فرماندهان تيپ ويژه ي شهدا نيز از استانهاي مختلف اند . محمد بروجردي از بروجرد ، ناصر كاظمي از تهران است ، محمد گنجي زاده اهل اصفهان است و محمود كاوه هم از مشهد ، از اينها كه بگذرم حضور منصوري در تيپ هم جاي شگفتي دارد ، او خوزستاني است . هم استاني هايش را رها كرده است و براي جنگ با دشمن ، فرماندهي كاوه را پذيرفته است . كاوه اي كه ده دوازده سال از او جوانتر است . همه ي اينها را نوشتم فقط براي اينكه بگويم اين ، آيا چيزي جز عشق و علاقه فرماندهان به نيروها و همينطور بالعكس مي تواند باشد ؟ آنها هر كدامشان تيپ ويژه ي شهدا را يگان خودشان مي دانند . و باز هم بايد اعتراف كنم كه من چنين تركيبي را در هيچ كدام از تيپ و لشگرها نديده ام .
برادر كاوه روي بدنسازي خيلي تأكيد دارد . روي همين حساب دو و نرمش صبحگاهي در هر شرايطي بايستي انجام مي شد . همين چند روز پيش ده سانت برف باريده بود ، پيراهنش را در آورد و افتاد جلوي گردانها،آنقدر ما را دواند كه نفس مان بند آمد.مي گويد : توي كوه و كمر نبايد كم بياري . راست مي گويد در كوهستان ، قدرت بدني حرف اول را مي زند . چرا كه با دشمني روبرو هستي كه علاوه بر آشنايي به همه ي دره ها و شيارها ، بچه ي كوه است و مثل بز كوهي ، از ارتفاعات بالاو پايين مي رود.
تيپ و نيروهايش، كردستان و مردمش، همه چيزش شده است . آنقدر كه مجالي براي فكر كردن به پدر ، مادر و زن و بچه ندارد . خودش مي داند ، خوب هم مي داند كه زندگي دنيا ،آدمهايش، شبها و روزهايش ، همه و همه قشنگ هستند و زيبا، اما اين را هم مي داند كه اگر پايش را از منطقه بيرون بگذارد ، ضد انقلاب به كمين نشسته ، ميدان را خالي ديده و به دين و دنياي نيروهايش مي تازد . براي اين حرفم سند دارم . اينها را ناصر برايم مي گويد ، همان فرمانده ي گرداني كه بايد حق دوستي با كاوه را ادا نمايد. مي گويد : نمونه اش همان روزي بود كه ضد انقلاب تا فهميد چنگيز عبدي و محمود داخل شهر سقز نيستند ، با يك برنامه ي از پيش طراحي شده ، ريخت داخل شهر ، پانزده _ بيست نفر از رزمنده ها را غافلگير كرد و به اسارت برد ، چند نفري از جمله اللهياري را هم به شهادت رساند . تا خبر به گوش اين دو نفر رسيد، شبانه از مشهد راه افتادند سمت سقز . رسيدنشان همان و طراحي عمليات و بعد هم آزادي گروگانها همان . تا فراموش نكرده ام بنويسم كه كاوه را بايد مي بودي و مي ديدي .
برادر كاوه امروز به واحد اطلاعات عمليات آمد ، مهدي اصغر زاده را به عنوان جانشين واحد معرفي كرد و گفت : تا آمدن حامد و ايافت از مكه با اين سازمان كار مي كنم ، بعد جابه جايي ها را داريم .
براي بچه هاي واحد صحبت كرد كه هدف اصلي اش را از آمدن به واحد اطلاعات مي رساند .
اين طور كه فهميده ام عده اي كار در واحد را جدي نگرفته اند و اين با اهداف و برنامه هاي برادر كاوه سازگار نيست ، طوري كه در قسمتي از سخنانش گفت :« ما افرادي را مي خواهيم درواحدبمانندكه خالص و از جان گذشته باشند ، اگر اطلاعات عمليات به آن مرحله اي كه مي خواهيم برسد ، بسياري از برنامه ها و حركتهاي ما ساده مي شود.
بعد از نقش حشمت عزتي و اصغر محراب در عملياتها تعريف و تمجيد كرد . حضور كاوه در جمع نيروهاي واحد اطلاعات عمليات و بهاء دادن به بچه ها ، باعث غرور همه شد. اين هم يكي ديگر از ابعاد پنهان آقا محمود كه فقط و فقط خاص خودش هست ، ايجاد و تقويت مسئوليت پذيري در افراد .
