عاشقانه‌هاي آرام يک جانباز قطع نخاع از ديدار با رهبر انقلاب

کد خبر: ۱۲۸۴۱۴
تاریخ انتشار: ۱۰ مهر ۱۳۹۰ - ۱۴:۲۰ - 02October 2011

به گزارش سايت ساجد به نقل از خبرگزاري فارس، بهروز ساقي از جانبازان 70 درصد دفاع مقدس است که در ديدار اخير 57 جانباز قطع نخاع با رهبر معظم انقلاب حضور داشت. وي با نگارش يادداشتي، حاشيه‌هاي آن ديدار آسماني و پرخاطره را به تصوير کشيده است.

اگر چه ويلچرنشين هستم اما در زمر? جانبازان قطع نخاعي از گردن که قرار بود به ديدار آقا مشرف شوند، نبودم. کليد در اين توفيق و سعادت زماني در دستانم قرار گرفت که بچه‌هاي انجمن جانبازان نخاعي که پيگيران و تدارک کنندگان اصلي برنامه تجليل از جانبازان قطع نخاعي از گردن بودند، از من خواستند متني را براي قرائت در حضور امام خامنه‌اي آماده کنم. وقتي متن مورد نظر را که ابياتي هم در وصف حال جانبازان ضميمه آن کرده بودم، برايشان فرستادم، گفتم اگر امکانش بود من هم طفيلي اين عزيزان جانباز بتوانم به دست بوسي بزرگ جانباز انقلاب نايل شوم؛ خبرم کنيد.

شب از محل کار به خانه برگشتم؛ در تماسي که با دوستان انجمن جانبازان نخاعي مستقر در هتل محل اقامت جانبازان داشتم، گفتند تعدادي از خود انجمني‌ها را نيز که زحمات زيادي براي برگزاري مراسم مي‌کشند، نتوانستيم در ليست ديدار قرار دهيم اما اگر هم فرجي شود بايد از الان به هتل بيايي تا ببينيم خدا چه مي‌خواهد.

کمي خسته بودم اما به اميد زيارت آقا تواني دوباره يافتم و با توکل به خدا ساعت 10 شب به سمت هتل محل اقامت جانبازان حرکت کردم؛ در آن زمان با خود مي‌گفتم اگر هم توفيق دست‌بوسي آقا نصيبم نشد، لااقل دوستان جانباز و زائران ايشان را زيارت مي‌کنم. جانبازان و خانواده‌هايشان روز قبل از ديدار با آقا در تب و تاب بودند؛ اواخر شب بود که دوستان به من هم خبر دادند اسمم را در ليست زائران آقا جا داده‌اند و مي‌توانم همراه آنان بروم؛ اين نويد روز زيبايي بود که در پيش داشتم.


http://media.farsnews.com/media/Uploaded/Files/Images/1390/07/06/151304234_PhotoA.jpg


مسئولان حفاظت بيت براي رعايت حال و وضع جانبازان که قطع نخاعي از گردن هستند و وضعيت سختي به لحاظ حرکتي دارند، تشريفات مربوط به اقدامات امنيتي از جمله چکاپ و بازرسي را در هتل انجام دادند؛ از شب قبل ويلچرها و برانکاردها را از جانبازان تحويل گرفتند و قرار شد صبح زود به هتل محل اقامت جانبازان بازگردانند.


اين مسئله البته مشکلاتي را براي بعضي از جانبازان در پي داشت. چون جانبازان، قطع نخاع از گردن بودند اکثراً يا ويلچر برانکاردي داشتند يا حتي قادر به استفاده از اين نوع ويلچرها هم نبودند و ناچار بودند با تخت‌ها و برانکاردهاي مخصوص جابجا شوند.

صبح زود، کم کم ويلچرها و برانکاردها را آوردند؛ مأموران حفاظت بيت، ويلچر هر يک از جانبازان را مي‌آوردند و هر يک را سوار ويلچر يا برانکارد مخصوص خودش مي‌کردند. اين اتوبوس‌ها بالابردار مخصوص حمل جانبازان از شب قبل به صورت پلمپ شده در محوطه هتل مستقر شده بودند و نيروهاي ويژه يگان حفاظت بيت از آنها محافظت مي‌کردند.

