نصيري لاري,مهدي

کد خبر: ۱۲۰۰۶۷
تاریخ انتشار: ۲۰ مهر ۱۳۸۷ - ۰۹:۳۷ - 11October 2008
هفتم فروردين ماه سال 1312 هـ ش و در زماني که کشور ايران هنوز از آثار سوء جنگ جهاني اول خلاصي نيافته بود و رضاخان به تاخت و تاز و غارت اموال و عقايد مردم مشغول بود و روستاهاي ايران در نهايت فقر و فلاکت رها شده بودند ، در روستاي سلطان آباد از توابع ارزوئيه بافت که در آن زمان جزء توابع سيرجان محسوب مي شد ، متولد گرديد.پدر او مرحوم ميرزا حبيب الله که به همراه پدر خود مرحوم ميرزا امين لاري ، براي ارشاد مردم از سوي روحانيت لار به سيرجان اعزام گرديده بود ، علاوه بر وعظ و ارشاد مردم به کار کشاورزي نيز مشغول بود.مادرش فاطمه ، بانويي متدين و زحمتکش بود و براي تامين معاش خانواده ، به همراه ساير اعضا تلاش مي کرد. شهيد مهدي نصيري دومين فرزند اين خانواده بود.هوش و استعداد سرشار مهدي سبب شد تا پدر بزرگوارش که با معارف ديني و کتب علمي آشنايي داشت ، به علت نبود مدرسه در آن روستا ، وي را به مکتب بفرستد. در پنج سالگي فراگيري قرآن را آغاز کرد. ديري نپاييد که در کنار مطالعه کتب ادبي و ديني ، قرآن را به طور کامل فراگرفت. در هشت سالگي پدر و راهنماي خود را از دست داد. او که تازه شيريني مطالعه و فراگيري علوم اسلامي را چشيده بود ، با مرگ پدر ، قلب پاک و کوچکش گرفت و سايه غم انگيز يتيمي و فقر و تنگدستي بر زندگيش مستولي گرديد.
اگر چه با رفتن پدر افق روشن زندگي او در هاله اي از ابهام قرار گرفت ، لکن او به ياري خانواده آمد و هم چنان مطالعات پراکنده خود را ادامه داد و عطش علمي خود را با مطالعه کتابهاي ديني و ادبي فرونشاند. استعداد فوق العاده ، ذوق و سر زندگي خاصش ، او را در بين کودکان و نوجوانان روستا ممتاز مي کرد ، به طوري که روحيات و ويژگي هاي اين فرزند روستايي که اکنون با کتابها و نوشته هاي متعددي آشنايي پيدا کرده است ، زبانزد همگان شد. شايد به علت برخورداري از همين صفات بود که يکي از اقوامش ، مرحوم حاج محمد علي بهروزي را بر آن داشت تا از او براي ادامه تحصيل در شيراز دعودت به عمل آورد. اگرچه دوري تنها پسر خانواده براي مادر و خواهراني که پدرشان را از دست داده بودند ، سخت بود ، لکن با راهنمايي و مساعدت مرحوم محمد جواد نادري پور شوهر خواهر شهيد نصيري و تاکيد ايشان براي ادامه تحصيل ، در 12 سالگي عازم شيراز شد. شهيد نصيري در سال هاي بعد موفقيت خود را مديون آقا محمدجواد نادري پور و آقاي محمدعلي بهروزي مي دانست.
توانمندي هاي شهيد نصيري در شيراز شکوفا شد. ظرف کمتر از يک سال دروس ابتدايي را امتحان داده و با موفقيت ، خود را براي گذراندن دروس متوسطه آماده کرد. يک سال بعد نيز با شرکت در امتحانات دوره متوسطه و کسب رتبه سوم ، موفق شد که گواهي پايان اين دوره را اخذ نمايد.
شوق به تحصيل و تسلط او به دروس آن زمان موجب شد که با کسب رتبه اول ، به دانشسراي مقدماتي راه يابد.
او که اکنون با مسايل اجتماعي کشور خود آشنا گرديده ، همزمان با تحصيل در دانشسراي مقدماتي ، از فيض مجالس ديني و سياسي شيراز بهره مند شد و موفق گرديد ضمن کسب رتبه اول در دو سال پي در پي ، ديپلم دانشسرا را اخذ نمايد.
جواني نوزده يا بيست ساله بود که در محيطي مذهبي رشد يافته و توانسته بود از اوان كودكي با معارف ديني آشنا گردد ، پايه هاي اعتقادي خود را محكم كند و مدارج تحصيلي را پشت سر بگذارد. او فقر و تنگدستي را تجربه نموده و شاهد زندگي غمبار اطرافيان و همشهريان خود بود. فاصله طبقاتي بين فقرا و اغنيا و ظم خوانين و عمال حكومتي را از نزديك مشاهده نموده و اكنون براي او امكان پذير بود كه اين همه را مقايسه نمايد و علت ناكامي مردم ايران را تشخيص دهد و مقصر اصلي نابساماني ها را بشناسد.
از اين زمان است كه فعاليت هاي سياسي او شكل گرفت و با تفكرات گوناگون دسته هاي سياسي كشور آشنا شد. تلاش فداييان اسلام ، حركت هاي آيت الله كاشاني و دكتر مصدق و فعاليت هاي حزب توده در آن زمان از چشم تيزبين او دور نماند.
براي او كه از طينتي پاك و بي آلايش ،‌ قلبي خداجو و حقيقت طلب و ضميري آگاه برخوردار بود ، تشخيص سره از ناسره چندان مشكل نبود ، از اين رو اولين موضع گيري ها را عليه رژيم پهلوي ، در دانشسراي مقدماتي آغاز كرد.
افشاگري هاي او عليه دربار ، بيان مفاسد آنان و روشنگري در بين دوستان و دانش آموزان ، او را از حقوق حقه خويش محروم ساخت ، به طوري كه دست اندركاران آموزش و پرورش نسبت به قطع كمك هزينه او در دانشسرا اقدام نمودند. اما براي او كه طعم فقر و ناداري را از كودكي چشيده بود ، قطع حقوق دانشسرا نمي توانست مانع حركت هاي سياسي و اجتماعي گردد و تاييدي بود بر عملكرد ناحق مدعيان ترقي و تجدد خواهي !!
