امشب که خون کبوتر از آسمان مي تراود
از شاپرک ها بپرسيد اينجا کبوتر ندارد
در کربلايي دوباره از نخلها سر بريدند
انگار برگشته در خون شهري که خنجر ندارد
وقتي که مشک شهادت شعر عطش مي سرايد
يعني شب خيمه هامان عباس و اکبر ندارد
هر چند نخل و کبوتر ، لاله ، شقايق ، صنوبر
هرگز تمام تو را اي آيينه در بر ندارد
دست نگاهي که کال است ، کي مي رسد تا نگاهش
از تو سبکبال عاشق! تعبير بهتر ندارد
بعد از شما شور پرواز ماسيد روي دل ما
جز ني لبک هاي مجنون اينجا کسي پر ندارد
رفتي و چشمان باران از رفتنت خيس خون است
کوچيدنت را پرستو اين کوچه باور ندارد
نخلي که در کوله بارش چيزي به جز سر ندارد
امشب دوباره بخوابد از سينه سر بر ندارد؛
صديقه السادات بهشتيان