سردار شمسي : بسم الله الرحمن الرحيم. الحمدلله رب العالمين و به نستعين. بخاطر دارم كه اولين بار اين شهيد بزرگوار را در قرارگاه حمزه سيدالشهداء (ع) ديدم. در آن زمان قرارگاه حمزه سيدالشهداء (ع) تازه تشكيل شده بود و مباحثي پيرامون بحث پاكسازي منطقه، تجزيه و تحليل موضوعات منطقه مطرح بود. ايشان بعدش عمدتاً به مهاباد تشريف ميآورد ؛ بخاطر دارم كه ايشان (شهيد محمد بروجردي) نقشه 250000 : 1 از كل منطقه را در مهاباد زده بود و روي مباحث منطقه و تقسيم بندي كردن عمليات ، بحث ميكرد. قبل از تشكيل قرارگاه حمزه سيدالشهداء (ع) منطقه پنج آن زمان (آذربايجان شرقي) با موضوعات كردستان آشنا نبود و مسئوليت ما بر عهده آنها بود. بدليل اينكه مهاباد يكي از شهرهاي آذربايجان غربي بود و همجنين برخوردهاي مختلفي نسبت به منطقه كردستان و مهاباد انجام ميگرفت ، لذا احساس ميكرديم كه مباحثي كه در آغاز توسط قرارگاه حمزه مطرح ميشد همان موضوعات مورد نظر ماست و يا اينكه گاهي خود ما به اين نتيجه ميرسيديم و واقعاً احساس ميكرديم كه پشتيباني اين كار توسط شهيد بروجردي داشت صورت ميگرفت. بعد از عمليات بيتاس كه قبل از تشكيل قراگاه حمزه سيدالشهداء (ع) بود) به طرف گليار و جاده مهاباد ـ سردشت رفتيم. در عمليات گليار قرار بود كه ما از بيتاس به طرف گليار برويم و ارتفاع انجا را پاكسازي كنيم و مستقر شويم ؛ در طول مسير حركتمان، از سمت راست با ضد انقلاب درگير شديم و يگانهايي را كه در اختيار داشتيم تا نزديگي ارتفاعات گردنه آمير برديم. البته قرار بود كه يكي از يگانهاي تيپ 3 مهاباد در گليار مستقر شود ولي ما با درگيري حدود 6
كيلومتر از هدف مورد نظرمان جلوتر رفتيم و بچهها در آنجا مستقر شدند. بولدوزرها آمدند و پايگاه زديم و سيم خاردار كشيديم ولي يگاني كه قرار بود در آنجا مستقر بشود، نيامد و گفتند كه قرار است در گليار مستقر بشويم. به هر حال هر چه تلاش كرديم به آنجا نيامدند. نهايتاً بچههاي خودمان در آنجا ماندند و خودمان به عقب آمديم كه لااقل در ارتفاع گليار مستقر بشويم، البته فرمانده تيپ يگان ارتش حضور نداشت و جانشين او كه اينكار را انجام ميداد، قبول نكرد و نهايتاَ خودمان در منطقه آمير پدافند كرديم و گليار را به بچههاي ارتش داديم و در آنجا مستقر شدند. شهيد بروجردي از من توضيح ميخواست (شهيد بروجردي به من گفتند كه قرار بود كه تا گليار جلو برويد، چرا به آمير رفتيد؟ گفتم از خدا بخواهيد (بايد از ما ممنون باشيد) كه شش كيلومتر جلوتر رفتيم و يك عملي را جلوتر انجام داديم. ايشان به من گفتند: شما با ارتش فرق ميكنيد. سازمان آنها (ارتش) قواعد و قوارهاي دارد ؛ به هر حال آنها با آن قواعدشان در جايي كه برنامهريزي كردهاند، مستقر ميشوند و به آنجائيكه شما در جلو انتخاب كردهايد، نميآيند و اگر هم بخواهند كه به آنجا بيايند يا بايد آنجا را تخليه كرده و به جلو بياييد و يا اينكه در آنجا بمانند، لذا ايشان نيز به ماندن ما تمايل داشت و ما آنجا مانديم و در مراحل بعدي آنجا را به يگان ارتش تحويل داديم. لازم به ذكر است در عملياتي كه در ده بكر و بعد از آن در گردنه سوه ـ يعني؛ بطرف مهاباد به پسوه ـ انجام داديم به جاي اينكه نيروها را در شب به طرف ده بكر حركت بدهيم ساعت 3 يا 4 بعدازظهر ستون را به طرف روستاي ده بكر راه انداختيم (حركت داديم)، دوستان ميگفتند: آيا حركت شما در شب بهتر نيست؟ طي حركت در روز را ترجيح ميدادم زيرا وقتي ميخواستيم از طرف مهاباد به ده بكر برويم در سمت چپ ما درياچه مهاباد و در سمت راستمان نيز ارتفاعات بلند قاضي آباد كه به ارتفاعات پسوه منتهي ميشد، قرار داشت. لذا من ترجيح دادم كه اگر قرار بر انجام عملياتي بود، بهتر است كه در روز انجام بگيرد ؛ زيرا ميخواستيم ستون موتوريزه راه بيندازيم و در شب توپ و ماشين آلات و . . . به كمين دشمن ميافتاد ؛ بعلاوه اينكه در سمت چپمان هم آب بود يعني اينكه مثلاً اگر بخواهيم فرار كنيم قطعاً در درياچه غرق ميشويم. لذا ساعت 3 يا 4 بعد از ظهر ، ستون را به طرف ده بكر، رسانديم، كم كم نيروها به آنجا آمدند و خودمان را براي عملياتي كه قرار بود شب در ارتفاعات گردنه پسوه انجام بگيرد، آماده كرديم.
