سردار غياثي : بسم الله الرحمن الرحيم و بهي نستعين.
رب ادخلني مدخل الصدق و اخرجني مخرج الصدق و جعلني من لدنك سلطان نصيرا
اي مگس عرصه سيمرغ نه جولانگه توست عرض خود ميبري ، زحمت ما ميداري
بنده بعنوان عنصر كوچك كه قطرهاي از درياي رزمندگان استان كردستان بودم و خود را به اين دريا زده بودم تا معني پيدا كنم.
بنده در اواخر سال 61 و در سال 62 در قرارگاه حمزه سيد الشهداء در جوار سردار ايزدي و مهندس حكيم جوادي مشغول خدمت شدم.
پرسنلي قرارگاه حمزه سيد الشهداء براي تيپ ويژه شهداء كه در مهاباد مستقر بود به من مأموريت دادند. از قبل نيز من گزارشي از اين تيپ تهيه كرده و آنرا به مسؤولين داده بودم.
اما در مأموريت دوم شهيد كاوه ،سردار شجاع خراساني از اين تيپ رفته بود و تيپ در حال يك سازماندهي جديدي بود. بنده هم كه مأموريتم بيشتر امور نيروي انساني بود ،به مهاباد رفتم و وارد تيپ شدم. خدمت اولين كسي كه رسيدم (سردار) سليم آبادي بود .پس از صحبت با ايشان من به نيروي انساني تيپ ويژه شهدا رفتم و خدمت شهيد بزرگوار قمي رسيدم. شهيد بروجردي هم براي سرو سامان دادن به تيپ آنجا آمده بودند. در آن زمان فرمانده محترم قرارگاه حمزه سيد الشهداء آقاي دكتر سنجقي و جانشين هم (سردار) مصطفي ايزدي بودند. فعاليتهاي آنجا بصورت شبانه روزي و با علاقه وافري انجام ميشد و همه برادران مثل پروانه به دور شمع كردستان ميچرخيدند تا اين قطعه از ميهن اسلاميمان را آباد و شاداب نگه دارند و از لوث عناصر ضد انقلاب كه تحت تلقينهاي استكبار جهاني قرار گرفته بودند را پاك كنند.
قرارگاه حمزه سيد الشهداء در خيابان امام خميني اروميه واقع شده بود يعني نقطه ثقل مركز تجمع فرماندهان در آنجا بود و تيپ ويژه شهداء در مهاباد قرار داشت.
شهيد بروجردي به تيپ ويژه شهداء در مهاباد آمده بود تا آنجا را سر و ساماني بدهد. من در آنجا خدمت ايشان رسيدم و وقار و بزرگواري و آرامشي كه در چهره ايشان وجود داشت باعث شد من مجذوب ايشان شوم. در رابطه با مسائل نيروي انساني و وضعيت تيپ و چگونگي تبديل تيپ به لشكر ويژه شهدا با ايشان صحبت كردم. شهيد بروجردي هم به تيپ آمده بود تا هم يك نظمي به تيپ بدهد و هم با مأموريتها و انجام عملياتهاي خاص نيروها در مناطق كردنشين استان آذربايجان غربي آمادگي لازم را پيدا بكنند.
بنده در آنجا شاهد مديريت ، توان بالاي فرماندهي ، فتوت و جوانمردي و اخلاص اين شهيد بزرگوار بودم. صحبت كوتاهي با اين شهيد بزرگوار داشتم كه هيچ موقع آنها را فراموش نميكنم.
در كردستان و آذربايجان غربي وقتي كه به لشكر و يا تيپي ميرفتيم من بين دو نماز ظهر و عصر اجازه ميگرفتم و براي رزمندگان صحبت ميكردم و مطالبي ادبي و حماسي از عملياتهاي صدر اسلام بيان ميكردم تا رزمندگان تشجيع شوند.
