شيرودي(قربان شيرودي),علي اکبر

کد خبر: ۱۱۵۴۵۵
تاریخ انتشار: ۲۰ بهمن ۱۳۸۶ - ۱۰:۲۴ - 09February 2008

در دي ماه 1334 در روستاي" بالاشيرود" در شهرستان "تنکابن"در استان "مازندران "کودکي به دنيا آمدکه صاحب نظران جنگهاي هوايي او را نامدارترين خلبان جهان ناميدند. قبل از تولد علي اکبر پدرش که مردي مومن و متقي بود خواب ديد بر فراز بام خانه اش ستاره درخشاني چشمها را خيره کرده است به طوري که اهالي از اطراف و اکناف براي تماشا مي آيند. بعد از تولد علي اکبر چون درشت تر از نوزادان ديگر بود، اعجاب اقوام و همسايگان را برانگيخت. هنگامي که طفلي بيش نبود پدرش تحت تاثير خوابي که ديده بود در تعليم قرآن به فرزند همت گمارد. وقتي به سن مدرسه رسيد او را با خود به مسجد و روضه خوانيهاي هفتگي شبهاي جمعه و مراسم مذهبي ايام محرم و رمضان مي برد. علي اکبر در هفت سالگي در دبستاني که پنج کيلومتر تا زادگاهش فاصله داشت، به تحصيل پرداخت. در اين ايام از نظر جسمي درشت تر و از نظر عقلي و ادراک بسيار جلوتر از بچه هاي همسن و سال بود. به گفتة مادرش در دوران کودکي طوري رفتار مي کرد که انگار افکار بزرگي در سر دارد و همين مسئله او را از ديگر فرزندان و حتي ساير کودکان هم سن و سال متمايز مي کرد. از کودکي هيچگاه ظلم را نمي پذيرفت؛ نترس و شجاع و در عين حال دلسوز و مهربان بود و هميشه دوست داشت به ديگران خدمت کند.همزمان با تحصيل در دبستان به مکتب خانه اي در بالاشيرود مي رفت تا قرآن بياموزد. سال ها گذشت و او ششم ابتدايي را با رتبه شاگرد اولي به پايان رساند. به خاطر نبود دبيرستان در روستاي بالاشيرود در دبيرستان شيرود که در کنار جاده اصلي تنکابن و در شش کيلومتر محل سکونتش قرار داشت، ادامه تحصيل داد. او که با تنگناهاي مالي خانواده آشنا بود از طريق کشاورزي و عملگي به پدرش کمک مي کرد. رفت و آمد در فاصله طولاني بين خانه تا مدرسه او را با فقر موجود در اجتماع بيشتر آشنا کرد. در آغاز کلاس سوم دبيرستان در حالي که حدود پنج ماه از سن قانوني کوچک تر بود به خاطر خوش سيمايي، بلند قامتي، ورزيدگي و امتياز تحصيلي و ايمان شهره بود. فرايض ديني را با جديت انجام مي داد و در مراسم سينه زني شرکت مستمر داشت و آن قدر فعال بود که مسئوليت انجام مراسم مذهبي به او سپرده مي شد. در مسجد، قرآن را با صداي بلند قرائت مي کرد؛ در ماه مبارک رمضان مراسم مذهبي روزه داران شيرود را به عهده مي گرفت و شبهاي جمعه مراسم دعاي کميل بر پا کرده و هر وقت فرصتي مي يافت به حرم سيد جلال الدين اشرف مي رفت.
در اواخر سال 1348 با رسيدن به سن بلوغ و پختگي فکر، ديدي انتقادي نسبت به نظام آموزش و پرورش يافت چرا که دروس مذهبي در نظام آموزشي جايي نداشت.در همين ايام معلم تعليمات ديني در وصف ويژگيهاي اخلاقي او گفت: «اخلاق اسلامي و رفتار جوانمردانه او نشانه هايي از خصوصيات جواني ميرزاکوچک خان را مجسم مي کند.» روحيه ورزشکاري داشت، در رفع اختلاف همکلاسي ها مي کوشيد و به تدريس رايگان دروس تقويتي محصلين ضعيف مي پرداخت. بيشتر اوقات در انديشه فرو مي رفت و به تفريح و مصاحبت با دوستان رغبتي نشان نمي داد. شيفتة تعمق و تأمل بود؛ در مقابل اعمال زور مي ايستاد و جسورانه به استقبال خطر مي رفت. در همين ايام پدرش به جرم اعتراض به رفتار ارباب ده دستگير شد. گرچه حکم حبس پدر بر اثر فعاليتهاي عده اي از ريش سفيدان و همسرش با قيد ضمانت به حالت تعليق در آمد اما تأثير سوء آن در ذهن علي اکبر باقي ماند. در سال آخر دبيرستان براي يافتن کار زادگاهش را به قصد تهران ترک کرد و نزد برادرش که در خيابان امام زاده حسن تهران ساکن بود، رفت. مدتي در خانه برادر ماند و در کنار کار به تحصيل پرداخت. اواسط بهار 1350 اخبار مربوط به برگزاري جشنهاي شاهنشاهي 2500 ساله را شنيد. اين خبر انگيزه اي شد تا از روحانيون کسب تکليف کند. اوايل تابستان 1350 در قسمت نگهباني يک ساختماني مشغول به کار شد.سپس اتاق کوچکي در نزديکي دبيرستان شبانه ذوقي شماره 2 اجاره کرد و به تحصيل ادامه داد. در همين ايام از طريق برادرش با حسينية ارشاد آشنا شد. خبر انتشار اعلاميه امام خميني در تحريم جشنهاي 2500 را از همين طريق شنيد و تلاش کرد امام را بيشتر بشناسد. با کوششي پيگير و خستگي ناپذير به مطالعه معارف و تحولات صدر اسلام و ساير اديان و مکاتب غيرالهي پرداخت. ساعات بسياري را به مطالعه کتابهاي ديني، فلسغي و سياسي به ويژه آثار آيت اللّه مطهري اختصاص مي داد. در اواسط سال تحصيلي 1351 بيکار شد و تلاش او براي يافتن شغلي حتي کم در آمد بي ثمر ماند. بالاخره وارد دوره مقدماتي خلباني شد و مدتي بعد براي گذراندن دوره کامل به پادگان هوانيروز اصفهان منتقل شد. در دوره آموزش خلباني هليکوپتر کبري با مسايل پشت پرده خريد سلاحهاي جنگي ايران از خارج بيشتر آشنا شد و به اطلاعاتي نيمه محرمانه دست يافت و آن اطلاعات را در اختيار روحانيون گذاشت. با اتمام دوره خلباني هليکوپتر کبري به اين موضوع پي برد که نفوذ آمريکاييان در ارتش و فرهنگ کشور بيش از آن است که تصور مي رود. علي اکبر شيرودي بعد از پايان دوره آموزشي خلباني به عنوان خلبان به استخدام ارتش در آمد و به پادگان هوانيروز کرمانشاه منتقل شد. در آنجا با خلبان احمد کشوري که فردي مسلمان، مومن و جوانمرد بود آشنا شد. خلبان کشوري دو سال از علي اکبر بزرگ تر بود. در همين ايام با خلبانان ديگري چون سروان سهيليان و اسماعيليان آشنا شد و با صحبتهاي خود به روشنگري عليه رژيم حاکم مي پرداخت. اعلاميه هاي حضرت امام خميني (ره) را که به صورت شب نامه به ايران مي رسيد براي پخش به کرمانشاه مي برد. در 28 مرداد 1356 قرار بود خلبانان هوانيروز در مقابل جايگاه شاه مانور دهند. شيرودي قسم ياد کرد اگر مانور برگزار شود هليکوپتر خود را به جايگاه بکوبد اما به دلايلي اين مانور انجام نشد.