يك گردان از نقده يعني كل نيروهاي ضربت يا يگان عملياتي نقده باضافه نيروهاي سپاه مهاباد و توپخانه تيپ 3 مهاباد ـ كه واقعاُ زحمت خوبي كشيدند ، به ما مأمور شدند و ما ساعت 10 شب نيروها را به طرف ارتفاعات رها كرديم (فرستاديم). دقيقاً 3 يا 4 بار عقب كشيديم و دوباره جلو رفتيم ، با ارتش و تيپ 3 تماس گرفتيم و به جناب سرهنگ پورنسب ـ كه فرمانده تيپ بود گفتم: ما تمام پايگاهها را گرفتيم (تصرف كرديم) چرا نميرويد كه در بالا مستقر شويد. ايشان (شريف پور نسب) گفتند: آيا همه جا را گرفتيد. گفتم: بله. زمان باز كردن بيسيم صداي تيراندازي به گوش آنها ميرسيد. گفت: پس اين صداي تيراندازي چيست؟ گفتم: به هر حال كار تمام شده و شما حركت كنيد و بيائيد. ايشان به طرف ما حركت كردند در حالي كه ما هنوز روي ارتفاعات ، مخصوصاً سمت راست درگيريهاي شديدي با دشمن داشتيم. دشمن 3 يا 4 بار پاتك زده بود و آنجا را از دشمن گرفتيم . بدين ترتيب زمان رسيدن ارتش هنوز ارتفاعات را كامل نگرفته بوديم. نهايتاً يك دستگاه موتور سيكلت را از اين پيشمرگان عشاير منگور (پيشمرگان مسلمان كرد) گرفتم و يكي از آنها در پشت من سوار شد و جلوي ستون ارتش حركت كردم و آنها را به طرف ارتفاعات بردم و در آن ارتفاعات بجههاي ما (نيروهاي ما) چون تن به تن و سنگر به سنگ ميجنگيدند ، علاوه بر تلفات بسيار بالا اسلحه و جنازه هم از دشمن گرفتند. ياد شهيد احمد حسيني بخير كه انصافاً قوي و خوب جنگيد و كارش نيز خوب پيش رفت. به هر حال ارتفاع را از دشمن گرفتيم، پايگاه زديم و تيپ 3 به آنجا آمد و مستقر شد. آن شب تعدادي از بچههاي خودمان (نيروهاي خودمان) نيز در آنجا ماندند، كار تمام شد و به عقبه خودمان يعني سپاه مهاباد برگشتيم. بعد از چند روزي با شهيد بروجردي نزد آقاي شريف پورنسب با آقاي ظهوري صبحانه را در تيپ 3 مهاباد خورديم. به هر حال حدود 20 سال از آن زمان ميگذرد و نبايد انتظار داشت كه تمام مطالب را به ياد داشته باشم. و بعد از آن وقتي به همراه شهيد بروجردي از تيپ بيرون آمديم ايشان (شهيد بروجردي) در بين راه بحث عمليات ده بكر را براي من مطرح كرد و گفت چرا وقتي هدفها را نگرفته بوديد به تيپ 3 گفتيد كه هدفها را گرفتيم و بيائيد مستقر شويد. به ايشان گفتم: اگر آن كار را نميكرديم قطعاً دوباره به عقب پس ميخورديم و ستون ارتش به داخل منطقه آمد و مصمم بودن آنها در گرفتن منطقه در روحيه ضد انقلاب تأثير گذاشت و مقداري براي اينكار سست شدند. نهايتاً سمت شهيد بروجردي از قائم مقامي قرارگاه حمزه سيدالشهداء (ع) به فرمانده تيپ ويژه شهدا تغيير يافت. يك روز به او گفتم: چرا اينطور شده است؟ شهيد بروجردي گفت: اينطور بهتر ميتوانم كارها را انجام دهم و برنامهريزي بكنم. با رد و بدل كردن همه اين مباحث، صبح از هم جدا شديم و من حدود ساعت 7:45 كه ميخواستم به طرف اروميه حركت كنم به ايشان گفتم كه چون در اروميه كار دارم، بمانم تا با هم برويم. ايشان به من گفتند: نه، تو جلو برو، من ميخواهم در سه راه نقده به جايي ديگر بروم و پس از آنجا به اروميه ميآيم.
