد و با خيال آزاد ،نه برادر من !چنين برنامه اي نبود.برادرانيکه در فاو بودند بلکه تعداد اندکي نيرو که بعنوان نيروي تدارکات محسوب مي شدند ،شايد مي توانستند مي آوردند و نمي توانستند ،نمي آوردند .هم مشکلات خودرويي درميان بود ،هم نيرو با آن همه مشکلات بعضي از گردانها يک هفته در مقابل دشمنان وا مي ايستادند و جنگ مي کردند و اين برادران گردان هاي مالک و مسلم (ع) که در بغل دست شماست و اين افتخار نصيب ما سد که هم محور با اين گردان هاي مقاوم و استوار شديم.
دعوت به استقامت. . .
مسأله ي دوم : که بايد مد نظر ما باشد و به آن زياد تاکيد بکنيم تا آن جايي که وقت به ما اجازه بدهد ،رويش کار بکنيم ،استقامت بدني ماست .در مقابل راهپيمايي هاي زيادي که بايد داشته باشيم .و با اين تجهيزاتي که الآن به خط شديم و با همين امکانات بايد حداقل راهپيمايي 20 الي 25 کيلومتر باشد .نمونه اش را در مانور شب اول که مي توان گفت ؛15 الي 16 کيلومتر راه رفتيم ،ديديم . ديديد اگر در خودتان سختي احساس کرديد ،مشکلات احساس کرديد ،خسته شده بوديد ،بايد خوداتن را بيشتر از اين آماده کنيد .که بعد 10 کيلومتر کمتر راه رفته بوديد و با همين امکانات حتي بايد بدويم ،ماسک بزنيم ،و راهپيمايي و مأموريت انجام بدهيم .بر عليه دشمن بجنگيم ،پس از الآن ما بخط شدن هامان ،راهپيمايي رفتن هامان ،رزم شب رفتن هامان ،هر لحظه مسؤلين گروهانها مأموريتي ، مانوري يا برنامه ريزيهايي که دارند با همين روش ،با همين امکانات ،با همين تجهيزات که در اختيار ما هست ،بايد به خط شويم و خودمان را با اين تجهيزات وفق بدهيم ،براي مأموريت آينده ي مان ،اگر چه سنگين است ،اگر چه اشکالات جزيي دارد ،بودنش در بدن مان هم سختي آن براي ما يواش يواش آسان مي¬شود هم اشکالاتي که دارد بر طرف مي شود.
مأموريت آينده . . .
مسأله ي سوم :استفاده ي صحيح کردن از اين منطقه ،توي اين منطقه که هستيم يک نعمت برايتان است .از اين منطقه استفاده ي صحيح شود ،خودتان را وفق بدهيد با اين منطقه ،خودتان را آماده کنيد با اين منطقه ،يک عده برادران توي اين منطقه کار کردند .مأموريت آينده مان ان شاءاللّه دردشت است ،در جنگل است در آب است ،در روي جاده است ،اين برنامه هايي است در پيش چشممان ،مأموريت آينده ي مان طرح ريزي شده است ،پس بهترين منطقه فعلاً منطقه اي است که الان در آن هستيم .بايد خودمان را وفق بدهيم با مأموريت آينده ي مان که در چنين منطقه اي است .و از اين منطقه بهترين استفاده را بکنيم چه جوري با دشت مقابله بکنيم ،چطوري در جنگل که الان شبيه اش است با دشمن مقابله بکنيم ،چطوري در پاکسازيهاي خونه و جنگ شهري با دشمن بجنگيم .بهترين روش و بهترين جا وبهترين پادگان نظامي همين جاست پس بنابراين مسؤلين گروهان ها و دسته ها و حتي مسؤلين تيمها ،بايد خودشان و نيروهايشان را آماده براي چنين مأموريتي بکنند .از اين فرصتي که هست به نحواحسن استفاده شود.
ـ اين حکم امام است . . .