شيرودي در سال1356ازدواج کرد. در همين ايام با روي کار آمدن دولت ازهاري اعلاميه هاي ارسالي امام از تبعيد را به پادگان مي برد و بين نظاميان که هنوز دو دل بودند به صفوف مردم مبارز بپيوندند، توزيع مي کرد. در اواخر پاييز 1357 رهبري اعتصابات و راهپيماييهاي مردم کرمانشاه را به عهده گرفت. بعد هم به فرمان امام پادگان را ترک کرد و با همکاري حجت الاسلام آل طاهر ، يک گروه چريکي به وجود آورد تا نگذارد ضد انقلاب از خلاء حاصله در نظام حکومتي سوء استفاده کند و حفاظت از کرمانشاه خصوصاً راديو و تلويزيون و ادارات مهم دولتي را به عهده گرفت. عمليات داخل شهر را به دست نيروهاي مردمي سپرد و فعاليتهاي خارج از شهر را به اتفاق حجت الاسلام آل طاهر رهبري کرد. براي تشکيل کميته کرمانشاه کوشيد و گروه گشت و حفاظت منطقه را شب و روز سرپرستي کرد. بعد از برقراري آرامش در شهر به عضويت سپاه پاسداران انقلاب اسلامي غرب کشور در آمد و هر ازگاهي به پادگان هوانيروز مي رفت تا بين سپاه و ارتش تفاهم بيشتري به وجود آورد. کوششهاي او براي ايجاد هماهنگي بين سپاه و ارتش چنان بود که او را به جاي ستوانيار، سپاهيار مي خواندند. به محض اطلاع از شروع جنگ مسلحانه در کردستان، داوطلبانه به اين منطقه شتافت. در اين زمان گروه هاي ضد انقلاب در سنندج و در سالن ورزشي تختي و ساختمان انجمن اسلامي جوانان مستقر بودند و نيروهاي مردمي را به اسارت گرفته و شکنجه مي کردند و در مقابل آزادي آنها صدها هزار تومان پول طلب مي کردند. وقتي به سنندج رسيد تا شب جنگيد؛ چند تانک و نفربر به سرقت رفته از ارتش را شکار کرد و تعدادي از آنها را مجبور به فرار کرد. با پرواز ساکن در ارتفاع پايين بر فراز خيابانها به نيروهاي مردمي کمک کرد تا شعارهاي ضد انقلاب را از ديوارها پاک کنند و عکس امام خميني را به جاي پوستر عزالدين حسيني يا قاسملو در معابر بچسبانند. روزي دير هنگام به پايگاه هوانيروز کرمانشاه بازگشت و لبخند زنان به پنجره هاي پودر شده و بدنه سوراخ سوراخ هليکوپترش نگريست و به مستقبلين گفت: «هر چند در اين پرواز شوق يک عاشق را در اميد به وصال معشوق احساس مي کردم اما هنوز آن قدر خالص نشده ام که معشوق مرا به عرش اعلاي ملکوت راه دهد.» ظرف سه هفته آغاز نبرد و عمليات نظامي و چريکي، نقش هوانيروز را از رده پشتيباني نيروي زميني به ساير عملياتها تا حد وظايف نيروي پياده و توپخانه توسعه داد. به خاطر فداکاري هاي کم نظير، تحرک خارق العاده، چندين مرحله سقوط و چند بار انفجار راکتهاي دشمن در فاصله کم، همچنين نبوغ فرماندهي به عنوان فرمانده خلبانان هوانيروز انتخاب شد. نقل است: روزي در تعقيب ضد انقلاب وقتي مي خواست راکتي شليک کند متوجه حضور بچه اي در آن حوالي شد، برگشت و ابتدا با باد هليکوپتر طفل را ترساند و از آنجا راند، بعد برگشت و حمله کرد. در اواخر مرداد 1358 آتش توطئه در پاوه شعله ور شد و اين شهر در معرض سقوط قرار گرفت. شيرودي چنان نقش تعيين کننده اي در نجات شهر ايفا کرد حجت الاسلام رفسنجاني به نشانه سپاسگزاري گفت: «شيرودي، حق بزرگي به گردن اين کشور دارد.» او بعد از سه روز مأموريت چريکي بسيار خطير در سرحدات غرب کشور به پادگان کرمانشاه بازگشته بود که از حوادث پاوه با خبر شد. ضدانقلاب تمام بلنديها و مناطق استراتژيک اطراف شهر را تصرف کرده و دکتر مصطفي چمران وزير دفاع در حلقه محاصره قرار گرفته بود. امام خميني فرمان تاريخي خود را صادر کرد. شيرودي به سرعت سوختگيري کرد و شخصاً عمليات کنترل امنيتي هليکوپتر را انجام داد. با شناخت کاملي که از نقشه جغرافيايي کردستان داشت هليکوپتر را بر فراز محاصره کنندگان پادگان به پراز در آورد. تا ساعت دو بامداد 27 مرداد به همراه سپاهيان از محاصره در آمده و نيروهاي مقاوم و خسته، محاصره شهر در هم شکست. سپس فرماندهي ادامه عمليات را به عهده گرفت و به قلع و قمع اشرار ادامه داد.