شهيد مهدي نصيري لاري نمي توانست روح بزرگ و سركش خود را در محدوده دانشسرا محدود نمايد ، از اين رو ، در كنار تحصيل علوم جديد ، به فراگيري دروس حوزه نيز روي آورد. ارتباط او با علما و مدرسين حوزه علميه شيراز منجر به آشنايي با شهيد آيت الله دستغيب گرديد. او در زمره كساني نبود كه فقط سر در كتاب و درس و بحث داشته باشد و از پيرامون خود غافل بماند ، لذا از فراگيري مباني ديني و فقهي براي مستدل كردن مبارزه خود با طاغوت ياري مي گرفت و مباني فكري خود را براي مبارزه اي مستمر تا حصول به حكومت حق طلبانه ديني ، تقويت مي نمود.
در اين ايام بود كه به واسطه آشنايي با مرحوم آيت الله سيد نورالدين حسيني ، رهبر حزب برادران ، به صفوف هواداران اين حزب پيوست و علاوه بر افشاگري هاي خود ، در جلسات دانش آموزي و دانشجويي جهت حركت و همگامي با تشكيلات ديني – سياسي نيز اقدام كرد.
فراگيري درس دين و مبارزه و به بحث گذاشتن افكار و اعتقادات و آبديده شدن در ميدان انديشه و عمل موجب انعكاس درس ها در بين دانش آموزان و معلمين شده بود و وي را به نيرويي بدل كرد كه مي توانست محور مبارزات اطرافيان خود قرار گيرد و در ميان هم سلكان خويش از جذابيت و درخشش بيشتري برخوردار گردد.
شهيد نصيري همزمان با روشنگري هاي خود پيرامون جنايات رژيم پهلوي ، متوجه خيانت حزب توده و نيروهاي فعال آن در شيراز شد. لذا برخود لازم دانست كه علاوه بر تلاش هاي خود براي مبارزه با رژيم ستم شاهي ، به افشاي افكار و فعاليت هاي حزب توده كه عمدتاً در جهت منافع بيگانگان بود ،‌ بپردازد ، از اين رو ،‌ در دانشسراي مقدماتي با بحث و سخنراني يا ارائه مقالات با صاحبان اين تفكر به مباحثه بر مي خاست به طوري كه ، يكي از معلمين توده اي كه با افشاگري هاي شهيد نصيري برنامه هاي خود را نقش بر آب ديده بود ، به ضرب و شتم او پرداخته و موجب آزاد و اذيتش شده بود.
شهيد نصيري كه براي سخنراني در خيابان هاي شيراز بعضاً از بالاي درختان استفاده مي كرد ، گفت: براي دور ماندن از ضرب و شتم توده اي ها هيچ گاه از يك مسير عبور نمي كردم و مي بايست مرتب مسير خود را تغيير مي دادم.
از جمله نعمت هايي كه خداوند بزرگ به شهيد نصيري عطا فرموده بود ، طبع روان و ذوق هنري او بود كه در جاي ديگر بدان خواهيم پرداخت ، لكن همين قدر مي دانيم كه فراگيري كتاب هاي مرجع شعر و نثر فارسي و بهره گيري از هوش و حافظه قوي او موجب گرديده بود كه بتواند از دوران جواني ، به سرودن اشعار و نوشتن مقالات همت گمارد.اين مقالات و اشعار ابتدا در روزنامه هاي ديواري دانشسراي مقدماتي تجلي يافت و سپس ، در يادداشت هاي دوستانه ، خودنمايي نمود. اما ديري نپاييد كه صفحات روزنامه هاي محلي شيراز ، جايگاه درج مقالات ادبي وي گرديد.
از آنجا كه شهيد نصيري هرگونه توانايي را به عنوان ابزاري براي تحقق اهداف متعالي اش مي خواست ، لذا از ذوق هنري و ادبي و حتي نقاشي ها و خط زيبايش در جهت اهداف حق طلبانه خود بهره مي گرفت. يادداشت هاي باقي مانده از وي حاكي از آن است كه روحيه حق طلبي ،‌ مبارزه با باطل و حمايت از دردمندان و فقيران جامعه ، در همه حالات شهيد موج مي زند ، چنان كه در همه آثار باقي مانده از وي متجلي است.
قطع كمك هزينه تحصيلي در دانشسراي مقدماتي اولين محروميتي بود كه توسط عمال حكومت پهلوي ،‌ براي شهيد نصيري به وجود آمد. وي كه خود را در راه مبارزه ،‌ براي محروميت هاي ديگر نيز آماده كرده بود ،‌ به فعاليت هاي خود ادامه داد.
يكي از مزاياي احراز رتبه اول دانشسراي مقدماتي براي او اين بود كه بدون كنكور وارد دانشسراي عالي تهران شود. شهيد نصيري خود را محق مي دانست كه به دانشگاه راه يابد ، اما رژيم كه وي را عنصري نامطلوب براي خود مي دانست ، از ورودش به دانشگاه جلوگيري كرد و فرد ديگري را به جاي وي به دانشگاه فرستاد.
ايشان براي فرونشاندن عطش شديد كسب علم و دانش خود ، مستقيماً و به صورت آزاد در مسابقات ورودي دانشگاه ها شركت كرد ،‌ اما اين بار نيز رئيس وقت دانشگاه تهران به دستور مقامات مافوق خود از شركت او در كنكور جلوگيري نمود و اين مشتاق علم و آگاهي را از ورود به صحنه فعال دانشگاه محروم است.
ايشان كه براي پيدا كردن راه ورود به دانشگاه ،‌ به تهران رفته بود ، پس از دو ماه دوندگي و تلاش بدون نتيجه ، دردمند و غمزده به شيراز بازگشت.
