خاطره اي از صمد قدرتي 2

کد خبر: ۱۱۸۸۰۶
تاریخ انتشار: ۱۸ مرداد ۱۳۸۷ - ۲۳:۲۹ - 08August 2008
دوربين را ندادم . آن‌ها هم رفتند به خودشان مشغول شدند . حميد رفت كاغذي برداشت و شروع كرد به نوشتن .
آقا مهدي ديد . گفت « حالا چه وقت اين كارهاست ؟ مي‌گذاشتي بعد . »
حميد در خودش بود . آقا مهدي فهميد دارد وصيت مي‌نويسد . از حرف خودش شرم كرد . از چادر زد بيرون كه هم حرفش بي‌جواب بماند هم حميد راحت باشد . بعد باهم رفتيم جايي كه گردان‌ها بايد از آن‌جا عمل مي‌كردند . دو تا از گردان‌ها بايد از پشت عراقي‌ها عمل مي‌كردند . حميد هم با آن‌ها بود و اولين نفري بود كه رفت نشست توي قايق . آقا مهدي داشت دنبالش مي‌گشت . گفتم « نشسته توي قايق . آن‌جا ! »
رفت به حميد گفت « هيچي با خودتان نمي‌بريد ؟ غذا و وسايل و تدار… »
حميد گفت « لازم نيست . »
آقا مهدي گفت « چرا ؟ مگر براي جنگ نمي‌رويد ؟ »
حميد ساكت نگاهش كرد . آقا مهدي معني نگاهش را فهميد . به روي خودش نياورد .
به من گفت « برو يك كم وسايل جنگي براشان بياور ! »
هوا خيلي سرد بود . اوركتم را در آوردم دادم به حميد . خداحافظي كرديم رفت .
شب عمليات شد . من و آقا مهدي رفتيم قرار گاه . عمليات عملياتي سخت و شلوغ شد . قرار شد دو نفر از فرماندهان لشكر بروند توي منطقه‌ي عملياتي . آقا مهدي و آقاي كاظمي آماده شدند . با هلي كوپتر رفتند جزيره‌ي مجنون . صبح هم من رفتم پيش‌شان .
خبر شهادت حميد رمزي بود . رمز اين بود « حميد هم رفت پيش دايي . »
مسئول تعاون ما اسمش دايي بود . هر كس كه شهيد مي‌شد مي‌گفتند فلاني رفت پيش دايي . آقا مهدي رمز را كه شنيد سكوت كرد . فقط گفت « انا‌لله و انا اليه راجعون . »
به يكي گفت « سريع برو كالك و هر چيزي كه توي جيب حميد جا مانده بردار ! »
چند نفر آمدند گفتند « چرا خودش را نياوريم ؟ »
گفت « يا همه يا هيچ كس . »
آمدند گفتند حميد كنار دجله‌ست و فقط توانسته‌اند يك پتوي سياه بكشند روش و برگردند . همه انتظار داشتند آقا مهدي بعد از عمليات برود شهر خودشان و مراسم بگيرد ، اما نرفت . چون حميد وصيت كرده بود بعد از او آقا مهدي بايد اسلحه‌اش را بردارد . آقا مهدي هم ماند . آن‌قدر ماند تا سال بعد كه توي بدر ، توي دجله ، مثل حميد گم شد . من فقط دلم به لحظه‌هاي با آن‌ها بودن خوش‌ست . و اين كه حميد در لحظه‌ي آخر با اوركت من شهيد شده و خونش به لباسي ريخته كه روزي مرا گرم مي‌كرده و چند روز حميد را گرم كرده .
من هر بار كه اسم يكي از باكري‌ها را از زبان كسي مي‌شنوم ياد خوني مي‌افتم كه به يك اوركت گرم ريخته شده
نظر شما
پربیننده ها
آخرین اخبار