سليماني,مختار

کد خبر: ۱۱۵۲۷۲
تاریخ انتشار: ۰۶ بهمن ۱۳۸۶ - ۱۲:۴۸ - 26January 2008
در يکي از شبهاي سال 1338 ضربات قابله بر پشت کودکي تازه متولد شده، آواي حيات را از حلقوم آن کودک بيرون کشيد و 24 سال بعد رملهاي تشنه فکه، از خون پاک سينه او سيراب گشت، مختار که به خون خواهي مولا و مقتدايش حسين بن علي برخاسته بود، به حضور حضرتش باز يافت. روحش قرين رحمت الهي و درجاتش متعالي باد.

در عمليات رمضان براي اولين بار اين عزيز به خدا پيوسته را در مقابل مدرسه حاج آقا مصطفي خميني در اهواز ملاقات کردم. مختار گفت: من از غرب مأمور شدم به تيپ حضرت رسول. نشستم و با او صحبت کردم و زمينه يک انسان رزمنده را در او ديدم. در مرحله سوم عمليات رمضان به معاونت يک گردان منصوب شد. مختار حين عمليات رفته بود راننده يک تانک را پايين کشيده بود و کشته بود و راننده ديگر را هم داخل تانک کشته و خودش پشت تانک آخرين مدل نشسته و آنرا برگردانده و آورده بود عقب. همان جا ما احساس کرديم که در توان مختار چيز ديگري است.
شهيد مختار سليماني مدت کمي پس از تولد به همراه خانواده خود به تهران نقل مکان نمود و در شهرک شاد آباد، اقامت گزيد. دوران ابتدايي و راهنمايي را در مدرسه استاد بهمن يار گذراند و از همان سنين عصاي دست پدر زحمتکش خود بود. ذهن آگاه او به مسائل اجتماعي و روحيه عصيانگري وي باعث شد، پس از ورود به دبيرستان اندک اندک مبارزات و فعاليتهايي را هر چند کوچک، بر عليه رژيم ستمشاهي انجام دهد. در اين راستا پس از مدتي وارد انجمن اسلامي شهرک شاد آباد شد. اين مرکز به سبب حاکم بودن روح اخلاص و ايمان به راه و تکليف در نيروهايش، مختار و عده ي زيادي از جوانان پر شور چون او را به خود جذب نموده و مبارزات آنان را سازماندهي کرد. مختار در سال 1355 به عضويت اين انجمن درآمد و مسئوليت توزيع اعلاميه هاي حضرت امام را برعهده گرفت.
به دنبالش عمليات مسلم شد که او را به فرماندهي گردان حبيب بن مظاهر گماشتيم. شرحش خيلي زياد است که در گرفتن اين ارتفاعات و نگهداري از آن چقدر از خود گذشتگي به خرج داد. به قسمتي که اين مختار بزرگوار و دوستانش تصرف کرده بودند، عراق 38 بار پاتک زد و اينها چون شير اين ارتفاع را نگه داشتند و کشتند اين بعثي هاي کافر را...
به همت اين شهيد بزرگوار، تمامي نقاط 18 تهران تحت پوشش فعاليت هاي فرهنگي – سياسي در آمد. در طول يک شب علي رغم حکومت نظامي از ساعت 9 شب تا نزديک صبح، مختار و چند تن از دوستانش قريب به 15 هزار برگ اعلاميه حضرت امام را در سطح منطقه محل سکونت خود و برخي مناطق ديگر تهران پخش کردند. فعاليت هاي ديگرش از جمله برگزاري سخنراني و پخش کتب و جزوات شخصيت هاي اسلامي و سياسي، شعار نويسي و سازماندهي تظاهرات خياباني، وي را به يکي از کار آمدترين و مهمترين اعضاي اين انجمن اسلامي تبديل کرد تا اينکه سرانجام انقلاب اسلامي ايران به پيروزي رسيد و مختار در ايام دهه فجر با به دست گرفتن اسلحه، رشادت هاي بزرگي را هنگام تسخير پادگان ها و مقابله با مزدوران رژيم پهلوي از خود نشان داد.