هرگاه فرصتي دست مي داد به افشاگري دربارة ماهيت ضد انقلاب مي پرداخت. سعي داشت با رسيدگي به وضع مالي خانواده هاي رزمندگان، روحيه افراد را بالا ببرد و نارساي هاي به جا مانده ازدولت موقت را خنثي کند. وقتي به پشت جبهه مي آمد همراه با پاسداران انقلاب به استانداري، مسجد يا انجمن اسلامي هوانيروز مي رفت و مايحتاج خانواده هاي جنگجويان را از مسئولان مي خواست و اگر مي ديد در اين مراکز بودجه کافي نيست ازحقوق ماهيانه خود و برادران سپاه و خلبانان داوطلب پولي فراهم کرده و به صورتي که غروري جريحه دار نشود ميان متقاضيان توزيع مي کرد.
او با انجام عمليات متهورانه به پايگاه بازمي گشت و به دنبال فعاليتهاي پشت جبهه مي رفت. به تدريج شهامت افسانه اي و شرح عمليات خيره کننده ي شيرودي به اطلاع همة مقامات بلند پايه جمهوري اسلامي رسيد و شناخته شد. در اوايل ارديبهشت 1359 وقتي شنيد گروهي با سازماندهي گروهکها از آتش بس دولت موقت سوء استفاده کرده و در استاديوم شهر نقده تظاهرات بر پا کرده اند، آتش بس يک جانبه دولت موقت را ناديده گرفت وبه اتفاق چند همسنگر عازم نقده شد. از نخستين ساعات بامداد دوم ارديبهشت با عمليات لوپس (پرواز با ارتفاع کم) مردم بي طرف نقده را ترساند و به خانه هايشان کشاند. سپس تابوتهاي مملو از مهمات را که بر دوش عناصر ضدانقلاب در پوشش تشييع جنازه به خانه هاي تيمي برده مي شد، به گلوله بست. پس از آن با لباس کردي به محل اختفاي گروهکهاي کمونيستي رفت و آنها را به گلوله بسته و دهها اسير از نيروهاي مردمي را نجات داد. در اين زمان هرگاه مي ديد برخي از همرزمانش در مبارزه عليه ضدانقلاب در مانده اند آنان را به سپاهيگري و جهاد تشويق مي کرد. در عمليات نقده بسياري از دوستان شيرودي به شهادت رسيدند و کمک خلبانان او ابتدا کور و سپس زنده به گور شد. در جنگ نقده جنگ افزارهاي نظامي و تجهيزات فني فراواني را به غنيمت گرفت مردم مسلمان و رنجيده روستاهاي آزاد شده از او و همرزمانش استقبال شاياني به عمل آوردند و منطقه به تدريج رو به آرامش گذاشت.
شيروي 20 شهريور1359 پس از سه سال مبارزه به خواهش چند روحاني و پاسدار انقلاب يک ماه مرخصي گرفت و به تنکابن رفت اما بيش از ده روز در آنجا نماند. در شهر منافقين ضدانقلاب در تعقيبش بودند ولي بدون محافظ و فقط با يک قبضه کلت کمري که از حجت الاسلام حاج احمد خميني هديه گرفته بود، تردد مي کرد. اغلب اوقات با لباس کار به ميان روستاييان مي رفت و در کشتزارها به سالخوردگان کمک مي کرد؛ در مساجد به عبادت مي پرداخت و با افراد در نهادهاي انقلابي به گفتگو مي نشست، شب هاي جمعه به زيارت سيد جلال الدين اشرف مشرف مي شد.
نيمه شب 31 شهرير 1359 وقتي خبر حمله عراق به ايران را شنيد با سرعت هر چه تمام تر لباس عوض کرد و خود را به مجتمع هوانيروز در پنج کيلومتري کرمانشاه رساند. مطلع شد فرودگاه اهواز و پايگاه هوايي و دريايي بوشهر و پادگان خسروآباد مورد حمله قرار گرفته و چندين لشکر مجهز عراق در مرز ايران مستقر شده اند. همچنين در مجتمع هوانيروز متوجه تخريب خانه خود شد اما حاضر نشد به آنجا سرکشي کند. هنگامي که شنيد بني صدر دستور داده است پادگان تخليه و انبار مهمات منهدم شود از دستور سرپيچي کرد و به دو خلبان مکتبي که تنها داوطلبان مقاومت بين خلبانان بودند، گفت: «ما مي مانيم و با همين دو هلي کوپتر که در اختيار داريم مهمات دشمن را مي کوبيم و مسئوليت تمرد را مي پذيريم.» درطول دوازده ساعت پرواز بي نهايت خطرناک، خود به عنوان تنها موشک انداز، پيشاپيش دو خلبان ديگر به قلب دشمن يورش مي برد. او در اين نبردها نتايج افتخار آفريني به دست آورد که ابتدا در سطح کشور و سپس در تمام خبرگزاريهاي مهم جهان انعکاس يافت. بني صدر براي حفظ ظاهر دو هفته بعد به او ارتقاء درجه داد اما خلبان شيرودي درجة تشويقي را نپذيرفت. تنها خواسته اش اين که کارشکنيهاي بني صدر و بي تفاوتي بعضي از فرماندهان را به عرض امام برساند. هر وقت فرصتي دست مي داد به کمک سرگرد کشوري، سروان سهيليان و خلبانان ديگر به شور مي نشست تا راه کارهاي درست را براي مقابله با دشمن بيابند. در همين گيرودار فرزند يک ماه او مريض شد و همسرش موضوع را به او خبر داد اما در جواب گفت: «وقتي روزانه تعدادي از بهترين سربازان اسلام را از دست مي دهيم، مرگ يک فرزند در برابر اين واقعه هيچ ارزشي ندارد.» و به خانه باز نگشت. شيرودي در روزهاي دوم و سوم مهر 1359 با همرزمي ساير خلبانان در سرپل ذهاب تانکهاي بسياري را به همراه نيروي دشمن منهدم کرد، اما چون نيروهاي کمکي به دليل خيانت بني صدر به موقع اعزام نشدند، ارتش عراق فرصت يافت تا دوباره تانکهاي به جا مانده را به تصرف در آورد.