از ديگر مزاياي كساني كه حايز رتبه اول در دانشسراي مقدماتي مي شدند ، انتخاب محل كار توسط خودشان بود. شهيد نصيري ، شيراز را براي كار معلمي انتخاب كرد تا در كنار تدريس به فعاليت هاي سياسي – اجتماعي بپردازد ، ولي مسئولين آموزش و پرورش سناريوي تضعيف و تحقير او را كه توسط مسئولين كنكور شروع شده بود ، كامل كردند و به جاي موافقت با نگهداري او در شيراز ، يكي از نقاط بد آب و هواي استان فارس- منطقه محروم اوز – را به عنوان محل خدمت ايشان برگزيدند و در اولين زهرچشم ، به بهانه دو روز تاخير ، 200 تومان از حقوق وي كسر گرديد ، لكن او كه شيفته تحصيل و تدريس و كار با دانش آموزان بود ، با اشتياق كامل و با زندگي ساده معلمي ، كار خود را در اين منطقه محروم آغاز كرد.
در كنار تعليم و تربيت دانش آموزان ، فعاليت خود را با تلاوت قرآن در مسجد شهر شروع كرد و پس از جذب جوانان و نوجوانان و هم صحبتي با آنان ، كلاس هاي عقايد و معارف اسلامي را تشكيل داد. طولي نكشيد كه حسن شهرتش ، موجب توجه جوانان شيعه و سني آن ديار به مسجد گرديد و مردم آن منطقه كه كمتر كسي را ديده بودند كه در عنفوان جواني و شغل معلمي تن به چنين كاري دهد ، به اهداف متعالي و نيات خالصانه او پي بردند.
شهر كوچك اوز ، محلي آرام و دورافتاده است. اين دوري از جار و جنجال معمول شهرهاي بزرگ ،‌ نصيري را با ذوق بيشتر به تفكر و تامل وا مي داشت.
شايد بتوان گفت كه بيشترين و بهترين اشعار و نوشته هاي شهيد در اين منطقه نوشته شده است. تاريخ درج اشعار نغز و قطعات ادبي وي گواه اين مدعاست.
سال هاي1332تا 1335فرصت مناسبي بود كه آلام ودردهاي مردم آن ديار و محروميت ها و ناله هاي سينه سوز آنان را به قول خودش « به صورت قطرات سياه دل مركب بر رخسار سفيد صحنه » بنگارد.
خط زيبا و نثر آهنگين و شعر دلكش و گيراي شهيد ،‌ در كنار بيان رسا و شيرين او ، تاثير آموزش او را صد چندان مي كرد. مضمون غالب اشعار او در آن زمان ، بيان ظلم و جوري است كه از سوي خوانين و يا عمال حكومت بر مردم مي رفت. مضامين عرفاني و وصف طبيعت و شعر مقاومت كه از روح زلال و قلب صاف و ايمان قوي او نشات مي گرفت ، نيز در انواع قالب هاي شعري ،‌ انعكاس وضعيت حاكم بر آن زمان بود.
دوران 18 ماهه سربازي شهيد نصيري كه از مهرماه 1335 تا فروردين 1337 ادامه داشت ، به گفته خود شهيد از درخشان ترين صفحات زندگي آن مبارز نستوه بود. براي او تعليم دانش آموزان در سر كلاس درس ، وعظ نمازگزاران در كنار محراب مساجد ، سخنراني بالاي درخت براي گروه هاي سياسي و نهايتاً حضور در پادگان ها تفاوتي نداشت. او در همه اين مكان ها فرصتي مي يافت كه مي بايست به اداي وظيفه خود بپردازد. از عدالت و برابري سخن گويد ، درد و آلام هم وطنانش را بازگو كند ، به افشاي دسيسه هاي آشكار و نهان احزاب وابسته بپردازد و از فساد و تباهي نظاميان جلوگيري نمايد. از اين جهت ، صحنه پادگان سلطنت آباد نيز براي او سنگري بود كه از ارزش ها و فضايل انساني دفاع كند.
شايد بيشترين وجه مبارزاتي شهيد نصيري در يكسال و نيم سربازي خود به لحاظ موقعيت و فضاي پادگان هاي نظامي در آن زمان ، جلوگيري از مفاسد افسران و درجه داران ، اشاعه احكام ديني و ايستادگي بر مواضع حق طلبانه خويش بود. در يك كلام ، اغلب اوقات شهيد در زمان سربازي به آگاه كردن ديگران و امر به معروف و نهي از منكر سپري مي شد.
او در ماه هاي اوليه ورود خود متوجه شده بود كه فرمانده يكي از گروهان ها ، افسري شراب خوار و شاه پرست است و مي كوشد با تعليمات خود سربازان ساده دل را از فرايض اسلامي بازداشته و به سوي آلودگي و فساد بكشاند.
شهيد نصيري نيز تصميم گرفته بود در جهت خنثي سازي تبليغات سوء مزدوران رژيم اقدام نمايد. لذا روزها پس از انجام مراسم صبحگاهي براي سربازان از خدا و دين سخن مي گفت و محاسن و فوايد دينداري را برمي شمرد و تاثيرات سوء مفاسد و گناهان را توضيح مي داد و به وسيله روشنگري هاي خود نقشه هاي افسران بي دين را خنثي مي كرد.
براي تحقق اهداف خود به روشنگري بسنده نمي كرد. گاهي اوقات و برحسب اقتضاي زمان و مكان ، به تهديد آنان نيز مي پرداخت ، به عنوان مثال ،‌ در زماني كه از شراب خواري جمعي از افسران در شب اربعين مطلع گرديده بود ، با پيغام تهديد آميز خود ، آنان را از اين كار منع كرد و اعتراض سربازان مسلمان را متوجه اقدام آنان نمود.
اقدامات شجاعانه شهيد و ناتواني مخالفينش از برخورد منطقي با او ، آنان را به طراحي نقشه اي براي نابودي وي كشاند. افسران طاغوتي كه نمي توانستند وجود او را تحمل كنند ، يك شب در چادري دور هم جمع شدند تا براي به قتل رساندن آن معلم مبارز برنامه ريزي كنند. شهيد نصيري از طريق يكي از درجه داران متدين متوجه اين توطئه شد و به تنهايي و با قدم هاي محكم به طرف چادر حركت كرد. در حالي كه همه افسران گرم صحبت بودند و براي كشتن او نقشه هاي مختلفي را ارائه مي دادند ، پا به درون چادر گذاشته بود. افسران وحشت زده ، ساكت شده و او به يكايك آن ها نگاهي عميق و پر هيبت انداخته بود. ترس و نگراني بر آنان مستولي گشته و با صدايي محكم مي گويد: من حاضرم بفرماييد!
