در كودكي نسبت به ديگر همسالان خود قد بلند تر بود و هيكل بزرگي هم داشت از اين رو رهبري ساير بچه ها و همبازي هايش را به دست مي گرفت و به هنگام بازي همه را تحت نظارت خود در مي آورد.
در سال 1343 به دبستان «شمس حكيمي» ( ابوذر فعلي )رفت . در سال 1348 مقطع راهنمايي را گذراند و در سال 1352 راهي دبيرستان« شريعتي» شد . در طول مدت تحصيل از كمك به پدر در دامداري غفلت نمي ورزيد و در كارهاي خانه به مادرش كمك مي كرد . علاوه بر اين هنگامي كه دانش آموز دبيرستان بود در حرفة آهنگري و پنجره سازي مشغول به كار شد .
در سالهاي نو جواني ، به كشتي علاقه مند شد و به صورت نيمه حرفه اي اين ورزش را ادامه داد و چندين بار موفق به كسب رتبه در اين رشته گرديد.
پس از پايان تحصيل و كسب مدرك ديپلم ، براي مدت كوتاهي در«تهران» به كار مشغول شد امادوباره به «اردبيل» بازگشت و در كارگاه آهنگري كه پدرش برايش داير كرده بود به كار پرداخت و در همين زمان به قيد قرعه از خدمت سربازي معاف شد . با شروع ا نقلاب و تظاهرات مردم عليه رژيم پهلوي ، به صفوف مبارزان پيوست و در مواقع ضروري در ساختن كوكتل مولوتوف ، پخش اعلاميه ، شعار نويسي روي ديوار و ... بسيار فعال بود . تا آنجا كه به اتفاق چند تن از دوستانش پس از شناسايي منزل يك ساواكي ، شبانه ماشين فرد ساواكي را به آتش كشيدند . فرداي آن روز« شاپور» دستگير و در كلانتري «اردبيل» مورد ضرب و شتم مأموران قرار گرفت و به زندان انتقال يافت . اما پس از آزادي از زندان همراه مردم در تظاهرات شركت مي جست و به فعاليت هاي خود ادامه داد . حتي چندين بار تحت تعقيب قرار گرفت اما نتوانستند او را دستگير نمايند .
در هنگام ورود حضرت امام ( قدس ) به «تهران» ، جزء استقبال كنندگان بود . با پيروزي انقلاب اسلامي ، در بنياد مسكن« اردبيل» به عنوان مسئول تحقيق مشغول به كار شد . مدتي بعد ضرورتا به چوب بري چوكا در نزديكي« هشت پر»درمنطقه ی« طوالش»در استان« گيلان» رفت و در حفظ جنگل و رسيدگي به دهات سعي بسيار كرد . سپس با سمت فرمانده گروه حفاظت از كارخانه كاغذ سازي چوكا در برقراري نظم ، نقش فعالي ايفا كرد و چندي بعد به« اردبيل» باز گشت و پس از گذراندن دوره هاي آموزش نظامي وارد سپاه پاسداران انقلاب اسلامی شد . او در تشكيل بسيج شهرستان «اردبيل» از فعالان اين نهاد بود و درآموزش بسيجيان اهتمام مي ورزيد .
در همين دوره بود كه با خانم «رويا احمديان» ، آشنا شد . او در باره نحوه آشنايي خود با شاپور برزگر مي گويد :
«آشنا شدم و از اين طريق به خانواده برزگر معرفي شدم . روزي كه به خواستگاري آمدند تمام صحبتهاي شاپور حال وهواي الهي داشت . از من خواستند كه در زندگي جديد حضرت زهرا (ع) را الگوي خود قرار دهم و با هم به قرآن قسم خورديم تا نسبت به هم وفادار باشيم . مراسم عروسي بسيار ساده و بدو ن هيچگونه تجملي برگزار شد .