شيرودي عشق عجيبي به شهادت داشت و هگنامي که قرار شد در روز چهارم شهريور 1359 به دستور فرماندهان هوانيروز به اهواز اعزام شود، قبول نکرد. در همين ايام توسط فرماندهان چند درجه تشويقي گرفت. او که ستوانيار سوم خلبان بود در نتيجه قابليتهاي فراوان و توان فرماندهي به درجه سرواني ارتقاء يافت تا بتواند مراتب ترقي و فرماندهي را طي کند. اما او طي نامه اي به فرمانده پايگاه هوانيروز کرمانشاه در تاريخ 9 مهر 1359 چنين نوشت:
اينجانب که خلبان پايگاه هوانيروز کرمانشاه مي باشم و تا کنون براي احياء اسلام و حفظ مملکت اسلامي در کليه جنگها شرکت نمودم منظوري جز پيروزي اسلام نداشته ام و به دستور رهبر عزيزم به جنگ رفته ام. لذا تقاضا دارم درجة تشويقي که به اينجانب داده اند پس گرفته ومرا به درجة ستوانيار سومي که قبلاً بوده ام، برگردانيد. در صورت امکان امر به به رسيدي اين درخواست بفرماييد.
از 4 تا 16 مهر 1359 در تمام عملياتهاي هوانيروز در جنوب شروع کننده بودو تلفات سنگيني به نيروها و تجهيزات وارد آورد. در نيمه شب نهم دي 1359 به تنهايي به شناسايي مواضع متجاوزين عراقي در نقاط استراتژيک قراويز، بازي دراز، گهواره کوره رش رفت. قواي عراق در اين مناطق مستقر بودن و او بخشي از راهلي کوپتر و بخشي ديگر را ميان برف و بوران پياده طي کرد. در حالي که دو فروند هلي کوپتر از او پشتيباني مي کردند در فاصله يک متري ازقله 1150 به حالت ثابت ايستاده و عمليات را رهبري کرد. دو هلي کوپتر ديگر به نزديک قله 1100 رسيدند و بعثي ها را به راکت و گلوله بستند. زماني که خطر مرگ براي پياده نظام به کمترين ميزان رسيد با بي سيم اعلام کرد سپاهيان و بسيجيان و ارتشيان مي توانند به پيش بروند. در اين عمليات حدود ششصد نفر ازنيروهاي دشمن به اسارت در آمدند. او که مي خواست تلفات بيشتري بر دشمن وارد کند سوخت هلي کوپتر نزديک به اتمام بود در لحظاتي که مي خواست تصميم نهايي را براي تعيين محل اولين فرود اجباري بگيرد راکتي به سويش آمد. کمک خلبان به گمان اينکه شيرودي حواسش جاي ديگر است موضوع را به او گفت، اما او خنديد و گفت: «محال است حادثه اي رخ دهد زيرا هنوز زمان شهادتم فرا نرسيده است.» راکت در چند کيلومتري هلي کوپتر خود به خود منفجر شد. در 13 دي 1359 وقتي خيانتهاي آشکار بني صدر را ديد به افشاگري پرداخت و از شنوندگان صحبتش خواست که با ايمان و اسلحه و چنگ و دندان از ميهن اسلامي دفاع کنند. در اوقات استراحت به عيادت مجروحين جنگ مي رفت و خون مي داد. در همين ايام او را به خاطر بازپس گيري ارتفاعات بازي دراز بازداشت تنبيهي کردند. طوري که روحانيون متعهد و اعضاي سپاه پاسداران انقلاب اسلامي کرمانشاه با ناراحتي مراتب را در اسرع وقت به اطلاع اعضاي شوراي عالي دفاع از جمله رهبر معظم انقلاب و آيت اللّه هاشمي رفسنجاني رساندند و حکم بازداشت وي در 6 دي 1359 منتفي شد. شيرودي پس از رفع بازداشت تنبيهي به صحنه جنگ بازگشت. در21 فروردين 1360 با مجلة پيام انقلاب سپاه پاسداران انقلاب اسلامي مصاحبه کرد. او علت زنده ماندنش را بعد از چند هزار مأموريت هوايي انجام بالاترين پروازهاي جنگي در دنيا و نجات يافتن از سيصد و شصت خطر مرگ مربوط به مشيت و عنايت الهي دانست. در محاصبه اي به خبرنگاران خارجي گفت: «براي درک بيشتر امدادهاي غيبي به جبهه هاي نبرد حق عليه باطل برويد تا چهره هاي نوراني رزمندگان اسلام را از نزديک ببينيد و با آنان به گفتگو بنشينيد.»
آخرين عرصه ي عشق بازي او عمليات بازي دراز بود. او که در آغاز جنگ درجه ستوانياري داشت به خاطر شجاعت و رشادتهايي که در طول جنگ از خود نشان داده بود ظرف هفت ماه به درجه ستوان سومي، ستوان دومي و ستوان اولي و بالاخره به درجه سرواني ارتقا يافت.
پيوسته بر پشتيباني مردمي تاکيد داشت و مي گفت: «با پشتيباني مردم و روحيه اي که به ما دادند و ايماني که داشتيم جنگيديم و توانستيم پيروز شويم.»