مسأله ي چهارم :که مهمتر از همه ي مسأله هاست ،همان مسأله ي صبر و استقامت دنبالش است ،ما در مقابل دشمن فعلاً تا به حال تنها ضعفي که داشتيم عوامل شيميايي است .در مقابل بمب هاي شيميايي ما زود از کار مي افتيم .پس بنابر اين چه کار بايد بکنيم در مقابل دشمن .چگونه در مقابل عوامل شيميايي دشمن بايستيم و بيشتر استقامت بکنيم ؟و بي جهت تلفات ندهيم و نيروهايمان به عقب برنگردند ؟راهش اينست که تمام نيروها بلا استثناء موي سر و صورتشان بايد زده شود يعني هر نيرويي که عضو گردان صاحب الزمان (عج) است بايد سر مويش زده شود ،کوتاه اندازه ي ماشين چهار !اين حکم امام است و از طرف نماينده ي امام آقاي هاشمي رفسنجاني به فرماندهان لشکر گفته همينطور فرماندهان لشکربه ما ،ما هم به شما داريم مي گوييم .اين حکم امام است ،حتماً بايد اجرا شود هم از خودمان گرفته تا آخرين نيرويي که در گردان است حتي حتي راننده اي که در گردان کار مي کند .بايد خودش را آماده ي چنين مأموريتي بکند .يکي اش همين تراشيدن موي سر و صورت است ،دوم استفاده ي صحيح کردن از ماسک .از الان که ماسک همراهتان است در ورزشهايتان ،در راهپيمايي ها به شما اعلان شيميايي مي شود ،سريع استفاده مي کنيد هم سرعت عملتان زياد مي شود هم اينکه مقاومت در مقابل ماسک داشته باشيم .شايد يک مقدار شما را اذيت بکند ،شايد نفس کشيدن براي شما مشکل باشد و اينها خودش تمرين و برايتان عادي مي شود .ماسک زدن در مأموريت زيادي يک ربع است .چرا !؛چون بمب شيميايي حالت گرد و خاک را دارد ،پخش مي شود در منطقه باد هر طرف بوزد آن را مي برد عين گرد و خاک است تا موقعيکه اين ننشيند شيميايي هست در هوا .پس بنابراين زياديش يک ربع است ما در مقابل شيميايي بايد مقابله بکنيم. حال شما بايد پيش خودتان چندين برابر از اين آمادگي داشته باشيد تا در مقابل شيميايي وايستيد .حال يکي زد ! پشت سرش چند تاي ديگر زد پس بنابراين ما بايد بيش از اين تمرين داشته باشيم تا در مقابل دشمن بايستيم.
مأموريت جديد . . .
مسأله ي پنجم :اين را تا بحال نشنيديم از اين گردان به آن گردان گفتن ،يا اين گروهان به ان گروهان گفتن ،حالا خداي نکرده توهين و متلک گفتن درشأن رزمنده ي اسلام نيست و انشاءاللّه هم نبايد باشد .ببينيد برادران ما ضابطه داريم بالاخره تشکيلات داريم .بيش از شش سال داريم مي جنگيم .پس بنابراين تشکيلات ما مثل تشکيلات اول جنگ نبايد باشد ،پس يک سازماندهي منسجم و تشکيلات منسجمي بايد داشته باشيم .برهمين اساس نيروها را به دو گردان تقسيم کرديم ،هر کدام شما ها يک مأموريت جداگانه داريد حتي هر گروهان مأموريتش جداست و خودش بايد به اهدافش برسد منتظر اين نباشيد گروهان بعدي کمکش بکند .اينجا هر مأموريتي به هر گروهاني داده شده تا حالا هم برنامه ريزي شد و مسؤلين گروه ها فقط در جريان هستند.
مأموريت شما حتي به اين ها ابلاغ شده اين ها را برديم منطقه ي مأموريت را به آن ها نشان داديم .پس اين گردان به آن گردان اين گروهان به آن گروهان گفتن نبايد باشد.در شأن يک رزمنده ي اسلام نيست ،اگر هم باشد بلا استثناء ما تعارفي با برادران نداريم .آن وقت خدشه در نيرو وارد مي شود اين را از گردان محرومش مي کنيم .پس ديگر يک رزمنده واقعي نمي تواند باشد .بايد پشتکار داشته باشيم و کارمان را ادامه بدهيم .اين گردان و آن گردان گفتن معنا ندارد . بر اساس تشکيلات مأموريتمان بر اين شد که دو گردان تقسيم بکنيم و تقسيم بر شش گروهان و ارکان ها هم تقسيم بر دو گردان شوند .و هر گردان مأموريت جدايي دارد .پس برادران فکر نکنند که گردان يک هستند يا دو ،کارشان را شل بگيردند که مأموريت اصلي را به گردان يک دادم يا به گردان يک محول شده ،هر کدام مأموريت مجزايي دارند .بايد خودشان برنامه ريزي بکنند و بايد خودشان مأموريتشان را پيش ببرند و فکر نکنند اسم گردان شد دو يا يک سستي به خرج بدهيم که ما به عنوان پشتيبان هستيم ،نه اين نيست برادرها .يک جنگ تنهاي يک شبه نداريم به اميد خدا اينطوري به ما ابلاغ شده در مرحله ي اول جنگيديم بايد تجديد سازمان شويم براي مرحله ي بعد .