آن ها هم چنان ساكت و وحشت زده باقي ماندند و شهيد نصيري به آرامي برگشت و از چادر خارج شد. با اين حركت شجاعانه كه براي نظاميان در آن دوره اعجاب انگير بود ، ديگر كسي جرات مقابله با ايشان را پيدا نكرد ، بلكه سعي كردند از به خشم آوردن او نيز جلوگيري كنند.
يكي ديگر از اقدامات او نيز در پادگان شنيدني است:
يك بار زماني كه فرمانده نيروي زميني ارتش شاهنشاهي براي بازديد پادگان آمده بود ، فرماندهان همه را وادار كرده بودند ساعت ها سر پا ايستاده و نظم آهنين ارتش ! را به نمايش بگذارند. بر صفوف منظم سربازان ، درجه داران و افسران چنان سكوتي حاكم شده بود كه انگار خاكستر مرگ و نيستي در فضا پخش شده باشد.
در آن هنگامه وحشت و انتظار ، ناگهان درجه داري از صف خارج شد و به كناري رفت. افسر فرمانده با ترس و لرز به سويش دويد و با فريادي گوش خراش به او نهيب زد : كجا مي روي؟
درجه دار با خونسردي گفت: نمازم را نخوانده ام. افسر نيز با خشم غريد: حالا چه وقت نماز خواندن است؟ نمي بيني فرمانده نيروي زميني نزديك مي شود؟
مي دانم ... اما نمي شود كه به خاطر فرمانده نيرو فريضه حق را ادا نكرد و بعد شروع كرد به بازكردن بند پوتين هايش ، افسر فرمانده كه تازه متوجه شده بود او « نصيري لاري » است ،‌ التماس گونه گفت: ايرادي ندارد ، فقط آن قدر دور شو كه به چشم نخوري ، مبادا كار دست ما بدهي !
دوران سربازي با همه فراز و نشيبش به پايان رسيد و شهيد نصيري لاري مجدداً به سنگر تعليم و تربيت بازگشت. او كه اكنون 26 بهار از عمرش گذشته ، آبديده تر شده است. مفاسد و مظالم رژيم را در ارتش از نزديك مشاهده نموده و سرد و گرم دنيا را بيشتر چشيده است. يك سال ديگر را به كار معلمي ادامه داد و در فروردين ماه سال 1338 با يكي از خويشاوندان خود كه بانويي باتقوا و پرهيزگار بود ، ازدواج كرد. خانم عفت معين وزيري كه در آن زمان 19 سال داشت ، با ازدواج با مردي كه تمام هم و غم خود را معطوف مبارزه در راه خدا نموده است ، زندگي نويني را آغاز نمود. اين بانوي پارسا كه شهيد ، به دفعات از فداكاري ها و همراهي هاي او ياد مي كند ، از جمله نعمت هايي بود كه خداوند نصيب او كرد تا بتواند با آسودگي خاطر به انجام وظايف ديني و انقلابي خود بپردازد. شهيد نصيري بخش عمده اي از موفقيت هاي خود را در دوران زندگي مديون همدلي و همراهي خانمش دانسته ، بارها اين جمله را بيان كرده كه من حداقل نيمي از موفقيت هايم را مديون شما هستم. در نتيجه اين همراهي ها بود كه شهيد حتي محرمانه ترين مسايل مبارزاتي اش را از خانمش پنهان نمي كرد و او را از فشارها و تنگناهايي كه رژيم برايش فراهم مي كرد ، آگاه مي ساخت. نامه هاي تهديد آميز ساواك و آموزش و پرورش و پاسخ هاي مناسب آنها را ،‌ به او نشان مي داد و بعضاً‌ در سفرهاي مبارزاتي ،‌ او را با خود مي برد و هميشه او را دعا مي كرد.
شهيد نصيري پس از گذشت 16 سال از زندگي مشترك با همسرش از آنجا كه از او صاحب فرزندي نشد ، با اصرار خود خانم معين وزيري در شهريور 1354 با خانمي به نام حسنيه توكلي از شهرستان لار كه داراي شايستگي هاي اخلاقي بود ، ازدواج كرد.
ثمره اين وصلت مجدد دختري به نام زينب است كه تنها يادگار شهيد مي باشد.
هنوز بيش از يك سال از آغاز زندگي مشتركشان با خانم معين وزيري نگذشته بود كه ايشان مي بايست به شيراز منتقل مي شد ، ولي شهيد از اين اقدام خودداري كرده و محل تدريس خود را شهر لار قرار داد. شهيد نصيري با اجازه منزل كوچكي با ماهي يكصد تومان زندگي ساده ،‌ لكن پراز صفا و صميميت خود را آغاز كرد.
تمام دلخوشي او ، حضور در جمع فرزندان محرومي بود كه به شوق كسب علم در مدارس گرد هم در آمدند. شهيد فرصتي پيدا كرده بود تا اعتقادات و تفكرات انقلابي و ديني خود را به بچه ها منتقل كند. در همين زمان بود كه بعضاً‌ در محافل ادبي لار نيز شركت مي كرد و با سرودن اشعار نغز خود ، ديگران را تحت تاثير قرار مي داد.
بيش از يك سال از اقامتش در شهر لار نگذشته بود كه در چهارم ارديبهشت 1339 زمين لرزه شديدي اين شهر را در هم فرو ريخت. منازل و اماكن شهر كه اغلب خشت و گلي بود ، به كلي از بين رفته بود و خانه اجاره اي شهيد نصيري نيز از هم فروپاشيد و اساب و اثاثيه ناچيز ابتداي زندگي مشتركش زير آوار ماند. رژيم شاه طبق معمول با وعده جبران خسارات زلزله به ميدان آمد ، اما شهيد نصيري كه اميدي به كمك هاي رژيم فريبكار پهلوي نداشت ،‌پس از مدتي شهر لار را به قصد سيرجان ترك كرد و ادامه تدريس خويش را از ابتداي مهر ماه سال 1339 در سيرجان آغاز نمود.