پيش از آنكه آشنايي ما به ازدواج بيانجامد در نامه اي به من نوشته بود : " اي كاش زمينه مساعد بود با هم به جبهه حق عليه باطل مي رفتيم و در كنار جوانان مسلمان جشن عروسي را به پا مي كرديم . حدود 2 سال اول زندگي را در خانه پدر شان زندگي كرديم تا توانست خانه مستقلي بسازد . در مسائل سياسي بسيار حساس بود . روزي كتابي برايم آورد و گفت : چون وقت ندارم اين كتاب را بخوان و خلاصه كن تا من خلاصه آن را بخوانم . گفتم بگذار براي وقت ديگر . گفت : همان طوري كه در مقابل دشمنان از نظر نظامي آماده هستيم بايد در مقابل منافقين هم كه در سطح شهر هستند از لحاظ عقيدتي نيز بايستيم و مقابله كنيم . ))
شاپور در جريان مقابله با منافقين فعاليت بسيار داشت و گاه شبها تا صبح در سطح شهر گشت مي زد و اعلاميه آنها را جمع آوري مي كرد .
با شروع جنگ تحميلي و پيش روي دشمن به سوي آبادان و خرمشهر ، راهي جبهه شد و به اتفاق دوستانش به دفاع از آبادان پرداخت و در طي يك عمليات محدود مجروح شد . او پس از بهبودي ، در سپاه پاسداران انقلاب اسلامی« اردبيل» به سمت معاون فرمان دهي مشغول خدمت شد و بعد از مدتي ، مسئوليت واحد آموزش را بر عهده گرفت.
در تاريخ 11 / 2 / 1361 چند روز قبل از شروع عمليات فتح المبين ، به جبهه اعزام شد و در منطقه حسينيه ( بين اهواز و خرمشهر ) توان فرماندهي و شجاعت خود را نشان داد . در اين عمليات همراه نفرات گروهان شهيد با هنر ؛كه از فرماندهي آن را بر عهده داشت ، با پاتك به دشمن به مقابله بر خواست و دشمن را به عقب نشيني وادار كرد . استعداد نيروهاي دشمن در اين پاتك سه تيپ بود . مدتي بعد به جبهه رود نيسان و از آنجا به به خرمشهر ( ¬شلمچه) رفت. شاپور در اولين مرحله از عمليات بيت المقدس به همراه دوست و يار صميمي خود جعفر جهازي نيز شركت داشت . در اين عمليات ، جعفر به شهادت رسيد و او از ناحيه كتف مجروح شد و پس از مداوا و ارائه گزارش عمليات به شلمچه رفت و در ضمن يك نبرد سخت به اتفاق چند نفر از همرزمانش موفق شد جنازﮤ شهيد جعفر جهازي را به عقب بياورد . در عمليات آزاد سازي خرمشهر شركت داشت . پس از خاتمه عمليات شاپور به اردبيل بازگشت .
