داوود احمدپور از راویان دفاع مقدس و همرزم شهید رضا چراغی در مصاحبه اختصاصی با خبرگزاری دفاع مقدس درباره اولین آشنایی خود با شهید رضا چراغی گفت: اسفند سال ۶۰ با شهید چراغی آشنا شدم. او فرمانده گردان حمزه بود.
وی افزود: آشنایی اصلی من از عملیات مسلم به بعد بود. نیم ساعت قبل از شهادت شهید چراغی در قرارگاه تاکتیکی نشسته بودیم که شهید چراغی آمد. بسیار ناراحت و برافروخته بود. محسن نورانی فرمانده تیپ ذولفقار و چند نفر دیگر سوال کردند چه شده چرا گرفتهای؟ که شهید چراغی اسم تمام شهدا را برد و گفت به شهدا سلام برسانید بگویید من خستهام. نیم ساعت بعد هم خبر شهادت را دادند.
این راوی دفاع مقدس با بیان خاطره ای از شهید چراغی گفت: عملیات والفجر مقدماتی شهید چراغی معاون سپاه ۱۱ قدر بود. توی قرارگاه نشسته بودیم که دیدم شهید چراغی بسیار آشفته و ناراحت داخل آمد. گفت بچهها روی تپه رملیها افتادهاند و دسترسی به چیزی ندارند مدام تماس میگیرند و کمک میخواهند ماهم راهی پیدا نمیکنیم که به کمکشان برویم.
وی افزود:با یک سری از نیروهای اطلاعات هماهنگ کردیم تا جهت تپه رملیها را مشخص کنیم و بدانیم در کدام جهت است. بعد از مشخص کردن تپهها با توکل به خدا راه افتادیم به سمت تپههای رملی و مقداری از مسیر را که رفتیم پشت میدان مین رسیدیم. نگاه کردیم دیدیم نیروها معبر کوچکی باز کردهاند تا از این طریق مجروحان را به عقب ببرند و بتوانند رفت و آمد کنند.
احمدپور افزود: ازآن طرف هم افراد برای حمل مهمات و آب از پشت رملها با مصیبت راه را طی میپیمودند. طبیعتا با کوچک بودن معبر بار کمتری هم جا به جا میشد. به فکرم رسید معبر را بزرگتر کنم. سیم خاردارها را کنار زدم و رضا چراغی هم به کمک آمد. یکی از بسیجیها با کنایه به شهید چراغی گفت چه عجب از این طرفها. خوش آمدید! نگاهی به صورت رضا انداختم. صورتش سرخ شده بود و همانطور که سیم خاردارها را کنار میکشید به خودش میگفت: برای تویی که آنقدر کوتاهی کردی این حرفها کم است. بچهها دارند اذیت میشوند پس حق داری این حرفها را بشنوی.
این راوی دفاع مقدس با اشاره به حساسیت شهید چراغی به نسبت به مسایل روز گفت: رضا زمانی که احساس میکرد کاری روی زمین مانده خیلی ناراحت میشد. لحظات قبل از شهادت نیز غم و غصه دلش این بود که نمیتوانست به بچهها کمک کند و حاج همت اجازه پیش روی را به او نمیداد. با پافشاری توانست مجوز بگیرد و به جلو برود.
احمدپور در پایان گفت: معاون شهید چراغی در عملیات بیت المقدس تعریف میکردکه شهید چراغی به قدری در ان روزخسته بود که به من گفت در راه حواست باشد ممکن است در راه از شدت خستگی بیافتم. بعد از رد شدن از نقطه رهایی حین راه رفتن رضا را دیدم که خر و پف میکند و در راه خوابیده است.