شهيد نصيري را با سيرجان الفتي ديرينه بود. او در يکي از روستاهاي اطراف سيرجان به دنيا آمده و کودکي خود را در آن جا گذرانده بود. اگرچه به علت تولد اجدادش در سرزمين لار ، علاقه به آن ديار نيز هميشه در دلش برقرار بود.
شهيد نصيري پس از ورود به سيرجان و اسکان در اين شهر ، کار خود را در دبستان هاي سيرجان آغاز کرد. دانش آموزان ابتدايي در همان روزهاي آغازين شيفته صراحت ، صداقت و لهجه شيرين معلم جديد خود شدند ، که بر خلاف بعضي ديگر ، به گذران ساعت کلاس فکر نمي کرد و سعي داشت که فرزندان اين مرز و بوم را علم و دانش بياموزد. يکي از شکاگردان ايشان در اين خصوص مي گويد: سال 1340 من در کلاس پنجم دبستان درس مي خواندم. يک روز به جاي معلم انشاي ما ، معلم جديدي آمد که خود را نصيري معرفي کرد ، پس از آن ، از دانش آموزان خواست هر کس مايل است ، بيايد و انشايش را بخواند. شاگردان زرنگ و آماده يکي يکي مي رفتند و انشاي خود را مي خواندند. بعد از پايان هر انشاء او نمره دانش آموزان را اعلام مي کرد: 7 ، 5 ، 6 و ...
يکي از بچه ها که سال هاي متوالي از درس انشا نمره کمتر از 20 نگرفته بود ، آمد و انشايش را خواند. معلم جديد اعلام کرد : 14 ! بچه ها فريادي از تعجب برآوردند و اظهار ناراحتي کردند.
معلم جديد با ملاحت خنديد و گفت : البته من اين نمره ها را در دفتر وارد نمي كنم ، ولي آنچه شما خوانديد ، بيش از اين نمره ندارد. بعد ايرادهاي مشترك را روي تخته نوشت و آنها را متذكر شد. بعد از درس ، برايمان از اسلام سخن گفت و يادآور شد كه براي حفظ اين دين زنده و نجات بخش ،‌ قلم ، رسالت مهمي بر عهده دارد. همان برخورد سازنده و موثر باعث شد كه بعضي از دانش آموزان آن روز ، فريادهاي رساي خود را با شعر و نثر اين جا و آن جا سر دهند.
يكي دو سال به همين منوال طي شد. او كه خانه كوچكي در خيابان فردوسي اجاره كرده بود ، همه روزه با دوچرخه مسير خانه تا مدرسه را طي مي كرد و با شوق و علاقه وصف ناپذير در كلاس حاضر مي شد و وظيفه اش را به بهترين وجه ادا مي كرد. در كنار تلاش در مدرسه از سنگر مساجد شهر نيز غافل نمي شد و در هر فرصتي كه پيش مي آمد ، گريزي به مسايل اجتماعي و سياسي
مي زد. اما استعداد فوق العاده و عطش روزافزونش به كسب علم ، ميداني فراتر از دبستان را طلب مي كرد. از همين رو بود كه تب و تاب ادامه تحصيل هيچ گاه رهايش نمي كرد ،‌ به خصوص كه مسئولين آموزش و پرورش فارس و رييس دانشگاه تهران به علل سياسي از شركتش در كنكور و ورودش به دانشگاه جلوگيري كرده بودند.
بالاخره زمان مناسب فرا رسيد. چند روز به امتحان كنكور ، متوجه موضوع شد و علي رغم زمان كم با بازنگري دروس ، در كنكور شركت كرد. چندي نگذشته بود كه در كمال ناباوري ،‌ همگان مطلع مي شوند كه با رتبه اول در استان كرمان ، در دانشسراي عالي آن زمان ( دانشگاه تربيت معلم فعلي ) پذيرفته شده است.
شهريور سال 1341 بود كه براي بار ديگر اسباب و اثاثيه مختصر خود را جهت اقامت در تهران فراهم مي كند. در تهران بزرگ ،‌خانه كوچك و محقري كه بيش از دو اتاق نداشت ، اجاره كرد و همزمان با تحصيل به ميدان بزرگتري از سياست و مبارزه گام نهاد.
در دانشگاه آن روز ، طيف ها و دسته هاي گوناگون سياسي و غيرسياسي مشغول به فعاليت بودند. هر تازه واردي بر حسب اعتقادات و روحيات خود به سوي يكي از اين گروه ها گرايش پيدا مي كرد
شهيد نصيري كه براي حضور در صحنه هاي اجتماعي و سياسي از لوازم كافي عقيدتي و فكري برخوردار بود ،‌ خيلي زود توانست جايگاه خود را در ميان دانشجويان باز يابد. او با چند دسته از دانشجويان و استادان روبرو بود:
گروهي از استادان وابسته به رژيم كه سعي در شناسايي دانشجويان مبارز داشتند و در تلاش بودند كه آنان را به نحوي با تهديد يا تطميع ، به سوي رژيم جلب كنند يا حداقل آنها را انسان هاي بي تفاوت تبديل نمايند. شهيد نصيري سعي مي كرد به صورت هاي گوناگون به افشاي اقدامات آنان پرداخته و يا فعاليت هاي آنان را خنثي نمايد.
جمع ديگري به واسطه اعتقادات حزبي ، قصد كشاندن دانشجويان به عضويت در احزاب وابسته و عمدتاً‌ حزب توده را داشتند. شهيد هم به راه هاي مختلف در جهت نقش بر آب كردن برنامه هاي آنان تلاش مي كرد. گروه سوم دانشجويان و استادان مبارز و مذهبي بودند كه با تهيه مقالات ، اشعار و تشكيل محافل دانشجويي ،‌ سعي در افشاي جنايات رژيم داشتند. اينان از جمله ياران و هم رزمان شهيد نصيري در اين مقطع از زندگي وي بودند. در اين ميان ، مرحوم جلا آل احمد از جايگاه خاصي برخوردار بود. او كه ذوق ادبي و استعداد شهيد نصيري را در كنار روحيه حق طلبانه وي مشاهده مي كرد ، مرتباً او را مورد تشويق قرار مي داد.