در يك روز بهاري بين دو نماز من جريان مظلوميت حنزله غسيل الملائكه در جنگ احد و مصعب ابن عمير (ع) در كربلا را در حضور شهيد بروجردي براي رزمندگان به شرح زير تعريف كردم : حنزلـه غسيل الملائكه از جوانهاي رشيد و شجاع صدر اسلام بود و روش شهادتش درس بزرگي براي تاريخ اسلام و تشيع و تاريخ مبارزات حق و باطل و نور و ظلمت است. حنزله اين سرباز رشيد اسلام يك تنه بر موج سپاه دشمن يورش برد و يك تنه اوراق سياه كتاب ننگين دشمن را تكه تكه و پاره پاره كرد و از سوي ديگر بدنش را آماج شمشير و نيزه و تيغ دشمن قرار داد تا با قطعه قطعه شدن بدنش ، عقيدهاش دست نخورده باقي بماند و مكتبش پا بر جا. بعد هم شعر زير را خواندم :
جوشيده هزار نهر گل در دل خون گلبانگ شهيد آيد از ساحل خون
ياران بزرگ ، جنگجويان دلير ويرانه كنيد قلعه قاتل خون
مطالب بالا را خيلي با احساس خواندم و وقتي كه به جمله سرباز رشيد اسلام يك تنه بر موج سپاه دشمن يورش برد ... رسيدم ،متوجه شدم كه شهيد بروجردي با يك نگاه خاصي به من توجه دارد .
شهيد بروجردي با آن رشادتهايي كه از خود نشان داده بود و در مقابل ضد انقلاب ايستاده بود، اين را ثابت كرده بود. بعد از اتمام صحبتهاي من شهيد بروجردي به بعد هنري گويش من اشاره كرد و مرا تشويق كرد كه اين روش بيان را تقويت كنيم زيرا تأثير بسيار خوبي بر رزمندگان دارد و در روحيه و تشجيع رزمندگان اثر مثبت ميگذارد. اينها همه نشان از توجه شهيد بروجردي به هنر و ذوق و استعداد دروني ايشان به هنر است. منتهي هنري كه مورد قبول اسلام و جمهوري اسلامي باشد. اين استعداد به نحوه ديگري در شهيد آويني تجلي پيدا كرده بود.
شهيد بروجردي با آنكه در كردستان تنها و مظلوم بود و گرفتاريها و مشكلات زيادي بخاطر عملياتها داشت ولي با آن حال عشق و علاقه خاصي به مردم داشت. بطوريكه همه كردها ايشان را ميشناختند و به او علاقه داشتند و يك صميميتي بين آنها بود بطوريكه فكر ميكردي شهيد بروجردي جزيي از فاميل آنهاست. من در مهاباد شاهد بودم كه يكي از عزيزان كرد طوري با بروجردي سخن ميگفت ، گويي با اعضاي خانوادهاش صحبت ميكرد. در حقيقت آن روحيه مردمي و نفوذ در مردم را بايد از ويژگيها و خصوصيات ، توان مديريتي و رهبري ايشان بدانيم.
خاطرهاي ديگر از اين شهيد بزرگوار به ياد دارم ، در يك روز بهاري و هواي نسبتاً سرد در اوايل سال 62 در جاده پيرانشهر با شهيد بروجردي در يك خودرو سوار بوديم. من و يكي از دوستان در عقب خودرو مشغول صحبت كردن بوديم. شهيد بروجردي برگشت و به ما گفت به جاي صحبت و غيبت يك حديث بخوانيد. من اجازه گرفتم و گفتم يك حديث طولاني و شعرگونه از امام حسين (ع) حفظ هستم. ايشان هم لبخندي زد و گفت : مثل هميشه با روحيه بخوان. به ياد اين شهيد بزرگوار اشعار آن حديث را از زبان امام حسين (ع) به عربي ميخوانم:
الموت اولي من ركوب العاري والعار اولي من دخول الناري
انا الحسين بن علي عليت علي امتني اهمي ايالات علي ، امزي علي الدين نبي
كه امام حسين (ع) مرگ با افتخار را بر زندگي ننگين ترجيح ميدهد.