سري به آرشيو نوارها مي زنم. بچه هاي تبليغات همانطوريكه با علاقمندي تمام از كاوه عكس مي گيرند، سخنانش را هم ضبط مي كنند؛ معتقدند اينها تجربياتي است كه او به قيمت خون شهداي زيادي به دست آورده است . مجموعه اي است از نوارها و سخنراني هاي كاوه و ديگر فرماندهان تيپ ، من با اين نوارها كار دارم . آنها هم در همكاري با من منعي نمي بينند . بازشنوي نوارها رااز همان لحظه شروع مي كنم .
در بين نوارها يكي توجهم را جلب مي كند،رويش نوشته شده است:زندگينامه برادرکاوه از زبان خودش، با اشتياق آن را داخل ضبط صوت مي گذارم؛ بهتر از اين نمي شود .
«من محمود كاوه فرزند محمد هستم، در يكي از كوچه هاي مشهد، در سال 1340 به دنيا آمدم و سال 1347 به مدرسه ي علميه رفتم ، پس از آن ادامه تحصيل دادم و اول پيروزي انقلاب ، بعد از اينكه تحصيلاتم تمام شد به سپاه آمدم و مدتي در سپاه آموزشهاي مختلفي را گذراندم. پس از آن به منطقه ي جنوب و بعد از آن به كردستان آمدم . در اين مدت درنقاط مختلف كردستان مشغول بكار بودم و الان حدود چهار سال و اندي است كه در خدمت مردم و اسلام هستم .»
همان طوركه صحبتهاي كاوه را گوش مي دهم، چشمم به نوشته ي ديگري مي افتد:
برادر كاوه و آرزوي شهادت .اين نوار هم بايد جالب باشد. مصاحبه كننده كه از لهجه اش پيداست خبرنگار مشهدي است در لابه لاي سئوالاتش از برادر كاوه مي پرسد، آرزوي شما چيست؟ و او مي گويد:خوب معلومه آرزوي ما شهادته .
بچه ها مي گويند قمي و كاوه يك روح بودند در دو بدن. هيچ كدامشان سراغ ندارند كه اين دو با هم اختلافي داشته باشند و يا سر موضوعي حرفشان شده باشد . به همان اندازه كه شهادت بروجردي ، ناصر كاظمي و گنجي زاده ناراحتش كرده بود ، شهادت قمي هم خونش را به جوش آورده بود. گرچه بعداز شهادت قمي گفت : شهادت اين فرد بسيار خوش فكر و خوش برخورد، آن چنان جوش و خروش و چنان تحولي در تيپ به وجود آورد، كه اگر ما در اين منطقه و در كل عملياتهايمان تعداد زيادي از دشمنان را به هلاكت مي رسانديم، شايداين چنين تحولي در بچه ها ايجاد نمي کرد.
از دست دادن قمي برايش خيلي سنگين بود . حسن عماد الاسلامي برايم مي گويد :
« وقتي خبر شهادت قمي توِي بچه ها پيچيد ، به قدري توي روحيه شان اثر كرد كه همه زمين گير شدند. توي يك بلاتكليفي شديد به سر مي برديم كه ناگهان محمود رسيد؛ فكرش را هم نمي كرديم كه با آن سرعت خودش را برساند . سريع پياده شد و بي معطلي داد زد : شما چرا نشستيد، ياا... بلند شيد. و بعد خودش از همان روي جاده شروع كرد به دويدن به سمت ضد انقلاب .
محمود با اين كارش نه تنها نيروها را از زمين بلند كرد، بلكه به آنها حالت تهاجمي هم داد، داشت با بي سيم صحبت مي كرد كه بازويش تير خورد . چيزي نگفت ، اما خون همه ي آستينش را سرخ كرد . حالا ديگر نيروهاي كمكي رسيده بودند و دوشيكاچي ها هم كشيده بودند جلو، آن روز محمود خودش را به آب و آتش زد. شهادت قمي خونش را به جوش آورده بود، او با تدابير ويژه اي كه انجام داد تا قبل از غروب، كار ضد انقلاب را يكسره كرد .