در يكي از روزها كه شهيد نصيري مقاله اي را تحت عنوان « درشت استخوان درمانده » بر وزن « بزرگ ارتشداران فرمانده » قرائت و در آن از فساد و سستي در نظام شاهنشاهي ياد كرده بود ، مرحوم آل احمد دستي بر شانه شهيد نصيري زده بود و با همان لحن خاص خود گفته بود: « حضرت ، كاري كني ، چيزي مي شي . » براي انسان فعال و پرتحركي چون شهيد نصيري ، حتي دانشگاه نيز محيطي كوچك به نظر مي رسيد. از اين رو ، شهيد با حضور در محافل و مساجد تهران بزرگ ،‌ روح تشنه خود را سيراب مي كرد.
مجالس استاد شهيد مرتضي مطهري براي او از جاذبه خاصي برخوردار بود ، زيرا توجه ايشان به مقتضيات زمان و شناخت عميق ايشان از مباني ديني و بيان مطالب به زبان دانشجويان و تحصيل كردگان ،‌ شهيد نصيري را همچون پروانه اي به گرد شمع وجودش فرا مي خواند. او كه گمشده خود را يافته بود ، سعي مي كرد علاوه بر حضور در محضر استاد مطهري ، با سرودن اشعار يا ارائه مطالب به غناي مجالس بيفزايد.
در يكي از اين مجالس است كه شهيد نصيري پس از قرائت سروده خويش پيرامون نهضت حسيني ، مورد تفقد و تشكر شهيد مطهري قرار گرفت.
سال دوم دانشجويي شهيد نصيري بود كه حوادث پانزده خرداد رخ داد. او كه مدتي با نهضت امام خميني و بيانيه ها و سخنراني هاي اعتراضي ايشان آشنا شده بود ، از كساني است كه در تظاهرات و اقدامات اعتراضي مردم شركت كرد. صبح زود 15 خرداد به قصد رفتن به دانشگاه از خانه بيرون رفته بود ، لكن حضور مردم در خيابان ها و شنيدن خبر دستگيري امام خميني او را به صف مبارزين كشاند. او كه سعي در هدايت مردم در مسير تظاهرات داشت ، همراه با مردم شعار « خميني بت شكن ، خدا نگهدار تو ، الهي بميرد دشمن خونخوار تو » را سر مي دهد.
هنگامي كه مردم قصد تصرف ساختمان راديو را داشتند ، نيروهاي رژيم مردم را به گلوله بستند. در همين جا بود كه شخصي از ميان جمعيت كه شاهد تلاش هاي شهيد نصيري بوده است ، ‌به سوي او آمده و فرياد مي زدند: آقا تو دانشجويي و با اين پلي كپي ها كه به همراه داري ، اگر شما را شناسايي كنند ، حتماً‌ شما را خواهند كشت. ولي زماني كه مي بيند شهيد نصيري توجهي نمي كند ، او دست شهيد نصيري را گرفته و او را در مغازه اي جاي داده و در مغازه را پايين مي كشد و تا بعد از آرام شدن تظاهرات ، آن را نمي گشايد.شهيد نصيري كه پس از بازگشت به خانه شديداً‌ تحت تاثير جريانات قرار گرفته و به شدت متاثر و ناراحت شده بود ، تا مدتي از ياد و حال شهدا و مجروحاني كه خود شاهد به خاك و خون كشيدن آنها از سوي عمال رژيم بوده است ، بيرون نمي رود.
مترصد آزادي امام از زندان بود و به محض آزاد شدن امام به اتفاق همسرش راهي قم شده و در شمار اولين ديداركنندگان با امام قرار گرفت. شهيد نصيري شايد تا آن روز عمق جنايات رژيم را از نزديك لمس نكرده بود و از اين به بعد است كه انگيزه و جديت بيشتري در مبارزه با رژيم پيدا مي كند. در همان سال ها بود كه مرحوم آيت الله طالقاني و مبارزين ديگر در پادگان عشرت آباد زنداني و تحت محاكمه قرار گرفته بودند.
شهيد نصيري براي تكميل اطلاعات انقلابي خود و شناخت اهداف مبارزين و ترفندهاي رژيم در جلسات داده شركت مي كرد و با روحيات و برنامه هاي نيروهاي مبارز بيشتر آشنا مي شد.
شهيد نصيري دانشگاه را با نمرات عالي به پايان رسانيد و خود را براي حضور در فضايي بزرگتر و در موقعيتي بهتر آماده كرد. كساني كه در آن سال ها موفق به اخذ ليسانس مي شدند ، مي توانستند از موقعيت خوبي برخوردار باشند ، و مشاغل مهمي را به عهده بگيرند.
براي شهيد نصيري فراهم شدن اين موقعيت ها امكان پذيرتر بود ،‌ زيرا ايشان به لحاظ استعداد و هوش بالايي كه داشت ،‌ در احراز موقعيت ها موفق تر بود و عوامل رژيم در آموزش و پرورش نيز مايل بودند شهيد نصيري ، با اشتغال در پست هاي پر زرق و برق و نان و آب دار از عقايد و مبارزات خود دست بكشد ، از اين رو ، پس از پايان تحصيلات عالي پست هاي مهمي به ايشان پيشنهاد گرديد. ولي شهيد نصيري همانطور كه خود مي گويد ، معلمي را به خاطر ارتزاق انتخاب نكرده بود ، بلكه به خاطر علاقه و عشقي كه به آن داشت و به اين علت كه كمال و ترقي را در اداي هر چه بهتر اين وظيفه مي دانست ، انتخاب كرده و به آن دل بسته بود. به همين دليل بود كه به اتفاق همسرش عازم سيرجان شد و از آنجا كه تا آن زمان خانه اي از خود نداشتند ، تصميم گرفتند كه سرپناهي فراهم آورند.
در آن زمان اغلب كاركنان دولت در مركز شهر سكونت داشتند. ولي زميني را كه با شهيد نصيري تحويل دادند ، قريب 2 كيلومتر از مركز شهر فاصله داشت ، به طوري كه آب و برق در آن حوالي وجود نداشت. با اين وصف ،‌شهيد با همكاري همسرش و فروش چند تخته فرش دو اتاق خشت و گلي فراهم ساخت و او كه مي توانست در صورت متابعت از نظرات عوامل رژيم ،‌صاحب بهترين امكانات در مركز شهر شود ، پيش از دو سال بدون آب و برق در آن خانه محقر زندگي كرد.
