مصاحبه - فريبا انصارى همسر «غلامرضا رهبر» خبرنگار متعهد و شهيد صدا و سيما

کد خبر: ۱۲۲۰۵۰
تاریخ انتشار: ۱۶ اسفند ۱۳۸۷ - ۱۸:۵۷ - 06March 2009
ايشان برادر زن دايى من هستند که در سال 1361 زمينه ازدواج ما فراهم شد و زندگى مشترک مان تا سال 65 ادامه داشت که شهادت وى باعث جدا افتادن من از او گرديد.
خانم انصارى ادامه داد: در آستانه جشن تولد يگانه دخترم فاطمه بوديم که غلامرضا در عمليات کربلاى پنج به شهادت رسيد. طى مدت چهار سالى که زن و شوهر بوديم يک ماه در کنار هم نبوديم زيرا ايشان مرتب به جبهه مى رفت.
آنچه که از يک مرد براى زندگى انتظار مى رفت در وى وجود داشت و در حد کمال هم بود. غلامرضا درمنطقه عملياتى شلمچه به اتفاق گروه خود جهت ضبط برنامه، نزديک دشمن مى شود که دشمن منطقه را به شدت زير آتش مى گيرد و در نتيجه غلامرضا بر اثر ترکش مجروح مى شود. طبق گفته اطرافيان چون تعداد مجروحان زياد بود، آنها را جهت انتقال به بيمارستان سوار بر يک دستگاه پى ام پى نمودند. وضعيت جسمى غلامرضا از ديگر مجروحان بهتر بود لذا او را روى پى ام پى قرار مى دهند. در همين لحظه پى ام پى مورد اصابت گلوله توپ دشمن قرار مى گيرد و همه آنها مفقود الاثر مى شوند و لذا هيچ مزارى ندارند. غلامرضا خود را وقف انقلاب کرده بود زيرا نسبت به انقلاب، امام و شهدا احساس مى کرد مديون است.
زمانى که دکتر لاريجانى رئيس سازمان صدا و سيما بود ملاقاتى با وى داشتم و پيگير ايجاد يادمانى براى وى بودم ولى متاسفانه با رفتن دکتر از صدا و سيما قضيه فراموش شد. از آن تاريخ تاکنون هم فرصتى پيش نيامده تا با مهندس ضرغامى ملاقاتى داشته باشيم.خانم انصارى در پاسخ اين سوال که پس از شهادت رهبر، روزگار بر شما چگونه گذشت و در حال حاضرچه کار مى کنيد؟ گفت: هنگامى که ازدواج کردم ديپلمه بودم و چون غلامرضا تاکيد داشت فرزندمان را خودم تربيت کنم و درعالم خواب به من گفته بود چرا در کنکور دانشگاه شرکت نمى کني؟ لذا تصميم گرفتم ادامه تحصيل بدهم و وارد دانشگاه شوم. اين نکته را هم اضافه کنم که پس از شهادت همسرم به مدت ده سال در منزل پدر و مادرم زندگى کردم و فرزندم تصور مى کرد پدر بزرگش پدر اوست تا اين که خداوند عنايت کرد و به شکل بسيار زيبايى اين مسئله را حل کرد. امروز بيش از بيست‌سال ازشهادت پدر فاطمه مى گذرد و فاطمه در رشته کامپيوتر در دانشگاه تحصيل مى کند، بنده نيز دبير زبان انگليسى هستم وتدريس مى کنم.
خيلى مشتاق هستم منطقه اى را که غلامرضا به شهادت رسيده از نزديک ببينم. اميدوارم اين فرصت فراهم شود تا به اتفاق دخترم به آن مکان اعزام شوم. از ايشان راجع به نحوه اطلاع پيدا کردن از شهادت همسرشان پرسيديم. پاسخ داد: برادر غلامرضا به منزل ما آمد و پس از صحبت هاى متفرقه گفت: غلامرضا گم شده! من سوال کردم يعنى چه گم شده؟ آقا فرهاد گفت: غلامرضا از ناحيه پا ترکش خورده. پس از مدتى گفت: گويا ترکش به سر او اصابت کرده و هيچ‌کس نمى داند کجاست و نهايتا پى برديم که وى به شهادت رسيده و جنازه اى هم ندارد.قبل از دريافت خبر شهادت اوچند روزى بود که دلهره اى عجيب تمام وجودم را فرا گرفته بود. نگران بودم، البته در عمليات کربلاى 4 او مجروح شده بود و خودش از بيمارستان با من تماس گرفت و از مجروح شدنش مرا با خبر کرد. اين بار هم انتظار داشتم صداى غلامرضا را از گوشى تلفن بشنوم و خودش جريان مجروح شدنش را بگويد.
خانم انصارى از حفظ وسايل شخصى و تصاوير سمعى و بصرى غلامرضا رهبر به عنوان يادگارى خبر داد و گفت: زمانى که همسرم به فيض شهادت نائل آمد براى اينکه در آينده به فرزندم بگويم پدرش که بود و چکاره بود، وسايل او را حفظ کردم زيرا او تصوير دقيقى از پدرش ندارد. گاهى اوقات دست‌نوشته هاى او را مرور مى کنم.وى درپايان به اعلام خبر آزادى خرمشهر توسط غلامرضا از رسانه ملى اشاره کرد و گفت: پس ازآزاد شدن خرمشهر به اتفاق او به مسجد جامع خرمشهر رفتم و نماز خوانديم. غلامرضا وقتى وارد خرمشهر شد در پوست خود نمى گنجيد و اتفاقاتى را که در ارتباط با آزادى خرمشهر رخ داده بود بيان مى کرد.
 
نظر شما
پربیننده ها