به مناسبت سالروز شهادت جانباز سرافراز حميد رضا مدني قمصري پايگاه اطلاع رساني قربانيان سلاح هاي شيميايي با يکي از صميمي ترين دوستان او به گفتگو نشسته است که با هم مي خوانيم:
* اولين ديدار با شهيد مدني:
با حميد در خانه جانباز لندن آشنا شدم جوان لاغر و نحيفي بود. علتش را که پرسيدم گفت: "جانباز شيميايي ام و بيماريم تبديل به سرطان خون شده و تحت درمان هستم"
او علي رغم تمام سختي و دردي که مي کشيد هميشه خنده به لب داشت و هيچ وقت دردش را بروز نمي داد.
حميد عاشق خانواده اش بود هر بار که تماس مي گرفت طوري با آنها صحبت مي کرد که انگار حالش بد نيست، عاشقانه دخترش را دوست داشت هميشه مي گفت: "دختر نعمت بزرگي است من اگر يک روز با دخترم حرف نزنم حالم بد مي شود"
* حميد مشاور بچه ها بود:
حميد مدت زيادي در خانه جانباز بود و اکثر بچه ها را مي شناخت. رابطه خوبي با آنها داشت، هروقت مشکلي پيش مي آمد با او مشورت مي کردند.
هر وقت که براي گردش به بيرون مي رفتيم محوريت با حميد بود.
او اعتقاد داشت: "بايد از جاهايي ديدن کرد که يک شناخت و ديد جديدي به انسان بدهد"
بيشتر اوقات در مجمع جهاني اهل بيت(ع) دور هم جمع مي شديم و مراسم مذهبي و عزاداري را آنجا برگزار مي کرديم .
يک روز به پيشنهاد حميد به بازاري در لندن رفتيم که فقط وسائل دست دوم داشت او اصرار داشت که همه از همان جا خريد کنند همين کار باعث خنده بچه ها مي شد.
هر روز غروب از خاطرات جبهه مي گفتيم هر وقت از آن دوران حرف مي زديم حميد حال عجيبي پيدا مي کرد.
او در عمليات هاي مختلفي شرکت داشت و درجنگ زحمات زيادي کشيده بود.
* حميد اسوه صبر بود :
واژه ها قادر به وصف صفات خوب حميد نيستند. او يک انسان کامل، خوش صحبت، خوش برخورد و دانا بود. اسوه صبر بود با اينکه مشکلات جسماني زيادي داشت و نفس کشيدن برايش سخت بود اما هيچگاه ناراضي نبود.
همين صبور بودنش باعث غلبه او بر درد جسماني اش مي شد.
* دوري از حميد سخت گذشت:
يک روز حميد براي شيمي درماني به بيمارستان رفت وقتي برگشت بدون هيچ حرفي روي تختش دراز کشيد، تعجب کردم او را هيچ وقت اينطور نديده بودم.
اين کارش برايم غير عادي بود.
وقتي از آقاي "خاکباز" مترجم حميد پرسيدم گفت : به خاطر شيمي درماني است ولي من باور نکردم او کسي نبود که به خاطر بيماريش ناراحت باشد.
به اصرار من خاکباز گفت: پزشکان گفته اند که حميد يک هفته بيشتر زنده نيست و بايد به ايران برگردد وقتي اين خبر را شنيدم خيلي ناراحت شدم چرا که دور شدن از او برايم سخت بود.
شهيد مدني خودش چيزي از اين ماجرا نمي دانست به او گفته بودند که دوره درمانش به پايان رسيده است و بيماريش بهبود يافته و مي تواند به ايران برگردد. شب با خانواده اش تماس گرفت و گفت: فردا برمي گردد، آنها باور کرده بودند که حميد حالش خوب شده و خوشحال بودند ولي واقعيت اين نبود.
حميد فرداي آن روز به ايران برگشت با رفتن حميد من خيلي تنها شدم و ديگر به درمان خودم هم توجه نمي کردم. تا اينکه وقتي به ايران برگشتم به سراغش رفتم ولي او در 24 مهر ماه سال71 شهيد شده بود و من دير آمده بودم.