شهيد نصيري زندگي ساده اما باصفاي خود را در دو اتاق ادامه داد. تفاوت سطح مادي زندگي ايشان با همكاران و حتي فاميل موجب نشد كه اين زوج مبارز به جاي انديشيدن به مبارزه و تلاش در راه اعتقادات ديني خود ، به فكر افزايش مال و منال باشند .

همسر ايشان مي گويد:
علي رغم تنگناهاي زندگي احساس مي كردم بهترين و شيرين ترين زندگي از آن ما است. و اين نكته بي جهت نبود ، زيرا اگر شكل گيري زندگي بر پايه اين كلام امام حسين (ع) استوار باشد كه :
« ان الحياه عقيده و جهاد » ، « زندگي عبارت از عقيده و سعي و تلاش در راه آن است » مي بايست زندگي معني دار و هدفمند يك زوج خداجوي از زندگي پر زرق و برق ، لكن بي محتواي انسان هاي بي هدف كه جز به لذايذ زودگذر اين جهان فكر نمي كنند ، شيرين تر و با معني تر باشد.
با اخذ درجه ليسانس از دانشگاه ، حضور شهيد نصيري در مقطع متوسطه و در دبيرستان هاي شهر نه تنها نقطه عطفي در زندگي آن بزرگوار به شمار مي آِيد ، بلكه منشا تحول و تحركي در ميان معلمين و دبيران آن زمان مي شود. آموزگاران و دبيران مذهبي و سخت كوش ، وجود عنصري را كه از سويي دانشگاه را با نمرات عالي طي كرده و ازسوي ديگر، از ويژگي هاي برجسته اي چون استعداد ، حافظه قوي ، تسلط به زبان هاي انگليسي و عربي ، آشنايي با معارف ديني و در عين حال ، صراحت لهجه ، خوش بياني ، شجاعت و جذابيت مي باشد در ميان خود به منزله پشتوانه اي قوي و موثر
مي دانند و از اين جهت ، شادمان بر گرد وجودش جمع مي شوند.
از طرف ديگر ، عوامل رژيم ستم شاهي ، وجود چنين شخصيتي را براي حفظ موقعيت خود و رژيم خوشايند نمي دانند و سعي در محدود كردن او دارند. توانايي ها و مهارتهاي مختلف شهيد نصيري در تدريس دروس ادبيات و علوم تربيتي ، به خصوص در مقطع دوم دبيرستان هاي شهر و دانشسراي مقدماتي و همچنين كمبود دبير ليسانس در آن زمان ، مسئولين آموزش و پرورش را مجبور به كوتاه آمدن در مقابل تدريس ايشان مي نمايد و دانش آموزان دختر و پسر دبيرستان هاي شهرستان سرجان جزء كساني بودند كه از وجود شهيد نصيري بهره مي گرفتند.
بيان ظرايف ادبي و نكاتي كه حاكي از ذوق هنري و روح لطيف شهيد بود ، همراه با آموزش راه و رسم زندگي و مبارزه و از همه مهم تر ، دلسوزي و نيات خالصانه ايشان موجب گرديده بود كه دانش‌آموزان بعد از كلاس هاي درس نيز ، ايشان را رها نكرده ، در مساجد و محافل شهر و حتي منزل ، از نظرات شهيد استفاده بيشتري ببرند.
دانش آموزاني كه در آن روز از اين مخزن دانش بيشتر خوشه مي چيدند ، امروز از شخصيت هاي نظام و از مصادر امور پس از انقلاب مي باشند.
سال هاي آخر دهه 1340 و ابتداي دهه 1350 ، مخوف ترين سال هاي رژيم پهلوي بود. رژيم كه احساس كرده ، بود با سركوب قيام مردمي 15 خرداد 1342 ، تبعيد و زنداني كردن علما و روشنفكران مبارز ، تبعيد امام خميني «ره» به تركيه و نجف ، سركوب مبارزين و مجاهدين توانسته است نقش ژاندارمري منطقه را براي غرب ايفا نموده و « جزيره ثبات منطقه » را فراهم گرداند ، از هيچ فشار و اذيت و آزاري عليه پويندگان راه حق خودداري نمي كرد.
رژيم ، كمترين اعتراض فردي و جمعي را برنمي تابيد و كوچكترين انتقاد روحانيون ، معلمين و روشنفكران از ديد ساواك و ماموران مخفي و علني آن دور نمي ماند. با كوچكترين بهانه اي شخص منتقد و يا معترض را به ساواك و شهرباني مي كشاند و با پرونده سازي او را از حقوق اوليه خود مانند سخنراني و تدريس محروم مي كرد.
همزمان با شيوه اي كه علماي مبارز در تهران ، قم و ساير بلاد پس از تبعيد امام در پيش گرفته بودند و به تبع از رهبر و مرجع تقليدشان كادرسازي را شروع كرده بودند ،‌ شهيد نصيري نيز اولويت مبارزه خويش را در ساختن نيروهاي مبارز ديد ، زيرا براي پيروزي نهضتي كه به فرموده رهبر خود ، سربازان و يارانش در گهواره ها بودند ، اين اقدام صورت پذيرد. اما واضح بود كه كادرسازي نيروهاي مبارز نيز از ديد عوامل رژيم دور نمي ماند و به اشكال مختلف براي آنان دردسر ايجاد مي كرد.
شهيد نصيري با علم به اين موضوع ، ضمن سعي در رعايت آيين مبارزه و مخفي كاري ، از بيان پاره اي مطالب در سر كلاس ناگزير بود. اين بيانات به خصوص هرگاه كه فرزندي از دلاوران اين مرز و بوم را به زندان و شكنجه گاه مي بردند يا به شهادت مي رساندند و يا به بهانه تجدد و ترقي خواهي كمر به نابودي فرهنگ و سنت ها و ارزش هاي ديني و ملي مردم مي بستند ، شديدتر مي شد.
او كه با آيين مبارزه از زمان شكل گيري مبارزات فداييان اسلام و نهضت ملي شدن نفت ، آشنايي داشت و قيام 15 خرداد را از نزديك مشاهده كرده بود و بسياري از علما و مبارزين را در زندان مي ديد ، نمي توانست از انتقال اين مطالب به دانش آموزان ، دبيران و مردم پرهيز نمايد.