حاج اژدر محمدي دوست در اين باره مي گويد :
(( روزي در حياط پادگان سپاه اردبيل ، پدر يكي از شهدا كه جنازه فرزندش در منطقه عملياتي بر جاي مانده بود او را شديداً مورد عتاب و سرزنش قرار داد و شاپور فقط لبخند مي زد . پدر شهيد پادگان را ترك كرد و شاپور خلوتي پيدا كرد و زانو ها را بغل گرفت و هق هق گريست . پرسيدم چرا توضيح ندادي ؟ چرا در برابر تهمت ها خاموش ماندي ؟ گفت : عزيزش را از دست داده كه عزيز من نيز بود ، چنان كه حتي ذره غباري از جامه فرزند به دستش نرسيده است، بگذارسيلاب سر شك پاك او دامنم را بگيرد و شايد روزي در قيامت همين پدر ، شفيع من باشد . ))
بعد از عمليات بيت المقدس به خاطر شهادت عده اي از دوستانش بسيار متاثر بود و مدام ياد آنها را مرور مي كرد و به زبان مي آورد . او براي خود در خانه اتاقي كوچك ساخته و اسم آن را حجله گاه شهدا گذاشته بود و تصاوير شهدا را بر ديوار آن نصب كرده و در آنجا با خود خلوت مي كرد و به عبادت مي پرداخت . اين حوادث زمينه تحولي دروني براي او فراهم كرد و در تاريخ 11/8/ 1361 دوباره عازم جبهه گرديد و در سمت مسئول آموزش لشكر 31 عاشورا به كار مشغول شد؛
اما به دليل بروز تأخير در عمليات به اردبيل باز گشت . در عمليات والفجر مقدماتي – بهمن 1361 – مسئول آموزش نظان تيپ 9 بود . در عمليات والفجر 1 ، فرماندهي گردان حبيب ابن مظاهر را به عهده داشت . پس از اين عمليات فرماندهي پادگان آموزشي شهيد «پير زاده»در« اردبيل» منصوب شد . در تاريخ 14 / 2 / 1362 در اثر انفجار نارنجك در پادگان آموزشي دست راستش از مچ قطع شد . بعد از ترخيص از بيمارستان شهيد «مصطفي خميني»در« تبريز» ، به مدت سه ماه مسئوليت واحد آموزشي نظامي منطقه پنج كشوري را عهده دار بود .
حاصل ازدواج او دختري به نام «عذرا » و پسری به نام«محمد»است.
رابطه پدر با دختر عاطفي بود ، در همين حال نمي خواست كه فرزندانش دلبسته حضور او باشند ، به اين دليل به همسرش مي گفت : (( بعد از شهادتم سعي كن جاي خالي مرا پر كني و نگذاري فرزندانم نبود پدر را احساس كنند . ))
شاپور علاقه اي به گرد آوري مال و ثروت نداشت و حتي از دزد فقيري كه به خانه او وارد شده بود گذشت نمود و مال خود را از او طلب نكرد .
او براي تمام رزمندگان احترامي خاص قائل بود و اگر كاري را به فردي واگذار مي كرد نسبت به او اطمينان داشت . به رزمندگان توصيه مي كرد : (( انسان بايد اول خودش را اصلاح كند و سپس به اصلاح ديگران به پردازد . در كارهايتان دقت كنيد تا در آخرت از شهدا شرمنده نشويد . )) در بحـــرانها و مشكلات مختلف ، پيوسته به ياد خداوند بود و در هنگام عصبانيت از گرفتن تصميم جدي صرف نظر مي كرد .
در يكي از سخنراني هايش براي بسيجيان گفته بود :
(( بايد قدر نعمت هايي را كه خدا به ما داده است بدانيم .... وقتي من سالم بودم و دستم را نارنجك نبرده بود مي توانستم دقيق تر تير اندازي كنم و هر كاري انجام بدهم . اما بعد از آن حادثه حتي نمي توانم كمپوتي را به راحتي باز كنم . هر لحظه اي كه اين جا نشسته ايد ميليارد ها نعمت خدا هست كه ما مقداري از آنها را مي بينيم . خدا شاهد است آن لحظه اي كه دستم را نارنجك برد شب و روز ، در عبادت مي گفتم كه الهي اين آزمايش تو است و من از آزمايشت فقط به خودت پناه مي برم . ))
عسگر كريميان يكي از همرزمان او مي گويد :