رشادتهايي که نشان داد، سبب شد که تن معصومش زخمي شود و آمد بيمارستان تا زخمش خوب شود. دوباره به سرعت خودش را به منطقه رساند تا در مرحله مقدماتي عملياتي والفجر، فرماندهي گردان ميثم را به عهده بگيرد. يک پاسگاهي داريم به نام پاسگاه رشيديه عراق، که يک جنگ بسيار سخت و طاقت فرسايي بين ما و نيروهاي عراقي براي تصرف آن در گرفت. اين مرد بزرگ در زير رگبارهاي تانک و خمپاره و توپ از خودش توان زيادي نشان داد. وقتي که من از پشت بيسيم صدايش مي کردم، خجالت مي کشيدم با او صحبت کنم. آنقدر گلويش گرفته بود که نمي توانست صحبت کند و صدايش معلوم نبود.
از بس پشت بيسيم براي هدايت عزيزان بسيجي و ساير عزيزان سپاه صحبت کرده بود و داد زده بود، گلويش باز نمي شد تا صحبت کند. باز در آنجا تن پاک و معصومش زخمي شد و دوباره منتقل شد به عقب. زخمش که کمي خوب شد، دوباره برگشت و در مرحله اول عمليات والفجر مقدماتي شرکت کرد.
پس از پيروزي انقلاب اسلامي، مختار به خدمات خود در فيروز آباد فارس ادامه داد و به معاونت اول فرمانداري آن منطقه گماشته شد. اما حوزه فعاليت اين عزيز، تمامي فيروز آباد را دربر مي گرفت. مبارزه بر عليه جريان خوانين و در راس آنان خسرو قشقايي ملعون يکي از حرکتهايي بود که توسط او و يارانش در فيروز آباد شکل گرفت.
پس از شش ماه با کوله باري از خدمت به محرومين اين منطقه، آنجا را ترک گفته و متعاقبا اواخر سال 1358 وارد سپاه شده و در واحد طرح و برنامه عمليات ستاد مرکزي به مبارزه با ضد انقلاب داخلي پرداخت.
عمليات نشان داد که مختار کوشش و توان مسئوليتي بس سنگين تر را مي تواند داشته باشد. او را به سمت فرماندهي تيپ 3 لشگر حضرت رسول منسوب کرديم. آمد توي منطقه، شناسايي کرد و تيپش را آماده عمليات کرد، قرار بود در مرحله دوم، تيپ تحت امر اين عزيز بزرگوار وارد عمليات شود، روزش آمد و گفت: مي خواهم شناساي کنم. گفتم: برو. اما عراقيها خيلي نزديک هستند، خيلي مواظب باش، گفت چشم و حرکت کرد. رفت روي ارتفاعات و شناسايي کرد تا شب، عمليات بکنند. ولي موقع برگشت عراقي ها يک تير به پاي مختار زده بودند که پايش از بالاي زانو سرخ شده بود. وقتي آمد ديدم پايش را بسته؛ من ترسيدم. گفتم: چرا پايت را بستي؟ گفت: هيچي، يک تير خوردم. گفتم: باز کن. ديدم سرخ شده، يک دفعه با شدت ناراحتي گفتم: سريع برو پانسمان کن. اين پايت به تو اجازه نمي دهد وارد عمليات شوي. گفت: چي؟ به خدا از تو دلگير مي شوم. من پايم خوب خوب است. پاي تير خورده از جراحت نمي توانست راه برود.
سرانجام مختار بوي گمگشته خويش را از خطوط مقدم جبهه حس کرد و به سوي جبهه هاي غرب حرکت کرد و ابتدا در ارتفاعات بازي دراز مشغول به نبرد با دشمن کافر شد و در آنجا به دليل کارايي و لياقت فراوان که از خود نشان داد به ديده باني توپخانه منصوب شد.
پس از شرکت در چندين عمليات در غرب کشور، به جبهه هاي جنوب شتافت و در لشگر 27 حضرت رسول، ابتدا فرماندهي گردان حبيب بن مظاهر و سپس فرماندهي گردان ميثم تمار را برعهده گرفت و با اين سمت در عمليات والفجر مقدماتي شرکت نموده و با همرزمان خود، چنان رشادتهايي از خود نشان دادند که ذکر آن در اين سطور نمي گنجد. بنا بر نقلي، مختار و يارانش 5 شبانه روز بدون حتي لحظه اي خواب در مقابل پاتک هاي کمرشکن دشمن مقاومت نموده و سرانجام مواضع خود را تثبيت کردند. مختار بار ديگر در اين عمليات به شدت مجروح شد.
