حشمتي فر,مهدي

کد خبر: ۱۱۷۷۳۸
تاریخ انتشار: ۱۸ تير ۱۳۸۷ - ۱۰:۳۵ - 08July 2008
يکم آذر ماه سال 1336 ه ش همزمان با ولادت حضرت قائم(عج)در شهر سبزوار متولد شد. به مناسبت اين همزماني خجسته، نام او را مهدي گذاشتند.
در چهار سالگي به مکتب رفت و از پيشرفتي که در اين زمينه داشت، راضي بودند. دوره ابتدايي را در مدرسه اسرار شهرستان سبزوار گذراند و در ايام تعطيلات به برادرش در ساختن خانه کمک مي کرد و با فروش کالا به روستايياني که به شهر مي آمدند، در آمدي کسب و پس انداز مي کرد. دروه متوسطه را در دبيرستان اسرار شهرستان سبزوار در رشته رياضي و فيزيک گذراند.
فعاليتهاي سياسي و مذهبي را از سال سوم دبيرستان با مقاله خواني در مجالس پنهاني که در منزل خود و دوستان بود، آغاز کرد و همواره نقش سرپستي و مسئوليت جلسات را برعهده داشت. در مسجد صاحب الامر واقع در خيابان اسرار سبزوار کتابخانه اي تاسيس کرد و جوانان را جذب کرد، ولي از طرف دستگاه امنيتي رژيم به تعطيلي کشانده شد. دست از هدف بر نداشت و همان کتاب ها را به مسجد امام علي در انتهاي خيابان اسرار جنوبي منتقل کرد و شروع به تبليغ کرد، اما بار ديگر آن را به تعطيلي کشاندند. سپس کتابها را به مسجد امام حسين برد، بعد از سخنراني هايي که در سبزوار انجام داد آنجا را ترک کرد و به سوي تهران، قم و اردکان حرکت کرد و سرانجام نزد آيت الله صدوقي، نماينده امام رفت و با نامه اي براي روحانيت سبزوار عازم شهرش شد که با اين عمل تحرک بيشتري در مردم و روحانيت به وجود آورد.
در ماه مبارک رمضان سال 1357 در مهديه عطارهاي سبزوار سخنراني کرد و اولين دعاي وحدت را در بين نماز جماعت ظهر و عصر خواند که با دادن شعار هاي انقلابي و اسلامي شهر به شلوغي کشيده شد و چند نفري دستگير شدند . او براي خلاصي آنها از بازداشتگاه شهرباني کوشش بسيار کرد.
در دانشگاه کار سبزوار تربيت معلم فعلي به تحصيل مشغول شد سپس دانشجويان اين دانشگاه جذب ساير دانشگاه هاي کشور شدند و او در دانشگاه خواجه نصير الدين طوسي به ادامه تحصيل پرداخت. مادرش مي گويد: آن زمان کتاب هاي ممنوعه را پخش و جا به جا مي کرد. روزي در حين پخش کتابها دستگير شد. وقتي رياست دادگاه به او گفته بود: تو نان دولت را مي خوري، در دانشگاه دولت درس مي خواني، چرا عليه دولت کار مي کني؟ گفته بود: حرف حق گفتني است، بايد حق را گفت. رياست دادگاه تشويقش کرده بود و به او التماس دعا گفته بود و سپس آزادش کرده بود.
وي کتابهاي مربوط به انقلابي ها، مثل انقلاب کوبا را مطالعه مي کرد تا از تاکتيکهاي آنها مطلع شود و از طريق جلسات ادعيه همفکران خود را پيدا مي کرد و آموزش مي داد.
در دانشگاه به ايجاد انجمن اسلامي همت مي گماشت. با انجمن اسلامي دانشجويان سراسر کشور تماس برقرار مي کرد تا با وحدت هماهنگ و کامل تحت فرماندهي امام به سقوط رژيم سرعت بخشند. کتابهاي مورد علاقه اش، نهج البلاغه و نهج الفصاحه بود. کتابهاي مذهبي را تحليل مي کرد و مطالبي را مي نوشت و براي چاپ به نشريات مي داد.
هنگام پيروزي انقلاب دانشجو بود و خدمت سربازي انجام نداد. بعد از انقلاب فرهنگي و تعطيلي دانشگاه ها به فرمان امام (ره) جذب جهاد سازندگي شد.پس از پيروزي انقلاب، براي کار ورزي عازم محروم ترين نقطه ايران شد و پس از ورود به زاهدان، بر دامنه فعاليتهاي سياسي – عقيدتي افزود. به دستور امام و جهت اطاعت از امر ايشان، راهي جبهه شد. گفتم: وجود تو در اينجا ضروري تر است، دانشگاه تو تمام نشده، گفت: جبهه دانشگاه است.
سه بار مجروح شد و هر بار مصمم تر از دفعه قبل به مصاف با دشمن رفت و هميشه بدنش پر از ترکش بود. برادرش مي گويد: در منطقه آسيب ديده بود و بيست روزي بستري بود و ما از جريان بي اطلاع بوديم.او در کنار فعاليت‌هاي جنگي، به جمع آوري کمکهاي رزمندگان براي آسيب ديدگان مي پرداخت. آنها از امکاناتي که مختص به خودشان بود، به هموطنان نيازمندشان ايثار مي کردند. از امکانات غذايي که متعلق به خودش بود به ساکنين شهر که مجبور به ترک خانه و کاشانه شده بودند کمک مي‌کرد و ديگران را نيز به اين کار تشويق مي کرد.
مهدي حشمتي فر در سپيده دم پنجشنبه 22 بهمن ماه سال 1360، وقتي دشمن از طرف رودخانه نيسان حمله کرد، به عنوان فرمانده گردان دستور داد پلهاي روي آن را بر دارند، پس از جمع کردن پلها خود در پشت خاکريز قرار گرفت و با آرپي جي به تانک هاي دشمن حمله کرد که پس از نابود کردن چند تانک بر اثر اصابت گلوله سيمينوف به ناحيه گردن به درجه رفيع شهادت نايل شد و در مصلي سبزوار به خاک سپرده شد. دوستانش مي گويند: پس از عمليات سپهبد شهيد، صياد شيرازي به آنجا آمد و گفت: اگر پلها را جمع نمي کرديد، عراق تا اهواز پيش مي رفت و اين از هوشياري فرمانده گردان بوده است.
منبع: "فرهنگ جاودانه هاي تاريخ، زندگي نامه فرماندهان شهيد خراسان" نوشته ي سيد سعيد موسوي، نشر شاهد، تهران - 1386