(( شاپور ، عيد سال 1362 در جبهه همه را دعوت كرد تا روز عيد و سال تحويل روزه بگيريم و با امساك از غذا اراده خود را در كوران آزمايش و هواهاي نفس بيازماييم . ))
يكي از دوستان او ( پور محمدي ) مي گويد :
(( در كنار رودخانه نيسان ، برزگر ما را براي اجراي عمليات آماده مي كرد . مقرر كرده بود كه روي آن رود خانه وحشي سيم بوكسل نصب كنيم . بسيجيان از انجام چنين كاري دست كشيدند چون جريان آب رودخانه بسيار شديد بود . برزگر پس از يك ساعت خود را به آب زد و به آن سوي رودخانه رفت . در اين هنگام متوجه شد چند تن از بسيجيان در آب افتاده اند ، خود را به آب انداخت و جان آنها را نجات داد . ))
به همسرش گفته بود : (( اگر به خاطر اسلام نبود هيچ وقت از كنارت دور نمي شدم . اگر در اين راه به عزت خون ندهم دشمن به ذلت از ما خون مي گيرد . تو از من راضي باش و دعا كن . ))
او در يكي از نامه هايش به همسر خود نوشت :
(( از روزي كه ازت جدا شدم يك ساعت هم وقت ندارم كه برايت تلفن كه هيچ نامه بنويسم . هيجده گردان به ما مربوط است . منظورم آموزش آنهاست . هم اكنون كه برايت نامه مي نويسم ساعت 8 شب است و از ساعت 10 الي 6 صبح پنج گردان را به مانورو خواهيم برد ... خيلي براي تو و خانواده و خانه نگرانم . نمي دانم وضعتان در چه حالي است ؟ باور كن خيلي ناراحت هستم كه آيا گرسنه مانده ايد ؟ نفت داريد ؟ مريض نيستيد ؟ پول داريد ؟ خدايا، خدايا فقط تو مي داني و بس كه در جيبم فقط ده تومان پول دارم ... كه نمي شود كاري كرد . ازت خواهش مي كنم مقاومت كن. خدا بزرگ است . باور كن نمي داني در چه وضعي هستم . خواهش مي كنم از وضعيت خودتان برايم بنويس ... آيا عذرا گرسنه مي ماند ، شير دارد يا نه ؟ محمد چه كار مي كند ؟ بگو بابا مي گويد ، شرمنده ات هستم . خدا حافظ به اميد پيروزي ))
در تاريخ 29 / 7 / 62 در منطقه پنجوين درعمليات والفجر 4 شركت كرد . در اين عمليات ، هماهنگ كننده محورهاي عملياتي بود . منطقه عمليات ، كوهستاني بود و تعدادي از واحد هاي لشكر در محاصره دشمن قرار گرفته بودند و از عقب در خواست نيروي كمكي می كردند . دو گروهان به آنها ملحق شد . يك گروهان توسط برزگر و يك گرهان توسط مصطفي اكبري ، هدايت و رهبري مي شد. اكبري يكي از همرزمانش مي گويد :
(( از همديگر جدا شديم . چند متري هم حركت كرديم به تپه اي رسيديم كه از بالا دشمن بر ما مسلط بود و آنجا را زير آتش داشت . شاپور بلند قامت بود و نمي توانست خود را پشت درختان مخفي كند ، به همين خاطر مورد اصابت تير دوشكاي دشمن قرار گرفت و به شدت زخمي شد او را در پتويي پيچيدند . در همين حال به ما وصيت كرد تا تپه را حتما بگيريم . رزمندگان حمله كردند و آنجا را تصرف كردند . ))
مقدر بود كه او زنده بماند تا در عمليات بعدي نيز حضور يابد تا اين كه در مرحله سوم عمليات والفجر 4 و در ارتفاعات «شيخ گزنشين» در سمت مسئول محور لشكر 31 عاشورا در خاك عراق (پنجوين ) به تاريخ 13 / 8 / 1362 در اثر تير دوشكا و اصابت تركش به پشت به شهادت رسيد .
آرامگاه او در گلستان شهدادر« غريبان» شهرستان« اردبيل» واقع است .
عذرا به هنگام شهادت پدر دو ساله و محمد چهار ماهه بود . پس از شهادت شاپور ، برادرش عليرضا در سال 1363 به شهادت رسيد . چندي بعد برادر همسرش ( عارف احمديان ) نيز به صف شهدا پيوست .
پرونده شهید در بنیاد شهید وامور ایثارگران اردبیل ومصاحبه با خانواده ودوستان شهید