اين مراحل بايد طوري ادامه پيدا بکند تا آنجائيکه توان در بدن ما هست بايد بجنگيم حالا دو مرحله مي شود ،سه مرحله ،هر چقدر مي شود بنا به دستور فرماندهي ادامه ي مأموريت بدهيم تا بتوانيم شر کفر را به اميداللّه و به ياري شما رزمندگان اسلام در اين مأموريت خاتمه بدهيم ، (آمين حاضرين) و از اين دشمن بعثي مردمان مسلمان عراق راحت بشوند .توي رزمنده ي اسلام اگر نتواني يک سلاح را پافنگ داشته باشي چطوري مي تواني در مأموريت شرکت بکني ،استقامت يعني همين .الان روز روشن بدون هيچ برنامه اي يک ربع نمي تواني سلاح خود را داشته باشي .
جنگ پارتيزاني . . .
مسأله ي ششم : که بايد اهميت بسزايي براي ما داشته باشد ،همين طور که خدمت شما عرض کردم مأموريت شما جداست و حتي مأموريت دسته ها و حتي مأموريت تيم ها جدا مي شود ،ديگر مسؤل تيم نيايد اميد به مسؤل دسته داشته باشد مسؤل دسته هم به اميد مسؤل گروهان نيايد باشد ،همينطور به بالا .يعني مسؤل تيم وخودش مسؤل اين نيروهاست ،چطوري بجنگد ،چطوري دفاع کند ، چطوري خودش را برساند .در مأموريت آينده ي مان مسؤلين تيم ،ديگر نبايد به اميد مسؤل دسته باشد .ما چنين انتظاري نبايد داشته باشيم چه کار بايد بکنيم ، فعلاً بايد خودمان را تا آن جايي که وقت است آماده براي هر مأموريتي که به ما داده مي شود بکنيم .
ديگر مسؤل تيم ابتکار جدايي داشته باشد .نيرويش را بيرون ببرد با نيرو کار کند، حتي بنشينند .با هم درد و دل بکنند ،انتقال تجربه بدهند .همديگر را از نزديک بشناسند ،ببينند کيفيت نيرو در چه حد است که در مأموريتشان تأثير دارد .منتظر اين نباشند که مسؤل دسته با نيروي ديگرش به کمکش بيايد .از نظر سازماندهي درست است ،يعني نيروي رزمي سپاه هم نيروي کلاسيک مي شوداو را محسوب کرد هم نيروي پارتيزان .نيروي کلاسيک به تمام معنا نيست تا به امروز هم در عمليات ها ديديد يک نيروي کلاسيک در ارتش دنيا باشد نيست ،يک نيروي کلاسيک هست ولي نيمه کلاسيک هم ادغام پارتيزاني تويش هست تيم ها ،دسته ها گروهان ها مي توانند مستقل مأموريتشان را انجام بدهند. يک در مقابل ده . . .