با همين روحيه راهي آخرين پرواز جنگي شد. کسي که چهل بار هليکوپترش تير خورده بود همچنان مصمم به نبرد با دشمن بود. در آخرين روزها به يکي از روحانيون متعهد کرمانشاه گفته بود: «بيا از روي خاطر جمعي با تو خداحافظي کنم ، مي دانم که بايد شهيد شوم.»
روزي قبل از شهادت گفت: شهيد کشوري را در خواب ديدم که به من گفت شيرودي يک جايگاه خيلي خوبي برايت گرفته ام بايد بيايي و در اين عمارت بنشيني.
همچنين در مصاحبه اي در جواب سوالهاي خبرنگاران گفته بود: «پيشرفت در جبهه غرب مديون هماهنگي سپاه وارتش است و ما هم در عمل پشتيباني آتش و رساندن آذوقه و مهمات به برادران نظامي و سپاه کمک مي کنيم.» خبرنگار راجع به محدوديتهاي پرواز در رژيم گذشته سوال کرد و وي گفت:
در رژيم گذشته پروازي نداشتيم و پروازهايي هم که بعضي افراد انجام مي دادند، همه طبق استاندارد پروازي آمريکا بود که هيچ وقت موفق نبود. بايد بگويم وسيله مهم نيست، مهم کسي است که مي خواهد از آن وسيله استفاده کند. هوانيروز که اين عمليات را از خود نشان داده فقط وسيله نبوده، اين فرد مومن بوده که پشت هليکوپتر نشسته و اين همه از خود رشادت نشان داده است. اميدوارم با هماهنگي بيشتر همگام با نيروهاي ديگر از همين جبهة غرب دروازة بغداد را باز کنيم و صدام را به سقوط بکشانيم.
به يکي ازدوستانش سفارش کرد: «دعا کن تا شهيد شوم چرا که از جريانات سياسي دلم خيلي گرفته است.»
آخرين عمليات پروازي خلبان شيرودي در بازي دراز صورت گرفت. گزارش داده شده بود که يک لشکر زرهي عراق قصد دارد براي باز پس گيري ارتفاعات بازي دراز از اطراف شهرک قره بولا به سوي سر پل ذهاب حمله کند. اين لشکر حدود دويست و پنجاه تانک در اختيار داشت و از پشتيباني توپخانه و خمپاره انداز و چند فروند جنگنده روسي و فرانسوي برخوردار بود. قرار شد هوانيروز فرماندهي عمليات در اين منطقه را به عهده گرفته و به کمک بقيه خلبانان اين حمله را خنثي کند. در همين زمان شيروي به پاس خدمات منحصر به فردش به درجه سرواني مفتخر شده بود. اما او به کساني که براي عرض تبريک آمده بودند، گفت: «تبريک را به زمان ديگري موکول کنيد، زماني که در اجراي فرمان امام و رسيدن به اللّه شهيد شوم. من شرف درجة حيات را در قربان کردن خويش مي يابم.» سپس از آنجا به مرکز مخابرات رفت و با منزل برادرش اصغر شيرودي در تهران تماس گرفت ولي به وي گفته شد بنا به صحبت شب پيش براي آوردن همسر و بچه هايش عادله و ابوذر ـ تهران را به قصد کرمانشاه ترک کرده است. برادرش به ياد مي آورد وقتي که از علي اکبر پرسيده بود مي تواني پيش بيني کني کي به شهادت مي رسي؟ او پاسخ داده بود : «وقتي با تلفن از تو بخواهم فوراً به کرمانشاه بيايي و بچه ها را براي تفريح به تهران ببري.»
در ساعت 30/5 بامداد روز 8 ارديبهشت در خط پرواز هلي کوپترهاي پادگان سر پل ذهاب حضور يافت. بعد از سخنراني براي خلبانان به اتفاق کمک خلبان ياراحمد آرش به پرواز در آمد و به منطقه عملياتي رفت.
نحوه ي شهادت ايشان توسط همرزمش، يار احمد آرش اينگونه بيان شده است:
در آخرين نبرد هم جانانه جنگيد و بعد از آنکه چهارمين تانک دشمن را زديم ناگهان گلوله يکي از تانکهاي عراقي به هلي کوپتر ما اصابت کرد. زمين و آسمان دور سر ما چرخيدند. در همان حال شيرودي که مجروح شده بود با مسلسل به تانکي که شليک کرده بود نشانه رفت و آن منهدم کرد. من بي هوش شدم و چون به هوش آمدم، ديدم از هلي کوپتر بيرون افتاديم؛ بين تانکهاي خودي و دشمن سقوط کرده بوديم. او را صدا زدم اکبر اکبر ! اما جوابي نداد. در همان لحظه اول شهيد شده بود. گلوله از پشت کتف اصابت کرده و از جلوي سينه اش خارج شده بود. با تن زخمي به راه افتادم، لحظاتي بعد هلي کوپتري براي نجات ما آمد و مرا به بيمارستان پادگان آورد.
جنازه شهيد شيرودي پس از تشييع پر شکوه در روستاي شيرود تنکابن مازندران به خاک سپرده شد. از شهيد شيرودي دو فرزند يک دختر به نام "عادله" و يک پسر به نام "ابوذر" به يادگار مانده است.
منبع:"فرهنگ جاودانه هاي تاريخ ،زندگي نامه فرماندهان شهيد مازندران"نوشته ي يعقوب توکلي ،نشر شاهد،تهران-1386



شيرودي از نگاه رهبر معظم انقلاب
سروان شيرودي يک خلبان هوانيروز بود و انساني هميشه آماده شهادت.
او اولين نظامي بود که در نماز به او اقتدا کردم .
سروان شيرودي يک خلبان هوانيروز بود و انساني هميشه آماده شهادت . به يکي از برادران از دوستان قديمي اش و از روحانيون متعهد کرمانشاه است گفته بود ،فلاني بيا يک خداحافظي از روي خاطر جمعي با تو بکنم ،زيرا مي دانم که بايد شهيد بشوم .اين برادرمان گفته بود که خدا کند حفظ بشوي و خدمت کني .گفته بود نه ،شهيد کشوري را در خواب ديدم که به من گفت :شيرودي يک عمارت خيلي خوبي برايت گرفته ام ،بايد بيايي توي اين عمارت بشيني ،لذا مي دانم که رفتني هستم .به يکي از برادران هم گفته بود که دعا کن تا شهيد شوم ،از بعضي جريانات سياسي دلم گرفته است .درگيريهاي سياسي اين جوان مومن را بسيار آشفته و ناراحت کرده بود .



