حرکت

کد خبر: ۱۲۵۵۳۱
تاریخ انتشار: ۲۵ آبان ۱۳۸۸ - ۱۷:۰۲ - 16November 2009
آن وقت اصلا نمي توانستم حدس بزنم که اين حرکت مقدمه اجراي نذر و قسم من است و خانم فاطمه به اين زودي و سرعت درخواستم را اجابت نموده است و اسباب اجراي آن را فراهم کرده است . مدت زيادي از راه به سکوت گذشت ابتدا خواستم از مسير حرکت حدس بزنم  که به کجا مي رويم ولي چيزي دستگيرم نشد با تمام سرعت داشتيم به سمت عقبه مي رفتيم و از بانه و سقز رد شديم و از جاده اصلي منحرف شديم و به طرف منطقه مريوان رفتيم
از برادر صباغ سوال کردم اصلا معلوم هست به کجا مي رويم من تازه از مرخصي و استراحت آمده ام و داريم بر مي گرديم به پشت جبهه ولي ايشان باز سکوت کرد و فقط برگشت و لبخندي زد و گفت : عجله نکن آخر مي فهمي و من متوجه شدم که سوال بيخودي کرده ام .
به هر حال يکسره تا شب راه رفتيم . در مسير ضمن تماشاي اطراف جاده و کوه‌ها مدتي با برادر صباغ صحبت  مي کردم و مدت زيادي را نيز سکوت و فکر به خاطرات گذشته و عزيزان همسنگرم که اخيرا شهيد شده بودند و به تصميم انتقام آنها و مدتي به خانواده ام فکر کردم . به مادر عزيزتر از جانم و اينکه با چه مشقات و زحمتي ما را بزرگ کرده بود . در دوران کودکي ام وقتي که هنوز 11 سال بيشتر نداشتم پدرم فوت کرده بود و از مال دنيا هيچ برايمان به جا نگذاشته بود و مادر با چه سختي و تلاشي ما را بزرگ کرده بود و امروزه به خاطر جنگ  و دفاع چه سخت بود دوري ما را تحمل کردن .
به دانشگاه و کلاس هاي درس و همکلاسيهايم فکر مي کردم  ، چه آنهايي که با هم در جبهه بوديم و چه کساني که شعار مي دادند و اهل عمل نبودند و چه کساني که اصلا مال اين حرفها نبودند و به فکر خودشان و دنيايشان بودند . لحظات خداحافظي از دوستان و شمايل ساختمانهاي دانشگاه را مي ديدم . به دوستاني فکر مي کردم که ديگر هرگز ساختمانهاي دانشگاه را نديدند و لحظات شيريني که با آنها سپري کرده بودم .
کاملا مي ديدم  عظمت دانشگاه صنعتي شريف در مقابل عظمت اين شهدا خيلي کوچک بود و اعتبار مدارک اين دانشگاه در مقابل اعتبار خون شهدا هيچ بود . شهيد بيدگلي که اخيرا شهيد شده بود نيز از دانشجويان دانشگاه خودمان (دانشگاه صنعتي شريف ) بود. غير از خانواده و دانشگاه و دوستانم به خيلي چيزهاي ديگر فکر مي کردم. به مظلوميت جنگ ، به اجتماع ، به مردم ، به رزمندگان و به امام .

در راه دزلي
حوالي غروب متوجه شدم از سه راهي دزلي گذشتيم و وارد راهي شديم که به طرف مرز مي رفت . ساعتي از غروب گذشته بود که به موقعيتي وارد شديم . دربدو  ورود ؛ توپهايي عجيب که استتار شده بود، توجهم را جلب کرد . لوله هايي بزرگتر از حد معمول که به دليل تاريکي منظره اي با ابهت ايجاد کرده بود همان ابتدا حدس زدم توپهاي 155 ميلي متري معروف به اتريشي يا ( فرانسوي ) مي باشند. نمي دانستم اين توپها در غرب  و در اين مکان چه کاري دارند . زيرا برد اين توپها حدود 70  کيلومتر است و به دليل کوهستاني بودن مناطق غرب و عدم وجود ديد کافي براي هدايت اين توپها عملا در اين ناحيه کاربردي ندارند . به دليل ارتفاعات ازبرد مفيد توپ ها کم مي شود چون بايد با زاويه بيشتري با زمين پرتاب شوند و هم اينکه ديده باني و هدايت اين توپها در ارتفاعات مشکل است و ارزش مهمات و کمبود گلوله آن نيز باعث مي شود براي اهداف با اهميت و گسترده استفاده شود مثلا پادگانهاي بزرگ ؛ کارخانجات و تجهيزات صنعتي و نظامي و ساير اهداف گسترده.
براي عملياتهاي مناطق کوهستاني بيشتر از توپ 105 ميلي متري استفاده مي شد که به دلايل فني مي تواند نوک ارتفاعات را هدف بگيرد و از طرفي هدايت آن حتي تا حد چند متر ممکن  است  و نيز کاتيوشا و سلاح هاي موشکي براي توليد حجم آتش که حتي اين موارد نيز در خيلي جاها مقدور نيست و بيشترين استفاده از ادوات مانند خمپاره و ميني کاتيوشا و آرپي جي 11 و ساير موارد مي باشد . به علت خستگي و خواب آلودگي زياد روي اين  مسائل فکر نکردم به داخل سنگري رفتيم و بعد از نماز و استراحت و شام و ديدن تني چند از دوستان و آشنايي با برادر بيات و شاه محمدي و ديدن برادر شاهمرادي و .... خوابيديم .

ادامه دارد...
نظر شما
پربیننده ها
آخرین اخبار