در خروجي هتل اکيپي از خبرنگاران و فيلمبرداران صدا و سيما با بعضي از جانبازان درباره حسي که قبل از ديدارشان با رهبر خود داشتند، مي‌پرسيدند؛ وقتي خبرنگاري از من پرسيد چه احساسي داري؟ در يک کلام گفتم «حسي که با آن مي‌شود يک شعر زيبا سرود» واقعاً هم شعري براي مراسم ديدار جانبازان با رهبري سروده بودم.

اتوبوس‌ها پس از پر شدن با اسکورت ماشين راهنمايي و رانندگي و موتورسوارهاي يگان حفاظت سپاه، هتل را به سمت بيت رهبري ترک مي‌کردند؛ خودروي پليس راهنمايي و دو موتور سوار جلو و دو موتور سوار هم از پشت، اتوبوس‌ها را اسکورت مي‌کردند. اين آرايش در مسير هتل تا بيت توجه راننده خودروها و عابران را به خود جلب مي‌کرد و همه به تماشا مي‌ايستادند.

اتوبوس‌ها بدون توقف تا مقابل در ورودي حسينيه امام خميني (ره) ـ محل برگزاري اين ديدار عاشقانه ـ پيش رفتند و جانبازان و خانواده‌هايشان بدون هيچگونه بازرسي و توقفي وارد حسينيه شدند. همه روي ويلچر و تخت رديف شده بودند و چشم انتظار نايب امام زمان (عج) بودند. بالاخره خورشيد از مشرق حسينيه طلوع کرد و تا بالاي سر همه ما آمد.

آقا با چهره‌اي درخشان از لبخند، با آن قد بلند و رعنا، بالاي سر تک‌تک جانبازان دلبندشان حاضر شدند و همچون سروي با وزش نسيم عشق و محبت خم شدند و گل‌بوسه‌هاي مهر و محبت را بر گونه‌هاي دلدادگان‌شان مي‌نشاندند. بوسه‌هايي که چون مدال‌هاي زرين افتخار بر سينه‌ها خواهد درخشيد. آقا جانبازان را در آغوش مي‌کشيدند و در آغوش گرم خود مي‌فشردند؛ چنان بوسه‌هاي آبداري از گونه‌هاي آنان برمي‌داشتند که دهان آدم آب مي‌افتاد. مثل پدر مهرباني که پس از مدت مديدي فرزند دلبندش را ديده باشد گويي عنان اختيار از کف داده بودند و به تعداد ديده بوسي‌ها هم قناعت نمي‌کردند. شايد به نيت پنج تن بود که پنج بار گونه‌هاي جانبازان را مي‌بوسيدند!

بعضي از خوشحالي گريه مي‌کردند و بعضي نيز بهت‌زده و حيران بودند؛ صحنه صحنه معاشقه و مغازله بود؛ بعد گل گفت و گل شنفت از دو طرف شروع مي‌شد؛ آقا از احوال جانبازان مي‌پرسيدند و آنان مي‌گفتند «شما خوب باشيد ما هم خوبيم»؛ مي‌گفتند «بابي انت و امي» مي‌گفتند «خدا از عمر ما و زن و فرزندان ما کم کند و به عمر شما بيفزايد».

«کوروش محمودي» از جانبازان کرجي است و او را از زمان اول مجروحيت و بستري شدن در بيمارستان دکتر شريعتي تهران به خاطر وضع بسيار وخيمش به ياد دارم؛ يادم هست که حتي قدرت بلع هم نداشت و غذايش را از سوراخي که در گلويش ايجاد کرده بودند، با سرنگ مي‌دادند؛ با اينکه حالش نسبت به آن موقع اندک تفاوتي کرده است اما هنوز هم نه مي‌تواند حرف بزند و نه چندان تحرکي دارد؛ او با ديدن آقا پر درآورده بود؛ آغوش و بوسه‌هاي آقا برايش کفاف نداد و با آن وضعش پر باز کرد و دست‌هايش را تا محاسن آقا رساند و دست به سر و روي آقا کشيد.

چهر? آقا از بدو ورود و ديدن جانبازان دچار پارادوکس سنگيني شده بود با اينکه از ديدن با وفاترين يارانش خوشحال بود اما مي‌شد فهميد که غم سنگيني را از ديدن وضعيت دشوار آنان پشت سيماي آفتابي‌اش پنهان کرده است. بالاي سر کوروش معلوم بود که آقا به سختي دارد خودش را کنترل مي‌کند و نزديک بود که بغض سنگينش بترکد. کوروش نمي‌توانست حرف بزند اما با زبان بي‌زباني احساسش را به آقا منتقل مي‌کرد و زبان عشق از الفباي رايج بي‌نياز است.

