راستی تو ،فرشته کدامین آسمان بودی .تبسم قرین همیشه لبانت بود .به چهره ات چقدر بشاش و دلت مامن اندوه .
درد غفلت غافلان تورا در هم می شکست .آنگاه که فریاد می کشیدی یا قلم در دست می گرفتی ،پاسدار سپیده ها بودی که سیاهی بدر کنی و حافظ امین نور باشی
چون چشمه ساران روان می گشتی تا نا پاکیها را بشویی و راهنمای پاکان باشی بسوی نور .
آه شب پرستان از نور گریزانند و تو را چه هول و بیم از آنها که چون کوهی از نور بودی تابان بر سینه آسمان
کاش بودی و می دیدی که هم مکتب هایت چه سان به سوی قافی که قرار گاه تو بود به پرواز در آمدند .
آه آیینه ام !یادم آمد که بارها گفته بودی مکتب دار اصلی ام ،رب حکیم است و استادم ،بزرگ آموزگار بشریت محمد مصطفی (ص) .
آه آیینه ام !ماندنت به چه می مانست و رفتنت به چه می ماند ؟را ستی کدامین واژه ها توان تفسیر هستی تو را خواهند داشت ؟رفتی و میزبانت خداست .ماندیم و چه یلادها که از تو بر دلهامان نقش بست .
آه آیینه ام !قهرمان آیینه ها !تکه های بشکسته ات را رو بروی دلم قرار می دهم تا در پیوند با دل شکسته خویش از تو ابدیتی سازم به وسعت نجابت آسمانی ات و من ...
برگرفته از خاطرات شفاهی خانواده و همرزمان شهید