خاطرات

شهيد دکتر چمران:
من خاطرات بسياري از سروان شيرودي دارم. آشنايي ما از روزهاي اولي که در کردستان شروع به مبارزه کرديم آغاز شد. او از طرف هوانيروز با ما همکاري مي کرد و در بزر گترين نبرد نظامي که از پاوه شروع و به نوسود، مريوان، بسطام، بانه، سردشت و مرزهاي عراق ختم مي شد، با ما بود. در اين عمليات ها بزرگترين حماسه توسط خلبانان هوانيروز انجام مي شد و در بيشترين نبردهاي ما که به صورت هليکوپتر در ارتفاعات بالا انجام مي گرفت، اين برادران حضورداشتند و بزرگ ترين پيروزيها را براي اسلام به دست آوردند. يکي از اين خلبانان سروان شيرودي بود که واقعاً از ستاره هاي درخشان مبارزات کردستان بود و با هليکوپتر خود مثل يک جت عمل مي کرد. هنکام هجوم به دشمن با هليکوپتر به صورت مايل شيرجه مي رفت و دشمن را زير رگبار گلوله مي گرفت و مثل يک جت جنگنده فانتوم مانور مي داد. او با آن وحشتي که در دل دشمن ايجاد مي کرد بزرگ ترين ضربات را به آنها مي زد. در خطرناک ترين حمله ها و جنگها پيشقدم بود به همين علت چند بار هلي کوپتر او سقوط کرد، ولي به طور معجزه آسايي نجات يافت. روزي در مريوان با خبر شديم نيروهاي ارتش در نزديک سقز در محاصره و کمين دشمن قرار گرفته اند. در اين محاصره حدود سي تن از برادران ارتشي به شهادت رسيدند و عده زيادي هم مجروح شدند. وضع آنجا بسيار وخيم بود. به سروان شيرودي گفتم به اين منطقه عزيمت کند و برادران ارتشي را نجات دهد. به سرعت به سمت سقز حرکت کرد و با تاکتيکهاي شجاعانه دشمن را زير آتش گلوله خود گرفت. قسمتي از نيروهاي دشمن زير پل سقز مستقر بودند و سروان شيرودي براي ضربه زدن به آنها چنان شيرجه مي رفت تا بتواند زير پل را هدف قرار دهد. آن قدر به حملات خود ادامه داد مه توانست مقاومت دشمن را در هم شکند و نيروهاي ارتش را از کمين آنها نجات دهد. در همين عمليات هلي کوپتر وي مورد اصابت گلوله قرار گرفت و سقوط کرد اما توانست با شجاعت تمام خود را از محاصره دشمن نجات دهد.

آيت الله هاشمي رفسنجاني:
در پادگان ابوذر موفق شدم اين مرد بزرگ را درست بشناسم. در اين ملاقات ايشان از راديو تلويزيون سخت گله داشت و مي گفت: از اوايل جنگ کردستان تا امروز هميشه در ميدان جنگ و خط مقدم هر جا خطري بوده، مقابله کرده و جلوي سقوط پادگان اباذر را گرفته است. راديو تلويزيون بارها با وي مصاحبه کرده ولي چون برخي از فرماندهان غير مکتبي را مورد خطاب قرار داده مصاحبه اش پخش نشده است. به من مي گفت: اگر خدمت حضرت امام رسيدي به ايشان بگو که امروز در جبهه مکتب مي جنگد نه تخصص و ارزش زيادي دارد ولي در خدمت مکتب اگر مکتب ترويج نشود چيزي حافظ مملکت در درگيري با عراق نيست.
من در قيافه شيرودي مالک اشتر را ديدم و واقعاً ابهت، شجاعت، رشادت و نفوذ کلام او در همکارانش مالک اشتر را تداعي مي کرد. او و دو نفر شهيد همکارش سهيليان و کشوري حق بزرگي بر اين کشور دارند و مبارزات غرب کشور تا حد زيادي مرهون فداکاريهاي اين خلبان شهيد است.
شهيد دکتر مصطفي چمران :
او ستاره درخشان جنگهاي کردستان است.

امير شهيد ولي اللّه فلاحي :
ناجي غرب و فاتح گردنه ها و ارتفاعات بازي دراز، ميمک و دشت ذهاب و پادگان ابوذر بود. او غير ممکن ها را ممکن ساخت. کسي بود که وقتي خبر شهادتش را به امام دادم ، ربع ساعت به فکر فرو رفتند. حضرت امام در مورد همه شهدا مي گفت: خدا آنها را بيامورزد ولي در مورد شيرودي گفت: او آمرزيده است.

يار احمد آرش:
از شب عمليات حالتي ديگر داشت و مي گفت من در عرض همين چند روز شهيد مي شوم به ما خبر داده بودند که تانکهاي عراقي از طرف شهرک قره باغ به سوي سرپل ذهاب حمله ور شده اند. ساعت پنج و نيم صبح براي مقابله با تانکهاي دشمن استارت زديم. من سروان شيرودي افسر فرمانده عمليات هوانيروز در سرپل ذهاب در يک هلي کوپتر به طرف صحنه نبرد رفتيم. آنجا تانکهاي عراقي را ديديم و در گيري شروع شد. اين پرواز پانزدهمين پرواز من با سروان شيرودي بود. بارها او را در صحنه جنگ ديده بودم که خود را با هلي کوپتر به قلب دشمن زده و حتي هنگام پرواز مسلسل به دست مي گرفت. بعد از شهادت شيرودي شخصيت هاي مملکتي اظهار نظرهاي مختلفي درباره او داشتند.