جانباز ديگري که از بوسيدن آقايش سير نمي‌شد، دو گونه و پيشاني ايشان را درخواست کرد و ايشان هم در طبق اخلاص نهادند و درنهايت هم خود آقا لب‌هاي او را هم بوسيدند و او که با وجود زياده‌خواهي‌هايش انتظار اين يکي را نداشت حسابي به وجد آمده بود.

با ديدن اين صحنه شعري از خيام را در ذهنم تداعي کرد که مي‌گويد:
من بي مي‌ناب زيستن نتوانم
بي باده کشيد بار تن نتوانم

من بند? آن دمم که ساقي گويد
يک جام دگر بگير و من نتوانم

صداي قهقه آقا زماني بلند شد که با يکي از همشهري‌هاي مشهدي خودشان که پيرمردي بود، صحبت کردند. پيرمرد مي‌گفت «آقا ما در تظاهرات‌ها پشت سر شما بوديم» و آقا فرمودند «آن موقع خيلي جوان بودي» و پيرمرد حاضر جواب هم با لهجه مشهدي غليظش گفت «ها شمايم جوان بودي!» آقا چنان قهقهه‌اي زدند که من يکي تا حالا نشنيده بودم.

بعد از آنکه همه دلدادگان به وصال دلبرشان نايل شدند، اين مجلس عيش به طريقي ديگر ادامه يافت. يکي از جانبازان با لحني زيبا آياتي مناسب مجلس را از کتاب آخر تلاوت کرد و بعد يکي از جانبازان مشهدي به نام آقاي صفايي متني را که چند بيت از شعر و بخشي از متني بود که به همين منظور نوشته بودم با لحني حزن‌انگيز قرائت کرد. اواسط متن بود که متوجه شدم لحنش عوض شد و او دارد حرف دلش را خارج از متن بيان مي‌کند.

بعداً اينگونه فهميدم که چون آقاي صفايي قطع نخاع از گردن بود و دست‌هايش را هم نمي‌توانست حرکت دهد و از آنجا که متن در دو روي يک برگ چاپ شده بود، با رسيدن به انتهاي صفحه، نتوانسته بود ورق را برگرداند و ناچار شده بود حرف دل خودش را به ميان بکشد. او از خودش ادامه داد که «آقا جان! با اينکه سال‌هاي سختي را پشت سر گذاشته‌ام و وضعيت بسيار دشواري داشته‌ام اما هنوز نمي‌دانم که پاي نامه اعمالم را امضا خواهند زد يا نه، مگر اينکه شما آن را امضا کنيد».

در جايي که مقام معظم رهبري نشسته بودند و شروع به سخنراني کردند، بالاي سرشان آيه شريفه‌اي با خط درشت نوشته و نصب شده بود «فستبشروا ببيعکم الذي بايعتم به». جالب اينکه ايشان نيز در خلال صحبتشان به اين آيه اشاره کردند.

در پايان اين ديدار عاشقانه و رؤيايي، حضرت آقا درحالي که لبخند رضايت از اين ديدار به طور محسوسي در سيمايشان هويدا بود، در بيانات خود نيز صريحاً از ترتيب‌دهندگان اين ديدار تشکر کردند و فرمودند که اين برنامه بايد همه ساله بطور مطلوب‌تري ادامه يابد؛ يعني «دور چون با عاشقان افتد تسلسل بايدش»!

در اينجا براي حسن ختام، متن کامل شعري را که از زبان جانبازان براي آقا و سرورمان سروده بودم و چند بيت از آن نيز توسط يکي از جانبازان قطع نخاعي از گردن قرائت شد را مي‌آورم:

گرچه از دست و پا فتادستم
عهد و پيمان خويش نشکستم

گرچه عضوي نمانده در بدنم
عضوي از عاشقانتان هستم

برلبت چون «خم مي ني» است مدام
از شميم حضور تو مستم

حسرتي هست در دلم که چرا
به شهيدان حق نپيو‌ستم

خواب ديدم که در رهت آقا
باز سربند يا علي بستم

با همان شور روزهاي نبرد
از سر خاکريز مي‌جستم

امر کردي به پيش مي‌رفتم
دشمنت را به تير مي‌بستم

تا که برپا بود ولايت عشق
اينچنين روي چرخ بنشستم

گرچه رنجور و خسته‌ام اما
تا نفس هست با شما هستم

 

 

 

نظر شما
پربیننده ها