در يكي از اين روزها كه با آوردن نوار يك روحاني مبارز ، بچه ها را با جنايات رژيم هر چه بيشتر آشنا مي كرد ، مورد غضب عمال رژيم قرار گرفته و بالاخره به جيرفت تبعيد شده بود. در اين مورد يكي از خواهران معلم و مبارز كه از تربيت شدگان مكتب آن شهيد بزرگوار است ، مي گويد : در سال 1348 يك روز در مدرسه به ما گفت سر ساعت يك ، قبل از شروع رسمي كلاس به مدرسه بياييد ، كارتان دارم. همه آمديم و در يك كلاس جمع شديم. دانش آموزان در را بستند. استاد نصيري آمد ، در حالي كه ضبط صوتي در دست داشت. همه منتظر مانده بودند كه مي خواهد چه كند ؟ گفت: بچه ها ، گوش كنيد. آنگاه نوار سخنان يكي از گويندگان روحاني را كه درباره جنايات رژيم صحبت كرده بود ، برايمان گذاشت.
خشم و خروش ، وجود همه ما را داغ كرده بود ...
ناگهان مدير مدرسه با عصبانيت داخل شد و ضبط و نوار را با خود به شهرباني كه نزديك دبيرستان بود ، برد. استاد نصيري را به شهرباني خواسته و بازجويي كردند. روز بعد كلاسمان در انتظار حضورش بي تابانه مي سوخت كه خبر تبعيدش قلب هايمان را در هم فشرد. او را به راه ابوذري كه خود هميشه از او برايمان سخن مي گفت بردند و شهر گرم جيرفت ربذه اي شد كه استادمان را به سوي خود فراخواند.
تبعيد شهيد نصيري از سيرجان به جيرفت به جرم حق خواهي ، خود منشا آگاهي بخشي بيشتر به نسل جوان بود. آن روز ، اين اقدام رژيم نه تنها سودي را براي دست اندركاران آن در سيرجان به دنبال نداشت ، ‌بلكه خود موجي را در جهت مخالفت عليه رژيم ايجاد نمود. شعارهاي آزادي خواهانه اي كه در و ديوار مدارس شهر را در بر مي گرفت ، همراه بود با پرسش و پاسخ هاي روشنگرانه اي كه در دبيرستان ها ،‌ مساجد و محافل شهر رواج يافت. همزمان با اين اقدام ها ، با پيگيري هايي كه براي بازگرداندن شهيد نصيري از تبعيد صورت گرفت ، رژيم را بر آن داشت كه پس از گذشت قريب دو ماه از آن واقعه تسليم فشارهاي مردم شود و استاد مبارز را به شهر خود برگرداند. اما اين بار با استقبالي گرم تر و عزمي جزم تر براي استمرار مبارزه.
از جمله ويژگي هاي بارز شهيد بزرگوار ، استاد نصيري ، ظرافت ها و جذابيت هاي تدريس ايشان بود ،‌ آن چنان كه حتي دشمنان ايشان كه وجود ذي جود ايشان را موجب بي رونقي كار خود مي دانستند ، نيز از كتمانش عاجز بودند.
شايد زندگي پر فراز و نشيب شهيد نصيري و آبديده شدن او در كوره تلاش و مبارزه ، در ايشان توانايي هايي را به وجود آورده بود كه او بتواند مكنونات قلبي و آموزش دروس كلاسيك را به شيرين ترين وجه و بهترين صورت ارايه دهد.
دانش آموزان زرنگ و با استعداد كه كنايات و ايهام هاي گفتاري و نوشتاري شهيد را قبل از ديگران درك مي كردند ، از آن حظ وافر مي بردند. ديگر دانش آموزان هم كه دلي به درس و بحث كلاس نداشتند ، نيز از تذكرات طنزآلود و شيرين استاد بي بهره نبودند. گاهي اوقات تحسين هاي هدفدار شهيد نصيري موجب مي شد كه آنان بر خلاف دروس ديگر دبيران ، ساعت ها پاي درس ايشان نشسته و مطالبش را به گوش جان بشنوند.
اختلاط مفاهيم كتاب هاي درسي با مسايل روزمره مردم ، به خصوص محرومين و مستمندان و بيان مصاديق داستان ها و مطالبي كه در كتاب هاي ادبيات بود ، موجب غني سازي دروسي مي شد كه معمولاً نظام آموزش و پرورش سعي در مجرد ساختن آن مفاهيم داشت.
خط زيباي شهيد نصيري از ديگر جاذبه هاي كلاس درس ايشان بود. اغلب به محض ورود به كلاس جمله اي ، شعري و يا آيه و حديثي را با خط خوش بر روي تخته مي نوشت و كلاس را مجذوب آن مي نمود و بعضي اوقات دقايقي پيرامون آن بحث مي كرد.
تلفيق خط زيبا ، بيان خوش و شگردهاي معلمي با اهداف خيرخواهانه شهيد نصيري ، مفاهيم ارزشي را تا عمق جان دانش آموزان نفوذ مي داد. نگارنده كه خود افتخار چند سال آشنايي و دو سال شاگردي استاد را در سال هاي آخر دوره دبيرستان دارد ، خاطرات شيرين بسياري از لطايف و ظرايف ادبي كه حاكي از ذوق هنري ايشان بود ، به ياد مي آورد و از باب تجديد آن خاطره هاي فراموش ناشدني و استفاده خوانندگان محترم ، در اين جا به ذكر يك مورد بسنده مي كند و موارد ديگر را ، به بخش خاطرات مي سپرد.
شهيد نصيري در سال 1353 ، روزي پس از ورود به كلاس و قبل از هر اقدام ديگري قلم گچي را طلب كرد ، برحسب اتفاق بنده براي آوردن گچ عازم دفتر مدرسه شدم. قبل از خروج از كلاس ايشان با لحني ظاهراً‌ جدي و همچون استادكارهايي كه سفارش ساخت گچ را براي بنايي مي دهند ، گفت: مواظب باش « گچ زچ » نباشد!! بچه ها هم كه با اصطلاح بنايي &laq
نظر شما
پربیننده ها
آخرین اخبار