برگرفته از خاطرات شفاهي خانواده و دوستان شهيد
در سال 1334 در قريه « بالا شيرود » ، فرزندي ديده به جهان گشود كه نام او را » علي اكبر » گذاشتند. تولد علي اكبر به اين خانواده متدين و كشاورز اميد و شادي بخشيد. فقر ستمشاهي در آن دوران ، بر دوش كشاورزان بيش از پيش بود. به همين علت علي اكبر نيز در همان دوران كودكي ، با فقر آشنا و مأنوس شد. او با دستهاي كوچك و گامهاي پر انرژي خود، در كار كشاورزي به كمك پدر شتافت.
روزها مي گذشتند و علي اكبر در ميان همسن و سالان خود، روز به روز جلوه بيشتري مي يافت. اين روح و جان نيرومند از سنتها و قالبهاي معمول جامعه بيزار بود و به دنبال راهي مي گشت تا به جايگاه اصلي خود، يعني بارگاه ملائك نزديك شود.
علي اكبر اگرچه همچون درختي پربار، سايه روي زمين انداخته بود، ولي نگاه به آسمان و اوج داشت.
در روستاي «شيرود»، مدرسه اي وجود نداشت. هرچند كه پدر گرامي او خود علوم قديمه و به خصوص قرآن را به فرزندانش وخاصه به علي اكبر آموخته بود، اما آرزو داشت كه او دروس مدرسه اي را نيز فرا گيرد.
در ده مجاور شيرود، روستايي قرار داشت كه در آن مدرسه اي بود و علي اكبر براي كسب علم، رنج رفت و برگشت اين مسافت دور را بر خود هموار مي كرد. علاوه بر آن، در ساعات فراغت از تحصيل ، دستيار پدر بود. آشنايي او با مفاهيم اسلامي از زمان رفتن به مكتب خانه اي كه به تازگي در شيرود ايجاد شده بود، بيشتر شد و فرهنگ غني اسلامي و فقر ناشي از استثمار جامعه ، انگيزه هاي قوي ضد ستمشاهي را در ضمير پاك او نشان داد. اين انگيزه ها تا آخرين روزهاي حيات پر بار وي نيز در وجود او باقي بود.
علي اكبر دبستان را در حالي به پايان رساند كه همواره به دليل هوش و ذكاوت قابل تحسين، در ميان همشاگردان نمونه بود و به نظر مي رسيد كه از نظر تحصيلات آيندة درخشاني داشته باشد. بعد از اتمام كردن دوران دبستان، به يك دبيرستان محروم رفته و به ادامه تحصيل پرداخت؛ زيرا پدرش به خاطر فقر مالي نمي توانست او را به دبيرستان خوبي بفرستد.
علي اكبر دراين سالها ارتباط خود را با كارهاي كشاورزي قطع نكرد. و ضمن تحصيل نيز به كشت و كار مي پرداخت. مهمتر از همه اينكه بر خلاف بسياري از نوجوانان، شناخت او از محيط اطراف خود بسيار بود. او با آگاهي كامل از فرهنگ اسلامي و انجام احكام و شركت در مراسم و مجالس مذهبي، به خودسازي مي پرداخت.
بعد از به پايان رساندن سال سوم متوسطه، عازم تهران شد؛ به اين اميد كه بتواند كار و تحصيل خود را به تهران ادامه دهد. ولي در آن زمان براي اين جوان با ايمان و عاشق خدا، در تهران جايي نبود و بعد از دو سال، به ناچار به استخدام ارتش درآمد. از آن پس ، فصل جديدي در زندگي شهيد علي اكبر شيرودي آغاز شد وآسمان جولانگاه او شد. او پرواز با هليكوپتر وخلباني را انتخاب نمود. در آن زمان، ارتش به دليل وابستگي سياسي و نظامي رژيم منحوس پهلوي به استكبار جهاني ، به خصوص آمريكا، بالطبع متأثر از خواست جهانخواران بود. همه چيز، از سازمان و آموزش گرفته تا تجهيزات  ، همه و همه در دست بيگانگان قرار داشت و پرسنل مسلمان ومتعهد و دلسوخته اي چون « شيرودي‌ » ، جايي براي انجام تكليف نداشتند. به ناچار علي اكبر به دليل قوانين خاص آن زمان كه راه برگشت نداشت، صبر و انتظار را در پيش گرفت. يكبار در مانوري كه يكي از اعضاي خاندان طاغوت نيز در آن شركت داشت، تصميم گرفت با هليكوپتر خود به جايگاه بزند تا با اين عمل ضمن شهيد شدن خود، آن عنصر ناپاك پهلوي را نيز از بين ببرد. اما اين مانور هرگز برگزار نشد و علي  اكبر در دوران خود خشم انقلابي را همچنان نگاه داشت؛ تا آنكه تظاهرات ملت مسلمان ، آغاز انقلاب را نويد داد و قهرمان ما ، شهيد شيرودي به طور فعال در اين تظاهرات شركت كرد. با شروع انقلاب گويي روح تازه اي در وي دميده شده بود و او كه سالها انتظار اين لحظه را مي كشيد، دري را به  دنياي جديدي پيش روي خود گشوده ديد.
بهار آزادي انقلاب با تمام شكوهش از راه مي رسيد وشيرودي خود را آماده مي كرد تا آنچه را كه سالها از گفتنش منع شده بود بگويد و تكليفي را كه بر دوشش سنگيني مي كرد انجام دهد. پس از پيروزي انقلاب با تمام وجود در صحنه حاضر شد، صحنه اي كه سالها برايش دل سوزانده بود. در تمام فعاليتهاي مذهبي و اجتماعي حضور داشت و پرسنل پروازي در پايگاه را ارشاد و راهنمايي مي كرد. چون خود الگوي تمام عيار يك مسلمان متعهد بود، خيلي زود در قلب كليه پرسنل جا گرفت. استكبار در همان ابتداي انقلاب كه شكست ايادي خود را به چشم مي ديد، تحركاتي را در كردستان آغاز كرد.
