يك وعده غذاى گرم

کد خبر: ۱۱۹۶۴۰
تاریخ انتشار: ۱۳ شهريور ۱۳۸۷ - ۱۸:۴۱ - 03September 2008
دومین فرزند خانواده در سال 1327 ه ش در قوچان متولد شد. دوره ابتدایی را در مدرسه بهادری قوچان گذرند و برای ادامه تحصیل در دبیرستان امیرکبیر شهرستان قوچان ثبت نام کرد. به دلیل ژاندام بودن پدرش بیشتر تحصیلات خود را در مناطق مختلف سپری کرد. به کلاس نهم که رسید ترک تحصیل کرد و به استخدام ارتش در آمد. پس از سه سال به تحصیل ادامه داد و از دبیرستان فاطمی اهواز موفق به اخذ دیپلم ریاضی شد که پس از آن توانست به دانشکده افسری راه یابد. تحصیلاتش را به صورت شبانه روزی در تهران و اصفهان انجام داد. همزمان با پیروزی انقلاب اسلامی، در شهر زنجان مشغول خدمت شد که در آنجا به همراه دوستانش به تبلیغات و تظاهرات علیه رژیم می پرداختند.
در نوزده سالگی ازدواج کرد که مدت زندگی مشترکشان چهارده سال بود. بعد از پیروزی انقلاب اسلامی، برای سرکوب ضد انقلاب از طرف تیپ 2 قوچان به کردستان اعزام شد. چهارده ماه در مناطق سنندج و دیواندره مشغول جنگ بودند. پس از بازگشت از کردستان برای مقابله با بعثیون عراقی به جبهه آبادان رفتند و سمت دیده بانی لشگر 77 را عهده دار بودند. احمد رضا فرزند بزرگ شهید می گوید:مردانگی و راستی پدر را بسیار دوست داشتم. به علت مفقود شدن جنازه پدرم، مقداری تاخیر در تحویل جنازه به وجود آمد که پس از تحویل از مشهد راهی قوچان شدیم. دوستان و آشنایان از پلیس راه قوچان تا منزل گرد آمده بودند و مراسم، بسیار باشکوه برگزار شد.
قبل از شهادتش و پیش از آغاز عملیات بزرگ ثامن الائمه به خانواده اش تلفن کرد و احوال یکایک خانواده را پرسید. محمد رضادر تاریخ 5/6/1360، در شب حمله ثامن الائمه، براثر اصابت ترکش خمپاره 60 به قسمت بالای نخاع در عملیات شکستن حصر آبادان در بین راه ماهشهر به شهادت رسید. از شهید سه فرزند به نام های احمد رضا، بهجت و عبدالله به یادگار مانده است. جنازه شهید در باغ بهشت قوچان به خاک سپرده شد.
منبع: "فرهنگ جاودانه های تاریخ، زندگی نامه فرماندهان شهید خراسان" نوشته ی سید سعید موسوی، نشر شاهد، تهران - 1386



خاطرات
همسر شهید :
در منزل فرمانده همسرم ساکن بودیم. همسرم برای برقراری حکومت نظامی در نهاوند به پادگان احضار شد که من از حضور ایشان در این عملیات بسیار ناراحت بودم و مخالف. به سراغ جناب سروان شهسواری رفتم و اظهار نگرانی کردم و ایشان پس از دلگرمی به من، به پادگان رفتند و حدود ساعت 11 شب همراه همسرم به منزل بازگشتند.
همسرم می گفت: نمی دانم این خواست خدا بود و دعای شما که من از هلیکوپتر پیاده شدم و یکی از افسران مجرد به جای من رفت.

احمد رضا ، فرزند:
نیمه های شب بود که از جبهه باز گشته بودند و من از خواب بیدار شدم. به علت تغییر در وضعیت ظاهری موفق به شناخت ایشان نشدم، ولی پس از لحظاتی متوجه حضورشان شدم و خود را در آغوش ایشان انداختم.

محبوبه ریحانی،خواهر شهید :
شهید بسیار مطیع پدر و مادر خود بود و به آنان احترام زیادی می گذاشت. در درس همیشه موفق بود. از افرادی که غیبت می کردند و دروغ می گفتند، خیلی بدش می آمد.

حسین خزاعی :
شهید ریحانی یک الگو برای همه بود. در مهربانی، تواضع و شجاعت او شهرت داشت و به صورت داوطلب در خط مقدم و به عنوان دیده بان توپخانه انجام وظیفه می کرد. چند روز قبل از شهادت پیش من آمد و خواست تا یک قطعه عکس یادگاری با هم بگیریم و تقاضا کرد این عکس را به خانواده اش برسانم و به آنها بگویم: او دیگر برنخواهد گشت و شهید خواهد شد. من که به مرخصی رفتم و وقتی به مقصد رسیدم خبر شهادت او را شنیدم که خیلی در من تاثیر گذاشت. در جبهه که بود شنیده بود که من تصادف کرده ام. شبانه به خانواده اش زنگ زده بود که حتما ماشین خودش را در اختیار من قرار دهند و از نظر مالی چنانچه نیازی دارم کمکم نمایند.

حسین مالکی :
از آدم های مغرور، درغگو و ریاکار بدش می آمد و به طور کلی از هر آنچه نارضایتی خدا در آن بود. مقید به نماز و برپایی دعای توسل، دعای کمیل و اجرای فرایض الهی بودند.

حسن محمودیان :
در ایام تاسوعا و عاشورا سعی می کردند به روستای زادگاهشان آشور یکی از روستاهای قوچان بروند که در آنجا مراسم خاص و دلسوزانه ای بر پا می شد و بی ریا و صمیمی در جمع آنان به عزاداری امام حسین (ع) می پرداخت. خیلی کم و به ندرت عصبانی می شد و سعی می کرد خشمش را مخفی کند و اگر هم در حالت عصبانی بودن حرفی می زد، خیلی زود دلجویی می کرد. لحظه وداع با جسد مطهر و پاکش به مانند فردی که به خواب رفته باشد، پاک و منزه و با آرامش به لقاءالله پیوسته بود و چهره و تصویری زیبا به مانند زنده بودنش در ما و خاطره ما باقی ماند.
نظر شما
پربیننده ها
آخرین اخبار