خاطرات شهيد - كشف بزرگ

کد خبر: ۱۱۹۲۹۷
تاریخ انتشار: ۰۹ شهريور ۱۳۸۷ - ۱۵:۱۴ - 30August 2008
براي تثبيت اين پيروزي، خودش هم در منطقه ماند و پا به پاي بچه‌ها مقاومت كرد. بعضي از شبها كه مجالي پيش مي‌آمد، دور هم مي‌نشستيم و راجع به مسايل مختلف، صحبت مي‌كرديم. در آن محفل دوستانه، وجود گرم و صميمي كاظمي، شمع محفلمان بود. در يكي از همين شبها، صحبت از شهيد و شهادت نقل مجلس شد. در اين بين، بعضي به يكديگر مي‌گفتند :«‌تو چقدر نوراني شده‌اي! به همين زودي شهيد مي‌شي! و… »
آن وقتها آن قدر عمليات مي‌رفتيم و دايم در دل خطر بوديم كه شهادت را هميشه در چند قديم مي‌ديديم. اين طور حس مي‌شد كه با آن وضعيت، هر كدام از ما، يكي ـ دوسال ديگر بيشتر عمر نمي‌كند.
آن شب، ناصر كاظمي مثل خيلي وقتهاي ديگر فقط گوش مي‌داد. يك وقت ديدم آهي كشيد و از روي افسوس گفت :«اين عمليات هم تموم شد و باز من شهيد نشدم».
همه سراپا گوش شدند وخيره به او. مي‌دانستم او هم مثل خيلي از فرماندهان، اشتياق شهادت، تمام وجودش را فرا گرفته، اما اولين بار بود كه چنين حرفي را از او مي‌شنيدم. گفت :«‌البته اگه شهيد نشم و نتونم با خون خودم خدمتي به اسلام بكنم، خيلي نگران نيستم».
اين حرف او، بيشتر ماية تعجب شد. ادامه داد :‌«من كاري براي جمهوري اسلامي كرده‌ام كه خيلي اميدارم حق تعالي عنايتش رو شامل حالم كنه».
من هم مثل بقيه بچه‌ها، حسابي كنجكاو شده بودم بدانم اين كار مثبت چيست كه كاظمي با آن همه تو داري و با آن تنفر زياد از ريا، مي‌خواهد آن را در جمع بچه‌ها بگويد.
گفت :«من كاوه رو براي جمهوري اسلامي كشف كردم و يقين دارم كه كاوه مي‌تونه مسألة كردستان رو حل كنه».

جاويد نظام پور
نظر شما
پربیننده ها
آخرین اخبار