من زودتر از ايشان (شهيد بروجردي) به طرف قرارگاه حمزه سيدالشهداء (ع) راه افتادم. بخاطر دارم كه پيش سردار ايزدي در اتاقشان نشسته بودم كه يك نفر آمد و گفت كه شهيد بروجردي روي مين رفت. سردار ايزدي گفت: شهيد شدند. گفت: نميدانم ولي بعد از آن به من گفت: خواب ديدم كه ايشان شهيد شدند. نهايتاً هماهنگي شد و يك هلي كوپتر به ما دادند و من با آن به طرف سه راه نقده، محلي كه در آن ساختمانهايي بود كه قبلاً مسكوني بودند و قرار بود ايشان آنها را براي استقرار قسمتي از تيپ ويژه شهدا بگيرد، رفتيم. از روي جاده اروميه به طرف مهاباد حركت كرديم، هر جا كه آمبولانس مي ديديم با همكاري خلبان مينشستيم تا مطلع شويم كه شهيد بروجردي در آن آمبولانس هست يا نيست. شايد دو، سه بار بين راه نشستيم تا اينكه به سه راه نقده ، جايي كه شهيد بروجردي روي مين رفته بود ، رسيديم. هلي كوپتر در وسط جاده نشست و شهيد بروجردي را با آمبولانس تا روي جاده آوردند. ايشان را با چكمهها و گرمكن بلند و باراني كه پوشيده بود و با آن محاسن قهوهاي رنگ و نشاط و شادي كه در چهره ايشان بود سوار هليكوپتر كردند و من تا اروميه همراه ايشان بودم، فكر ميكنم در بيمارستان شهيد مطهري بود كه هليكوپتر نشست آن شهيد بزرگوار را به آنجا انتقال دادند ولي ديگر كار از كار گذشته بود.
سردار شكري : با توجه به اينكه شما با شهيد بروجردي و ساير فرماندهان در طرح و برنامهريزي و اجراي عملياتها همكاري داشتيد، آيا ايشان به لحاظ عملياتي ، شخصيتي به معناي فرمانده شجاع و نترس داشتند يا اينكه فقط در مقام طرح ريزيهاي عملياتي فردي صاحب نظر بودند؟ شخصيت نظامي ايشان را تشريح بفرماييد.
سردار شمسي: داخل اتاق كه بوديم تعدادي نقشههاي برجسته داشتيم و تعدادي كه خود ايشان آورده بودند و با مقياس 100 تايي رنگ كرده و بغل ديوار زده بوديم ؛ ايشان زماني كه كار خاص، صحبت و جلسهاي نداشت ، روي آن نقشهها فكر ميكرد، يك تسبيح بلند در دستش بود و گاهي اوقات با شوخي و خنده زياد ميگفت: پيدا كردم. لذا تمام فكر و ذهن ايشان روي بحث منطقه، كردستان، ارتفاعات و عمليات بود، در آن برهه از زمان فقط دنبال بهترين راه كار بود و دنبال مسيرهايي كه كمترين تلفات و بهترين بهره دهي و بازدهي را داشته باشد، ميگشت. حتي به نظر من زماني كه ميخوابيد قطعاً به همين موضوعات ميانديشيد . بنابراين چنين فردي ميتوانست الگو باشد.
