مهدي مصداق آيةشريفه قرآن مجيد بود كه مي فرمايد:
جلب رضاي خداوند در لحظه لحظه كار و زندگي كه خود ،والاترين مرتبه ايمان و عروج مؤمن است و نيز تسليم محض در برابر او، از صفات عاليه ائمه اطهار و بندگان خاص و خالص خداوند است و مهدي، خود از خاصان و خالصان بود و رضايت خداوند را در تمامي ابعاد، مهمتر از هر چيز و هر كس مي دانست.
در محبت و رأفت ، و خروش و خشم، مصداق آيه بودند. به قول شهيد محلاتي، وي نمونه و مظهر غضب خدا در برابر دشمنان خدا و اسلام بود و خشم و خروشش فقط و فقط براي دشمنان بود؛ وي به عنوان فرمانده نمونه و با تقوا، الگوي رأفت و محبت در برخورد با زيردستان بود.
هر كس را در موقعيتي كه خود آن شخص داشت مي سنجيد و با او برخورد مي كرد. با بچه ها مثل بچه و با بزرگ ها مثل بزرگ ها رفتار مي نمود. در لشگر، علاقه خاصي به بسيجيها داشت.
نسبت به آنان احساس پدري مي كرد؛ گفت: « اينان فرزندان من هستند.» و آنان را سخت دوست …. مي داشت و در برابر شان متواضع بود و با زبان خودشان با آنان صحبت مي كرد. مهربان بود. بشاش بود و هر كسي در اولين برخورد شيفته اش مي شد.
علي رغم همةخستگي ها، بي خوابي ها و دويدن ها هميشه با حالتي شاد ،بدون ابراز خستگي به خانه وارد مي شد و اگر مقدور بود در كارهاي خانه به من كمك مي كرد. لباس مي شست؛ ظرف مي شست و خودش كارهاي خودش را انجام مي داد.
اگر از مسأله اي عصباني و ناراحت بودم، صبر مي كرد و سعي مي كرد با خونسردي و با دلايل مكتبي مرا قانع كند.
روح بزرگ و جذاب او و برخورد صادقانه و خالصانه اش مرا چنان شيفته خود ساخته بود كه روزي، ايشان با ناراحتي به من گفتند:
« شما مرا بت قرار داده ايد و خدا را پرستش نمي كنيد و اين، شرك است و گناه. » اسوه اخلاق بود. از شاخصه هاي رفتارش مي توان فروتني را ذكر كرد. نسبت به آشنايان و فاميل مهربان بود و پيوسته احوالشان را جويا مي شد و نسبت به خواهران خود، از آنجايي كه پدر نداشتند، لطف ديگري داشت، احساس پدري مي كرد.
وقتي به ديدار آشنايان مي رفتيم. از كمترين فرصتي، كه داشتند بيشترين استفاده را مي كردند و به ارشاد و راهنمايي آنها مي پرداختند و آنان را به انجام فرايض ديني و فرمانهاي الهي ترغيب و تشويق ميكردند.
هميشه در جبهه بود؛ از فرداي روزي كه عقد كرديم ـ چهل روز از جنگ مي گذشت ـ به جبهه رفت و تا سه ماه برنگشت و بعد مسؤوليت جهاد سازندگي را به عهده گرفت، اما روح او بي قرار تر از آن بود كه در يك جا آرام گيرد؛ اوج مي گرفت تا به معشوق برسد و دوباره به جبهه رفت.
مدتي در سپاه اروميه سمت فرماندهي عمليات را به عهده داشت و در اين مدت، بخشهاي مختلف و مهم منطقه را از لوث وجود ضد انقلاب پاكسازي كرد.
بعد عازم جبهه هاي جنوب شد كه در اين سفر مرا هم با خودشان بردند و از آن بعد هر جا كه مي رفتند، من هم به دنبال ايشان مي رفتم.
مرخصي براي مهدي مفهومي نداشت. فقط يك بار از طرف لشگر او را به سوريه فرستادند كه من نيز همراهش بودم؛ جز اين هرگز مرخصي نگرفت و تمام وقت خود را در جبهه مي گذرانيد.