وصيت نامه
... مادر! دلم مي خواهد اگر شهيد شدم و جنازه ام پيش دشمن ماند، سر فراز براي کساني که به خانه مي آيند صحبت کني و آنها را شاد کني. برايم نقل و شيريني بدهي، انگار برايم عروسي گرفته اي. گر چه ممکن است سخت باشد، ولي از خدا مي خواهم که بر شما سخت نگذرد. پدرم! رسالت تو سنگين است در عزايم شيريني پخش کن و به مردم روحيه بده خواهران و برادرنم! گريه نکنيد، وصال به معشوق نزديک است، يکديگر را مي بينيم، در يک چشم بر هم زدن. براي اين عبرت بگيريم و هميشه قيامت را در نظر داشته باشيم. مهدي حشمتي فر




خاطرات
مادرشهيد:
اگر مي خواستم دو عدد تخم مرغ برايش بپزم، مي گفت يکي را بپذ و ديگري را به مستمندان بده. مي گفتم: مستحق از کجا پيدا کنم؟ مي گفت: بدهيد من خودم آن رابه مستحق مي رسانم.

برادرشهيد:
سعي داشت در درسش بهترين باشد. اگر نمره کمي به او مي‌دادند، تا گرفتن حقش از پاي نمي نشست. هميشه شاگرد اول بود و با آموزگارانش به بحث مي نشست، به طوري که گاهي از عهده جواب گويي او بر نمي آمدند و به من شکايت مي کردند.

مادرشهيد:
دو سال قبل از پيروزي انقلاب تحولات زيادي در او به وجود آمد؛ هر چه نصيحتش مي کرديم و مي گفتيم: شما زورتان به شاه نمي رسد؛ آنها توپ و تانک دارند، گوش نمي داد. دوستي يزدي داشت که با او به خمين مي رفتند و تصاوير امام را با خود مي آوردند و شبانه عکس امام را جايگزين عکس شاه مي کردند.
به اردکان و يزد مي رفتند و از سوي آيت الله مشکيني و صدوقي اعلاميه مي آورد. همچنين در محضر آيت الله مشکيني دروس ديني مي خواند.

برادرشهيد:
زميني در مشهد داشت که آن را با پول بنايي و فروشندگي خريداري کرده بود. قبل از رفتن به جبهه هشت سند براي آن تهيه کرد و به مستضعفين بخشيد. در سال 1359 براي اولين بار از طريق جهاد سبزوار و بسيج به جبهه اعزام شد.

مادرشهيد:
عشق جبهه او را از همه علايق باز داشت. براي خدماتش در جهاد و سپاه مقداري پول به او دادند و پول را براي عروسي اش پس انداز کرده بودم. پس از مدتي آن پول را مطالبه کرد و گفت: مي خواهم به بيت المال برگردانم؛ سپس پول را به منطقه برد.

برادرشهيد:
قصد ازدواج با دختر دانشجويي داشت. با لباس پاسداري به خواستگاري دختر رفت. هر چه اصرار کردم لباسش را عوض نکرد.

مادرشهيد:
به خواستگاري دختري که از اقوام دوستش بود، رفت. پدر دختر گفته بود سه شرط دارم: اول اينکه به جبهه نروي. او بلافاصله مجلس را ترک کرد و گفت: شروط ديگري را نگوييد، چون شرط اول را نمي پذيرم. در مورد ازدواج هر گاه صحبتي مي شد، مي گفت: ازدواج من با حوريان بهشتي خواهد بود.

محمد رضا حشمتي :
زماني که در سوسنگرد بوديم، زلزله اي در منطقه اي از کشور دور افتاد. او در کنار فعاليتهاي جنگي به جمع آوري کمکهاي رزمندگان براي آسيب ديدگان پرداخت. آنها امکاناتي را که مختص به خودشان بود، به نيازمندان کمک مي کردند.

پر شور و نشاط و شوخ طبع بود، ولي در جبهه روحيه اي متفاوت داشت. مدتي پس از پيوستن به منطقه، تغييرات محسوسي در او به وجود آمده بود. کم حرف و متفکر بود و جز در مواقع لزوم صحبت نمي کرد و از شوخ پرهيز مي کرد و بيشتر به مطالعه و قرائت ادعيه مي پرداخت.
نظر شما
پربیننده ها
آخرین اخبار