مضاف بر اينكه ملكه ذهنش همين مسائل و موضوعات بود. تمام روستاهايي كه روي نقشههاي برجسته نگاه ميكرد، خيلي روان و راحت برايش فراهم بود (در ذهنش مجسم بود) و آنها را مطرح ميكرد. گاهي از عناصر بومي محل نيز استفاده ميكرد؛ مثلاً فلان پيشمرگ مسلمان كرد يا فرمانده و نيرو را صدا مي زد و آنها نيز ميآمدند و با همديگر مينشستند و صحبت ميكدرند. خود ايشان گاهي در شناساييها شركت ميكرد و يكي از دلايل موفقيت ايشان در رزم و طرحريزي، حضورش در عملياتها بود يعني ايشان بدون استثنا در عمده عملياتها با هليكوپتر يا ماشين حضور پيدا ميكرد و حتي پاي كار نيز ميآمد. (شخصاُ در عملياتي شركت ميكرد) بطوريكه جندين بار من به همراه ايشان به كمين و تيررس دشمن افتاديم؛ مثلاً به نظرم در شب دوازدهم ارديبهشت وقتي ميخواستيم در منطقه آل بلاق و روي ارتقاعات آميد عمليات انجام بدهيم با همديگر روي ارتفاعي كه دشمن در آن مقاومت ميكرد، رفتيم. دشمن حتي چريكهاي فدائي خلق منهاي گروههاي بومي محل در آنجا بودند، و ما با دشمن درگير شديم كه در اين حال به همراه ايشان پشت سنگي گير كرديم. نهايتاً اين را ميخواهم مطرح كنم كه ايشان ضمن اينكه روي نقشهها و نقشههاي برجسته فكر ميكرد به محل و منطقه نيز ميآمد و خيلي روان و راحت ميتوانست تصميمگيري كند و طي طرحريزي و برنامهريزي نظر بدهد.
سردار شكري : افكار شهيد بروجردي در تدوين استراتژيهاي نظامي سپاه براي منطقه تا چه اندازه موثر بود. در واقع استراتژيهاي ما در كردستان چه اندازه متأثر از افكار و تئوريهاي شهيد بروجردي بود ؟ آيا رفتار و افكار ايشان در زمان شهادت و بعد از آن در تئوريهاي منطقه و رفتار ما تأثير داشت؟
سردرا شمس: ايشان نقشه 250000 : 1 و نقشه جامعي از كردستان را به آنجا آورده بود ، گاهي آنرا به ديوار آويزان ميكرد و توضيح ميداد كه اگر اين محورهاي اصلي را اينگونه پاكسازي كنيم و بعد محورها و جادههاي فرعي را پاكسازي كنيم ، منطقه را از دشمن گرفته و منطقه را تجزيه كردهايم. بنابراين ، نظريهها و پيشنهادهاي ايشان موثر بود، علاوه بر آن براي بچهها (نيروها) توضيح ميداد كه اگر اينكار را انجام بدهيم ، در مراحل بعدي ميتوانيم موفق تر باشيم. بنابراين وقتي ميخواستند چيزي را انتخاب كنند يا نظر بدهند با توجه به شروع گفته و خاتمه سخن ايشان بهتر و روانتر موضوع را قبول ميكردند.
حتي بحثها و بررسيهايي كه انجام ميشد بدون استثنا تمام نيروهاي منطقه نقطه نظرهايي داشتند و ايشان (شهيد بروجردي) نيز حقيقتاً به آنها گوش ميكرد و حرفها و صحبتهاي زيباتر و كارآمدتر را ميپذيرفت و آنرا بر مسائل مورد نظر خودش ترجيح ميداد تا يك كار زيبا و جامعتر انجام گيرد.
سردار شكري : تفكر ايشان (شهيد بروجردي) در رابطه با بكارگيري نيروهاي بومي براي ايجاد امنيت پايدار به چه شكل بود؟ آيا در رابطه با اين موضوع يك ديد تاكتيكي داشت يا اينكه واقعاً معتقد به بكارگيري نيروهاي بومي بود؟
سردار شمس : ايشان بر اين عقيده بود كه كردستان از آن مردم اين منطقه است و كار ما بدون اينها سخت خواهد بود. يقيناً اگر ما و مردم اين منطقه با همديگر نباشيم كارهاي ما چندين برابر ميشود. بنابراين ايشان قلباً و يقيناً به اين مسئله اعتقاد داشت، كمااينكه همه از جمله مردم عادي و پيشمرگان مسلمان كرد ايشان را ميشناختند. گاهي اوقات خيلي ساده با مردم همنشين مي شد و صحبت ميكرد و به اين موضوع اعتقاد داشت كه چنانچه مردم و نيروهاي رزمنده همراه و همراز يكديگر باشند، مشكل منطقه حل ميشود و به نتيجه مطلوب خواهد رسيد و ميگفت: بايد اين كار انجام گيرد و ايشان آنرا عملاُ انجام ميداد.