با اصرار زياد گفتم برو پايت را پانسمان کن. رفت و پانسمان کرد، اما هر چه کرديم تا وارد عمليات نشود، گفت: امکان ندارد، راضي نيستم و بايد اجازه دهيد وارد عمليات شوم.
رفت پي گردانهايي که هدايت مي کرد در خط، گردانها پيشروي خود را آغاز کردند و يک تپه حساسي بود به نام 146 که تصرفش کردند و اين بزرگوار در کنار بسيجيها بود. عراقيها، پي در پي پاتک مي کردند و مختار عزيز پر صلابت ماند و ماند تا ترکش بزرگي بر وجود پاک و نازنينش نشست. به سختي خونريزي داشت. او را از ارتفاع آوردند پايين و بردند بيمارستان. اول خبر دادند زخمي شده و بعد خبر دادند که شدت خونريزي آنقدر زياد بود که...
پيش از آنکه جراحاتش بهبود يابد، به منطقه بازگشت تا در عمليات والفجر يک شرکت کند، هنگام شناسايي پيش از عمليات از ناحيه پا مورد اصابت گلوله قرار گرفت، اما حاضر به ترک منطقه نشد و با بدني مجروح در عمليات شرکت نمود و پس از نبرد و مقاومتي دليرانه ترکشي سينه اش را به شدت مجروح نمود. وي را به سرعت به بيمارستان شهيد کلانتري اهواز منتقل نمودند و عمل جراحي دشواري روي او انجام گرفت. پس از 24 ساعت که مختار از حالت بيهوشي خارج شد اولين کلامي که بر زبان آورد اين بود که: شما براي چه تلاش مي کنيد؟ همه کارهايتان بيهوده است. من ديگر زنده نخواهم ماند. سپس تقاضاي آب کرده و پس از گرفتن وضو به حالت خوابيده نماز خواند و آياتي از قرآن را تلاوت نمود. علائم بهبود در مختار هويدا گشت. همه دوستاني که در کنارش حضور داشتند خدا را شکر کردند، مختار هم با خنده با آنان صحبت مي کرد و به آنان وعده شفاعت در روز قيامت را مي داد.
بنا بر نقل يکي از برادران حاضر در آن مکان، دو پرستاري که بالاي سرش بودند پس از سخنان او گفتند: پس براي ما چه مي کني؟ و او جواب داد: شما را نيز شفاعت خواهم کرد و سرانجام در ساعت 2 بامداد 26/1/62 در مقابل چشمان بهت زده حضار، مختار همگان را از مقابل چشم گذراند و محکم و بدون نشانه اي از ضعف گفت: اگر شما ايمان داشته باشيد دشمن هيچ است و در مقابل اراده شما سرنگون. پس از اداي اين جمله سه نفس عميق کشيده و بلافاصله روحش از کالبد خاکي به پرواز در آمد.
اينقدر اين مرد صلابت و شجاعت و شهامت داشت که انسان به حالش غبطه مي خورد. به خدا وجود پاکش انگار زره اي ترس از مرگ نداشت در او ذره اي وابستگي به دنيا و پول، ثروت، خانواده و منصب و مقام نبود، همين طور پاک و معصوم تا آخرين دم که شهيد شد.
مي گفتند اسم افرادي از جمله خانواده اش را برده بود که در آخرت شفاعتشان مي کنم. جسم پاک و باصفايش مثل شير آنقدر جنگيده بود و در عمليات شرکت کرده بود که ديگر حرف نداشت و يک سرمايه بزرگ بود براي انقلاب. يک فرمانده بزرگ و غني، مانند مالک اشتر، جسور و بي باک هنگام رزم. کلامش قاطع و برنده بود و پشت بيسيم مو بر تن دشمن راست مي کرد. کلامش در هدايت عمليات بي نظير بود. آنقدر برخوردش با بچه هاي بسيج خوب و عالي بود که شيفته اش شده بودند، مخلص، پاک و بدون وابستگي به دنيا و آنچه ماديات دنيا است.
اين عزيز اين گونه شربت شيرين شهادت را نوشيد. جايش در بين ما خيلي خالي است و بسيار يادش خواهيم کرد و يادش را در ادامه راهش به اثبات خواهيم رساند...
منبع: "ستارگان آسمان گمنامي" نوشته ي محمد علي صمدي، نشر فرهنگسراي انديشه،تهران-1378
نظر شما
پربیننده ها