شهيد بروجردي به ما درس داد كه به جاي غيبت و صحبتهاي بيهوده حديث بخوانيم. بعد از اين حديث شهيد بروجردي با لبخندي كه بر لب داشت مرا تشويق كرد ، هنوز هم همان لبخند آن بزرگوار را به خاطر دارم.
اما در مورد شهادت ايشان بايد بگويم ، يك روز صبح من به قرارگاه حمزا سيد الشهداء آمدم و متوجه شهادت ايشان شدم. آقاي حكيم جوادي مرا صدا كرد و گفت : برو و از بلندگوي قرارگاه نيروها را صدا بزن كه به نمازخانه بيايند تا براي شهيد بروجردي عزاداري كنيم.
من اولين كسي بودم كه خبر شهادت اين بزرگوار را در قرارگاه حمزه سيد الشهداء به شرح زير اعلام كردم : سردار رشيد اسلام شهيد بزرگوار محمد بروجردي به لقاء الله رسيد. لذا مراسمي به مناسبت بزرگداشت اين عزيز در مسجد قرارگاه برگزار ميگردد.
در كمتر از يك ساعت همه مسئولين اروميه و نيروها در مسجد قرارگاه جمع شدند و قرارگاه مملو از جمعيت شد. همه برادران به يكديگر تسليت ميگفتند و گريه ميكردند. خدا رحمت كند شهيد كاوه را، مدير داخلي قرارگاه بود ، ايشان راه ميرفت و گريه ميكرد. تلويزيون اروميه هم شهادت بروجردي را اعلام كرد و اقدام به پخش نوار و مارش عزا نمود. حزني فراگير بخاطر مظلوميت بروجردي قرارگاه را فرا گرفته بود ، زيرا جاي جاي خاك كردستان و آذربايجان غربي با نفس اين شهيد بزرگوار ، با روح مردم دوستي و تقوا و صلابت و صبر و حوصله ايشان آشنا بود.
من براي اولين بار همانجا نوحه سرايي كردم و عزيزان همه سينه زدند. بعد از من برادر عزيزمان سردار عادل خاني هم نوحه خواني كرد. همه بدنبال بهانهاي بودند تا بغضهايشان را بشكنند. همه براي مظلوميت اين شهيد بزرگوار گريه ميكردند. براي جواني كه بيست و هشت سال بيشتر سن نداشت و تمام عمرش بعد از انقلاب در جهاد و مبارزه و خدمت به مردم در مناطق كردنشين كردستان و آذربايجان غربي سپري شده بود.
بروجردي اكنون از همه دردها و رنجها فارغ گشته و آرام بسوي پرودگار و شهيداني كه مدتها شيفته و دلباخته آنان بود پر كشيد.
بعد از شهادت ايشان شهر اروميه يكپارچه عزا شد و مردم قبل از تشييع جنازه دستههاي عزاداري و سينه زني راه انداختند. خياباني در اروميه بود كه منتهي ميشد به ميدان مشت كه مظهر شعار نه شرقي نه غربي جمهوري اسلامي بود و سمبل مشت محكم بر دهان ياوه گويان بود. اين خيابان و اين ميدان مملو از جمعيت شده بود و همه سينه زني ميكردند .يك برادر مشهدي بنام مظفر بلندگو را به دست گرفت و اين نوحه راخواند :
شهيد راه داور ، بروجردي برادر ، شوي در خون شناور ، بروجردي برادر.
بعداً آقاي آهنگران نوحه : خاك كردستان مُشكتر دارد ، از بروجرديها خبر دارد ، را خوانده ولي اولين نوحهاي كه براي شهيد بروجردي خوانده شد در داخل تبليغات قرارگاه
حمزه سيدالشهداء بود كه توسط برادر مشهدي خوانده شد و در بالا هم ذكر شد.
عزيزاني كه در خانههاي سازماني سپاه اروميه هم بودند ، نوحه بالا را ميخواندند و تكرار ميكردند. با شهادت بروجردي اروميه و استان كردستان يكپارچه عزاي عمومي شد و كردستان و آذربايجان غربي هيچ گاه ياد اين سردار رشيد اسلام را فراموش نخواهد كرد.