ريحاني يساولي ,محمد رضا

کد خبر: ۱۱۷۷۷۰
تاریخ انتشار: ۱۸ تير ۱۳۸۷ - ۱۶:۳۷ - 08July 2008
دومين فرزند خانواده در سال 1327 ه ش در قوچان متولد شد. دوره ابتدايي را در مدرسه بهادري قوچان گذرند و براي ادامه تحصيل در دبيرستان اميرکبير شهرستان قوچان ثبت نام کرد. به دليل ژاندام بودن پدرش بيشتر تحصيلات خود را در مناطق مختلف سپري کرد. به کلاس نهم که رسيد ترک تحصيل کرد و به استخدام ارتش در آمد. پس از سه سال به تحصيل ادامه داد و از دبيرستان فاطمي اهواز موفق به اخذ ديپلم رياضي شد که پس از آن توانست به دانشکده افسري راه يابد. تحصيلاتش را به صورت شبانه روزي در تهران و اصفهان انجام داد. همزمان با پيروزي انقلاب اسلامي، در شهر زنجان مشغول خدمت شد که در آنجا به همراه دوستانش به تبليغات و تظاهرات عليه رژيم مي پرداختند.
در نوزده سالگي ازدواج کرد که مدت زندگي مشترکشان چهارده سال بود. بعد از پيروزي انقلاب اسلامي، براي سرکوب ضد انقلاب از طرف تيپ 2 قوچان به کردستان اعزام شد. چهارده ماه در مناطق سنندج و ديواندره مشغول جنگ بودند. پس از بازگشت از کردستان براي مقابله با بعثيون عراقي به جبهه آبادان رفتند و سمت ديده باني لشگر 77 را عهده دار بودند. احمد رضا فرزند بزرگ شهيد مي گويد:مردانگي و راستي پدر را بسيار دوست داشتم. به علت مفقود شدن جنازه پدرم، مقداري تاخير در تحويل جنازه به وجود آمد که پس از تحويل از مشهد راهي قوچان شديم. دوستان و آشنايان از پليس راه قوچان تا منزل گرد آمده بودند و مراسم، بسيار باشکوه برگزار شد.
قبل از شهادتش و پيش از آغاز عمليات بزرگ ثامن الائمه به خانواده اش تلفن کرد و احوال يکايک خانواده را پرسيد. محمد رضادر تاريخ 5/6/1360، در شب حمله ثامن الائمه، براثر اصابت ترکش خمپاره 60 به قسمت بالاي نخاع در عمليات شکستن حصر آبادان در بين راه ماهشهر به شهادت رسيد. از شهيد سه فرزند به نام هاي احمد رضا، بهجت و عبدالله به يادگار مانده است. جنازه شهيد در باغ بهشت قوچان به خاک سپرده شد.
منبع: "فرهنگ جاودانه هاي تاريخ، زندگي نامه فرماندهان شهيد خراسان" نوشته ي سيد سعيد موسوي، نشر شاهد، تهران - 1386



خاطرات
همسر شهيد :
در منزل فرمانده همسرم ساکن بوديم. همسرم براي برقراري حکومت نظامي در نهاوند به پادگان احضار شد که من از حضور ايشان در اين عمليات بسيار ناراحت بودم و مخالف. به سراغ جناب سروان شهسواري رفتم و اظهار نگراني کردم و ايشان پس از دلگرمي به من، به پادگان رفتند و حدود ساعت 11 شب همراه همسرم به منزل بازگشتند.
همسرم مي گفت: نمي دانم اين خواست خدا بود و دعاي شما که من از هليکوپتر پياده شدم و يکي از افسران مجرد به جاي من رفت.

احمد رضا ، فرزند:
نيمه هاي شب بود که از جبهه باز گشته بودند و من از خواب بيدار شدم. به علت تغيير در وضعيت ظاهري موفق به شناخت ايشان نشدم، ولي پس از لحظاتي متوجه حضورشان شدم و خود را در آغوش ايشان انداختم.

محبوبه ريحاني،خواهر شهيد :
شهيد بسيار مطيع پدر و مادر خود بود و به آنان احترام زيادي مي گذاشت. در درس هميشه موفق بود. از افرادي که غيبت مي کردند و دروغ مي گفتند، خيلي بدش مي آمد.

حسين خزاعي :
شهيد ريحاني يک الگو براي همه بود. در مهرباني، تواضع و شجاعت او شهرت داشت و به صورت داوطلب در خط مقدم و به عنوان ديده بان توپخانه انجام وظيفه مي کرد. چند روز قبل از شهادت پيش من آمد و خواست تا يک قطعه عکس يادگاري با هم بگيريم و تقاضا کرد اين عکس را به خانواده اش برسانم و به آنها بگويم: او ديگر برنخواهد گشت و شهيد خواهد شد. من که به مرخصي رفتم و وقتي به مقصد رسيدم خبر شهادت او را شنيدم که خيلي در من تاثير گذاشت. در جبهه که بود شنيده بود که من تصادف کرده ام. شبانه به خانواده اش زنگ زده بود که حتما ماشين خودش را در اختيار من قرار دهند و از نظر مالي چنانچه نيازي دارم کمکم نمايند.

حسين مالکي :
از آدم هاي مغرور، درغگو و رياکار بدش مي آمد و به طور کلي از هر آنچه نارضايتي خدا در آن بود. مقيد به نماز و برپايي دعاي توسل، دعاي کميل و اجراي فرايض الهي بودند.

حسن محموديان :
در ايام تاسوعا و عاشورا سعي مي کردند به روستاي زادگاهشان آشور يکي از روستاهاي قوچان بروند که در آنجا مراسم خاص و دلسوزانه اي بر پا مي شد و بي ريا و صميمي در جمع آنان به عزاداري امام حسين (ع) مي پرداخت. خيلي کم و به ندرت عصباني مي شد و سعي مي کرد خشمش را مخفي کند و اگر هم در حالت عصباني بودن حرفي مي زد، خيلي زود دلجويي مي کرد. لحظه وداع با جسد مطهر و پاکش به مانند فردي که به خواب رفته باشد، پاک و منزه و با آرامش به لقاءالله پيوسته بود و چهره و تصويري زيبا به مانند زنده بودنش در ما و خاطره ما باقي ماند.
نظر شما
پربیننده ها
آخرین اخبار