شيرودي از همام لحظه اول، پروژه هاي عملياتي را بر عليه اين خود فروختگان و مزدوران آغاز نمود. دلاوري اين رادمرد راستين اسلام، تجسمي از ايمان و اراده و تخصص بود و او شبانه روز به ايفاي وظيفه مي پرداخت. نقش شيرودي در پيروزي اسلام و سرنگوني اشرار و ضد انقلاب انكار ناپذير است و حماسه و رشادتها و دلاوريهاي اين خلبان قهرمان همواره در خاطر نسلهاي آينده باقي خواهد ماند.
او علاوه بر تمام فعاليتهايي كه داشت، يكي از بنيانگذاران كميته در استان كرمانشاه بود و همچنين با همكاري زيادي كه با سپاه كرمانشاه مي كرد، سعي در وحدت اين دو نيرو داشت. شيرودي در كردستان همواره با « كشوري » و « سهيليان » چنان قهرمانيها و رشادتهايي از خود نشان داد كه شهيد « فلاحي » او را «ستاره غرب» ناميد.
شيرودي در مزرعه پدري خود مشغول جمع آوري محصول بود كه باشنيدن خبر شروع جنگ بلافاصله به كرمانشاه مراجعه نمود و به طرف منطقه عملياتي حركت كرد.
اين افسر سپاه اسلام در يكي از رشادتهاي بي نظير كه تاريخ پربار دفاع مقدس، نمونه كمتري از آن را به چشم ديده است ، با سه فروند هليكوپتر و 12 نفر خدمه در مقابل لشگر عراق ايستاد و ضمن نجات پادگان « سرپل ذهاب » و وارد آوردن خسارت فراوان بر متجاوزان ، آنها را كيلومترها به عقب راند. زماني كه اين خبر به مجلس رسيد، حجت الاسلام « رفسنجاني »‌ او را « مالك اشتر » زمان خواند.
در يكي از روزهاي جنگ به او خبر دادند كه فرزندش مريض است و بايد براي معالجه او چند روزي جبهه را ترك گويد. شيرودي مخالفت كرد و گفت :« در زماني كه جوانها در جبهه ها به شهادت مي رسند، بايد ياور آنها بود تا دشمن نتواند همة هستي فرزندانمان را بگيرد.» او چنانچه خود نيز اعتراف مي كرد، توانش را از مكتب گرفته بود و به قول او ، مكتب بود كه در جبهه ها مي جنگيد.
او از كودكي و نوجواني با مكتب رهايي بخش اسلام آشنا شد و بعد با مطالعه اديان مختلف، ايماني عميق به اسلام آورد. شهيد شيرودي از نظر اعتقادي، ايماني راسخ داشت؛ به طوري كه مقام معظم رهبري حضرت آيت الله « خامنه اي » در يكي از بيانات خود فرمودند: « شيرودي اولين نظامي است كه من در نماز به او اقتداء كردم .» و اين خود به تنهايي، افتخار بزرگي براي اين افسر رشيد اسلام مي باشد.
شهيد شيرودي در طول جنگ بارها مورد تشويق و ارتقاء درجه قرار گرفت ؛ ولي هيچكدام از اين تشويق نامه ها را قبول نكرد ؛ زيرا او خوب مي دانست كه چرا و براي چه مي جنگد و نفس اين جنگيدن ، خود براي او تشويق بود. او شركت در اين جنگ را تكليف شرعي مي دانست و در نهايت، پيوستن به خيل شهداي اسلام را به عنوان فيضي عظيم به شمار مي آورد؛ تا اينكه سرانجام در تاريخ هشتم ارديبهشت ماه سال 1360 به او خبر دادند كه تانكهاي عراقي به طرف « قره بلاغ دشت ذهاب » در حركتند.
شيرودي به دليل تاريكي شب، نتوانست به طرف منطقه عمليات حركت كند؛ لذا آن لحظه را به نماز ايستاد و در دل تاريك شب با يگان معبود خود، حق تعالي، به راز و نياز مشغول گرديد. صداي اذان مسجد هنوز تمام نشده بود كه نماز صبح را با آرامش خواند و سپس به طرف منطقه درگيري حركت كرد.در ساعت 6 صبح با شكار تانكهاي زيادي از مزدوران عراقي ، آنها را به جهنم فرستاد، ولي دست تقدير لحظات پربار عمر او را تاراج نمود و آستان قدس الهي پذيراي مهماني گرانقدر گرديد؛ و به اين ترتيب سردار رشيد اسلام ، مالك اشتر زمان ، « علي ا كبر قربان شيرودي » به خيل شهدا پيوست.
هنگامي كه خبر شهادت شيرودي را به امام عزيز دادند ، بعد از سكوت طولاني فرمودند : » شيرودي آمرزيده شده است .» در حالي كه براي ديگر شهدا مي گفتند: « خداوند آنها را بيامرزد.» مزار اين سردار بزرگ اسلام در شيرود، زيارتگاه عاشقان شهادت است و دو فرزند وي «ابوذر» و « عادله » ، يادگار مالك اشتر تاريخ انقلاب اسلامي مي باشند. و اما احمد كشوري و نيم نگاهي بر زندگي پر بركت او بيندازيم. از شجاعت پدر شهيد كشوري همين بس كه با وجود داشتن پست رياست ژاندارمري (در يكي از شهرهاي شمال ) به مبارزه با سردمداران زر و زور رژيم شاهنشاهي پرداخت و در آخر مجبور به استعفا شد و پس از آن به كشاورزي پرداخت. از قدرت روحي مادرش چه چيز بالاتر از اينكه در هنگام دفن پسرش ، در حالي كه عكس او را مي بوسيد و پرچم جمهوري اسلامي را ـ كه با دست خود دوخته بود ـ بر سر مزار او مي آويخت، فرياد زد « احسنت پسرم، احسنت !»
آنان كه با چشمي گريان در بهشت زهرا حضور داشتند ، هيچگاه سخنان خانوادة صبور سرگرد « كشوري » را فراموش نخواهند كرد. شهيد كشوري در تيرماه 1332 در خانواده اي متوسط به دنيا آمد. دوران دبستان و سه سال اول دبير
نظر شما
پربیننده ها
آخرین اخبار