او بنا به نظر امام ـ كه مسأله اصلي را جنگ مي دانستند ـ جبهه را رأس و اصل همه كارها قلمداد ميكرد و بقيةامور را فرع قرار مي داد.
از عملش پيدا بود كه چقدر شيفته امام است، كاملاً پيرو خط امام بود، الگوي زندگي او امام بود و ائمه. به سخنان امام دقت مي كرد و به من تكليف كرده بود كه صحبتهاي امام را برايش ضبط كنم و اگر نتوانستم، روزنامه هايش را تهيه كنم و اگر چنين نمي كردم از من رنجيده خاطر مي شد.
سخنان كوتاه امام را مي نوشت و به ديوار اطاق مي آويخت و مي گفت: «سخنان امام الهام گرفته از آيات الهي است، بايد جلو چشممان باشد تا هميشه آنها را ببينيم و از ياد نبريم.»
در بعد سياسي و اقتصادي نيز كاملاً مطيع امام بود و به كساني كه اسلام را در رأس كارها قرار داده بودند و امام نيز آنان را قبول داشتند احترام مي گذاشت. شخصيتهاي مملكتي را كه پيرو خط امام بودند و دستورات اسلام را اجرا مي كردند دوست مي داشت.
به همان ميزان كه به انجام فرايض ديني مقيد بود،نسبت به بيشتر مستحبات هم تقيد داشت. نيمه هاي شب از خواب بيدار مي شد، با خداي خود خلوت مي كرد و نماز شب مي خواند، با سوز و گداز، و گريه مي كرد و طلب مغفرت مي نمود و اشك مي ريخت. خواندن قرآن از كارهاي واجب روزمره ايشان بود.
آيات جهاد، شهادت، هجرت، صبر و نصرت خدا را از قرآن استخراج مي كرد و در آنها تدبر مي نمود.
نماز غفيله را ـ كه من به علت ضعف ايمان و با بهانه حفظ نبودن نمي خواندم ـ روي ورقي با خط درشت نوشته، به سمت قبله چسبانده بودند ،تا مرا وادار به خواندن آن كنند و موفق هم شدند.
بر خواندن دعاي روز سه شنبه بسيار تأكيد مي ورزيد. دائم الوضو بود؛ چه وقت خوابيدن، چه هنگام بيرون رفتن و …
از آنجا كه پيامبر (ص) بر استفاده از مسواك تأكيد كرده اند؛ مسواك مي زد و بر مسواك زدن تأكيد ميكرد. نسبت به رعايت احكام و آداب خوردن و آشاميدن مقيد بود و براي خمس ـ كه از واجبات ديني است ـ حساب سال داشت؛ حتي اگر پول او چند ريال هم بود سر سال حساب مي كرد و مي پرداخت.
بي تكبر، متواضع و بي ريا بود و اين بر همه كساني كه او را مي شناختند، پوشيده نبود. صرفاً براي خدا كار مي كرد و اين از صفات ائمه و ياران خداست و از فضايل متقيان.
به تحصيل و فراگيري علوم اسلامي علاقه اي وافر داشت. پيوسته كتاب مي خريد و هديه اش براي من فقط كتاب بود. مرا به خواندن كتاب سفارش و تشويق مي كرد و خود، از حداقل فرصت براي مطالعه حداكثر استفاده را مي برد. بر اساس همين بينش بود كه به من پيشنهاد مي كرد تا به قم بروم و درس (طلبگي) بخوانم.
در برابر مشكلات هيچ هراس و نگراني نداشت؛ استوار و محكم بود و بر خدا توكل مي كرد؛ چه در جبهه، چه در خانه.
هنگامي كه برادرش، حميد ،به شهادت رسيد، با وجود علاقه خاصي كه به او داشت، بي هيچ ابراز اندوه و غمي، با خواهرانش تماس مي گيرد و اعلام مي دارد: «شهادت حميد، يكي از الطاف الهي است كه شامل حال خانواده ما شده است.»