مسأله ي هفتم : مسأله اي که بايد براي ما خيلي اهميت داشته باشد ،همين طور که انتظار داريم از عقب به ما امکانات برسد ،همين انتظار را بايد داشته باشيم که از عقب به ما امکانات نرسد .از امکانات خود دشمن در مأموريت بايد استفاده شود. در مأموريت آينده اي که در پيش است تا آنجايي که امکانات دشمن به دست ما مي رسد ما بايد از امکانات خود دشمن استفاده کنيم .دُرست از هر نظر پشتيباني بايد به ما امکانات برساند .منطقه ي ديگر مثل عمليات والفجر 8 برادران بودند و ديدنداز امکانات خود دشمن بر عليه دشمن استفاده مي شد و آن تعداد از برادر ها که رفتند آموزش تخصصي ديدند ،بر همين مبناست که بتوانند از امکانات دشمن به نحو احسن بر عليه دشمن ،استفاده شود. خوب اينهمه صحبت ها کرديم براي آماده شدن بر عليه دشمن اين جنبه ي نظامي اش بود .آيا فقط جنبه ي نظامي کفايت مي کند؟ «نه» اگر جنبه ي نظامي مي خواهد کفايت بکند با آن همه دبدبه و کبکبه اي که دشمن داشت تا حالا کل ايران را فتح مي کرد .تنها چيزي ضعف در آن بود ،چه بود ؟ (رزمنده ها جواب دادند؛ ايمان) «بلند چي بود» (ايمان) .خوب ايمان را چطوري بايد به دست بياريم در همين جا که هستيم در نماز جماعت شرکت بکنيم ،در مراسم هايي که گذاشته مي شود شرکت بکنيم ،اين ها را سهل نگيريم .برادر من !اگر اين ها در ما نباشد ،در کارمان موفق نيستيم .اين را صد در صد بدانيد اين نيروها را ديدن غرور ما را نگيرد ،همين نيرو را در عمليات قبل داشتيم ولي نتوانستند به نحو احسن بکار گرفته شوند و مأموريت خودشان را خوب انجام بدهند بخاطر اين که غرور ما را گرفت ،خودمان را از نظر روحي آماده نکرديم براي مأموريت فقط ديدن کثرت نيرو چشمشان را خيره کرد .البته توهين به شما نشود خداي ناکرده منظورم شماها نيست حالت لشکر سياهي نگاه معنايي ندارد .چطور مي گويند يک نيروي اسلام مي تواند در مقابل ده نيروي کفر بايستد پس تمامي جنبه بايد آماده شود .نمامي جوانبي که يک رزمنده بايد داشته باشد ،بايد آماده شود و در مقابل دشمن که ده برابر است مي تواند بايستد.همه تان در عمليات فاو ديديد ،پس بنابراين اين عزاداري هايتان بيشتر از اين بايد باشد .بايد خودمان را بيشتر از اين آماده کنيم ،خودمان را وفق بدهيم ،توي اين عزاداري ها بيشتر شرکت کنيم ،اين دلهايمان زنگ زده ،بيائيم برش داريم ،با اين مراسم ها اين دلهاي زنگ زده صاف مي شود .مسؤلين گروهان ها و خود برادر ها با آن ها همکاري بکنند دسته روي و عزاداري محله که فراموشتان نشده ،از اين محله به آن محله مي رفتيم ،از اين گروهان به آن گروهان تا يک جا جمع شويد و برنامه ي تکميلي انجام دهيد و مراسم را ختم بکنيد .
از امروز بايد اعلام آمادگي کنيم . . .
وقت بيکاري براي يک رزمنده ي اسلام معنا ندارد ،چون ديگر وقتي براي ما نمانده، ما امروز بايد اعلام آمادگي بکنيم .در لشکر همين طور به ما گفتند ؛ما هم به مسؤلين گروهان هايتان گفتيم ،الان هم داريم به شما مي گوييم .از امروز بايد اعلام آمادگي بکنيد .حالا اعلام آمادگي خودمان را چند درصد باشد بگوئيم ،خدا مي داند تا آن جايي که در توان ماست اعلام آمادگي به همين خط شدنها ،آماده شدن ها در صبحگاه با اين امکانات ، يا اين تجهيزات اعلام آمادگي شود از طرف شما به ما ها ،ما هم به فرمانده هان بالاتر .پس بنابراين مهمتر از همه تقويت روحمان است ،علي الظاهر که اينجا ايستاده اين راهپيمايي ها رفتيم .تير اندازي ها رفتيم .ورزشها کرديم .بالاخره کم و زياد توانستيم اين کار ها را انجام بدهيم اگر بتوانيم روحمان را تقويت بکنيم در کارمان انشاءاللّه موفق هستيم (انشاءاللّه رزمندگان) .از خدا بخواهيم ما را رزمنده و رزمندگان صديق خودش را قبول بفرمايد! .(آمين رزمندگان)