سردار شكري : برخورد مردم بومي با موضوع شهادتشان به چه شكل بود؟ آيا شهادت ايشان بر روي مردم تأثير گذاشته بود؟
سردار شمس : مردم دو گروه بودند. يك گروه پيشمرگان مسلمان كرد بودند كه كاملاً ايشان را ميشناختند و حضور، برخورد و رفتار ايشان را در عملياتها و گاهي اوقات در خانهها و مجالس، غمها و شاديهايشان ديده بودند (احساس ميكردند). لذا به ايشان اعتقاد داشتند كه يك چهره اصيل، عميق و رزمنده است كه از جان و دل براي مردم ميجنگد و دفاع ميكند.
گروه دوم : مردم كوچه و خيابانها و مخصوصاً روستائياني بودند كه گاهي اوقات در آن روستاها حضور پيدا ميكرديم و عناصر اطلاعاتي ما ايشان را كاملاً ميشناختند. اين در حالي بود كه تا آن زمان مردم با نيروهاي رزمنده ارتباط نزديك نداشتند ؛ مگر بصورت پنهاني ارتباط برقرار مي كردند.
مردم مخصوصاً پيشمرگان مسلمان كرد بعد از شهادت ايشان حداقل بخاطر عدم حضور ايشان در بين خودشان واقعاً ناراحت و نگران بودند و احساس ميكردند كه يك نيروي واقعاً مهربان، خوش قلب و يك دوست و همراز را از دست دادهاند و پيشمرگان مسلمان كرد اين ناراحتي را كاملاًُ از خودشان بروز ميدادند.
سردار شكري : آيا شهيد بروجردي غير از حشر و نشر با فرماندهان و مسئولين با رزمندگان و عناصر پايين سازمان ارتباط داشت يا اينكه ارتباط سازماني او فقط با فرماندهان و مسئولين بود؟
سردار شمس : تا جائيكه من بخاطر دارم ايشان ضمن ارتباط با ما كه يك ارتباط سازماني و تشكيلاتي بود ، گاهي اوقات در جلساتي كه با نيروهاي گردانها و گروهانها و حتي فرمانده دستهها و نيروهاي مخابراتمان داشتيم، شركت ميكرد و بدون اينكه حرفي بزند به كارهايي كه ما انجام ميداديم و برنامههايي را كه دنبال ميكرديم، نگاه ميكرد و در پايان بيشتر در رابطه با چگونگي برخورد با مردم صحبت ميكرد و ميگفت: كه ما سفيران انقلاب هستيم، ما بخاطر اين مردم به اينجا آمدهايم و زمين سوخته به درد ما نميخورد. به هر حال بنده به ياد دارم كه ايشان ميآمدند و در جلسات شركت ميكردند. ايشان بر اين اعتقاد بود كه خيلي خوب است اگر توان و ظرفيت هر كدام از اين نيروها كه رزمنده هستند و ميجنگند ، شناخته شود. ايشان بدليل اينكه در جلسات و عملياتها شركت ميكرد گاهي هم بعضي از نيروها را از جمله فرمانده گردانها را خوب ميشناخت و اينطور نبود كه فقط در اتاق جنگ نشسته و عملياتها را فرماندهي كند.
سردار شكري : اگر مطلبي در مورد شهيد بروجردي باقي مانده بفرمائيد؟
سردار شمس : البته درست است كه ايشان ـ خدا رحمتش كند ـ زود از بين ما رفتند ولي واقعيت اين است كه زمانيكه ايشان رفتند (شهيد شدند)، تمام نيروها از جمله نيروهاي كردستان، باختران (كرمانشاه) و آذربايجان غربي نظر و مطالب ايشان را به صورت عام پذيرفته بودند. بدليل اينكه ايشان كار بسيار مثبت و مهمي كه انجام داد اين بود كه وحدت قلبي را در آن 3 استان و نظريات مشتركي را در سه استان منتشر كرد و بصورتي نبود كه در هر يك از آن استانها به يك صورت (نظر بدهد). بنابراين زمانيكه ايشان شهيد شدند، بدليل اعتقاد و علاقهآي كه بين شهيد بزرگوار و نيروها بود آنها راه ايشان را پذيرفته و ادامه دادند كه در نهايت منجر به شكلگيري كردستان امروز شد. امروزه مردم كردستان خيلي راحت و روان با نيروهاي رزمنده ، دوست و رفيق هستند. بصورتيكه در كردستان عراق به هيچ وجه وجود ندارد. كردستان كه در آن روز متعلق به ما نبود، حالا ميتوانيم به راحتي در آن رفت و آمد و با مردم صحبت كنيم. شايد مردم كردستان مثل مناطق مرزي خودمان از حكومت انتقاد كنند و ايرادي را بر آن وارد بدانند ولي قطعاً دوست حكومت هستند.