براي تشييع جنازه حميد نيامد و در جبهه ماند، به اين قصد كه به وصيت حميد كه همانا باز كردن راه كربلا بود، جامعه عمل بپوشاند. بعد از سه ماه به ديدار خانواده آمد، اما ديگر بعد از شهادت حميد و برخي از يارانش، روح در بدنش قرار نداشت و معلوم بود كه به زودي به جمع آنان خواهد پيوست.
زندگي ساده و بي رياي او زبانزد همه آشنايان بود. در حالي كه مي توانست با مدرك تحصيلي كه داشت، بهترين و مرفه ترين زندگي را داشته باشد، «اردتهم الدنيا فلم يريدوها»، بسيجي بود،بسيجي زيست و بسيجي به شهادت رسيد.
در سمت فرماندهي، فرماندهي نمونه بود. در پاسداري نيز، پاسداري بود، نمونه.
در سمت شهرداري، شهرداري بود كه فداكاريهاي شبانه روزي او براي همگان آشكار است.
مهدي براي من معلم و استادي نمونه، مهربان، خوشرفتار، بشاش و اسوه اخلاق و فداكاري و ايثارگري و اسطوره مقاومت بود.
… در برخورد اولي كه با من داشت،از خودش و از نقاط ضعفش و از خصوصياتش براي من حرف زد. او درس اول زندگي را با ايثار و سادگي و ساده زيستي نشان داد و درس بعدي را با عمل خود به تعهداتش، زيرا فرداي ازدواج به جبهه رفت.
از ديگر خصوصيات بارز ايشان ـ كه در كمتر كسي سراغ دارم ـ تواضع نفس بود. مهدي خود را نميديد، خودبين نبود. در اين مدتي كه با او بودم حتي براي يك بار هم از خودش تعريف نكرد؛ از فعاليتهايي كه قبل از انقلاب داشته است؛ از فعاليتهاي دانشگاهي و فعاليتهاي روزهاي انقلاب، از وارد كردن اسلحه به كمك برادرش، حميد، كه از مرز مي آورد و به ايشان تحويل مي داد. هرگز از سمتهاي خود چيزي نميگفت و خود را فقط بسيجي قلمداد مي كرد. واقعاً هم بسيجي بود،حقوق بسيجي مي گرفت و فرماندهي بسيجي بود.
از خود نمي گفت و مي ترسيد كه اگر از خود بگويد شايد تمام اجرهايش را غروري آني نابود سازد. حتي نزديكترين افراد لشگر هم نمي دانستند كه او مهندس است و هميشه خود را به كم كاري و كوتاهي، شماتت مي كرد.
به آتش جهنم و عذاب الهي آن چنان باور داشت كه گويي شعله هاي سركش آتش را حس مي كرد و همين، موجب مي شد تا هرگز از بيت المال استفاده شخصي نكند.
… روزي از خانه بيرون مي رفت. من گفتم چيزهايي كه لازم داريم بخر! گفت: «بنويس!» خواستم با خودكاري كه از جيبش افتاده بود بنويسم. او با شتاب و هراس گفت:
«مال بيت المال است، استفاده شخصي ممنوع است.» و حتي اجازه ندادند چند كلمه اي بنويسم.
رفتن و سرزدن به خانواده شهدا را سفارش مي كرد و اگر مقدور بود بعد از هر عملياتي به ديدن خانواده شهدا مي رفت. عشق به شهادت و پرواز به ملكوت، لحظه اي روح او را آسوده نمي گذاشت. مي خواست پر بگشايد و تا عرش الهي پرواز كند و در جوار رحمت حق مسكن گزيند. به گفته امام علي (ع) اگر مدّت معيني براي اجل تعيين نكرده بودند، از شوق ثواب و بيم عذاب در چشم بر هم زدني جان در بدنش قرار نمي گرفت؛ به راستي كه دنيا برايش زندان بود. قلب رؤفش براي مظلومان و مستضعفان، اندوهناك و در راه گرفتن حق ستمديدگان از ستمگران، چون كوهي استوار بود ….