آيت اللّه استاد مظاهري مي فرمايد سربازان گمنام چه کساني هستند .مي گفت ؛ همين سربازاني که جبهه هستند مخصوصاً بسيجيان در جبهه مي گفت ؛اگر بعد از شهادتتان دارند مي برند شما را يک عده خوشحالند و خندان ،مي گويند سربازان گمنام آمدند ،يک عده مي گويند .کدام سربازان اند !سربازان روح اللّه الموسوي الخميني (صلوات رزمنده ها سه بار) .چه افتخار بالا تر از اين که ما سرباز واقعي امام مان باشيم که اينچنين تشبيه اش مي کنند ،درباره ي سرباز واقعي بودن امام. انشاء اللّه برادر ها در کارهايشان موفق باشند و کار را جدي بگيرند و با مسؤلين همکاري کامل داشته باشيد .ما بايد يا فرمانده باشيم يا فرمانبر ،حال که فرمانبر شديم بايد اطاعت پزيريمان طوري باشد که در کارمان بهتر موفق باشيم انشاءاللّه. اگر پيشنهاد و انتقاد داريد بعنوان دوستانه و برادرانه پيش مسؤلين تان بگوئيد. همين مسؤليتي که انتخاب کرديد خودتان شاهديد ،در بين شماها بودند به اين ها گفتيم ؛ بيايد بيرون مسؤليت شما را قبول کنم پس چنين انتقادي را هم راحت و به آساني مي پذيرند . « والسلام و عليکم و رحمه اللّه و برکات»


نامه سردار شهيد محمد تيموريان به شهيد
سلام عليکم ،اميدوارم حال شما در پناه ايزد تعالي خوب بوده باشد و در راه خدمت به خدا هيچ گونه کسالتي نداشته باشيد اگر احوالي از اين جانبان برادران حقير خود محمد تيموريان و عباس فاطمي خواسته باشيد بحمداللّه خوب و به دعا گوئي شما مشغولم برادر عزيزم بعد از آخرين ديدار در نيمه راه تته ما شب را در کاوه نمانديم و شب آمديم پايين که پيش شما باشيم اما شانس با ما يار نبود و شما تشريف نداشتيد و از آنجائي که مي بايستي صبح زود بچه ها را حرکت داده به همين خاطر همان شبانه به سوي مريوان حرکت کرديم يکي از برادران قله به نام برادر حسين زاده که برادر فلاح او را به مرخصي دو روزه فرستاده همراه آورديم تا شما برايش مرخصي بنويسيد واز آن جايي که شما تشريف نداشتيد اين برادر را با خود به کامياران آورديم البته مسائلي بود که برادر فلاح در مورد اين برادر به شما خواهند گفت البته ما را مي بخشيد ،در آخر سلام مرا به کليه دوستان و آشنايان و همسايگان برسان و حتماً نامه بده که سر افرازمان مي کني به اميد پيروزي حق عليه باطل .

نامه ي شهيد به همسرش
با سلام درود به پيشگاه مقدس آقا امام زمان (عج) و با سلام و درود به روح تابناک اسلام که از شرق به غرب در حال وزيدن مي باشد يعني رهبر کبير انقلاب حضرت آيت اللّه العظمي امام خميني و با سلام و درود به روح جانفشان شهداء اسلام و درود به مردم ايثارگر و قهرمان ايران .
همسر عزيزم سلام ،پس از تقديم عرض سلام اميدوارم که حال شما در زير سايه يکات خداوند تبارک و تعالي خوب بوده باشد و در کنار فرزند عزيزمان کميل که اميد آينده اسلام و مسلمين مي باشد خوب و خرم باشيد تا بتوانيد با خلوص کامل تربيت اسلامي را در روح و جسم او پرورش دهيد.
همسر عزيزم اميدوارم که اين سختي ها را تحمل کنيد چون امام جعفر صادق (ع) فرمودند :«مومن همچون کف ترازو ايست که هر چه به ايمانش افزوده شود بلا ها و مشکلاتش زيادتر خواهد شد .» خوب بيشتر از اين مزاحمت نمي شوم سلام مرا به تمامي دوستان ،فاميل
نظر شما
پربیننده ها