مادر شهید بادینلو در گفت‌وگو با خبرگزاری دفاع مقدس - پایانی

روز شهادت محمد حسن، آغاز بی قراری هایم بود

وقتی به تهران رسیدیم، آنقدر بی تاب بودم که حتی حجله محمدحسن را سر کوچه ندیده بودم. وقتی به خانه رسیدم، پسر بزرگم لباس سیاه به تن داشت، از او پرسیدم اتفاقی افتاده، که خبر شهادت محمدحسن را به من داد. از آن روز دلتنگی هایم برای محمد حسن شروع شد.
کد خبر: ۱۶۹۷۶
تاریخ انتشار: ۰۹ ارديبهشت ۱۳۹۳ - ۱۲:۱۲ - 29April 2014

روز شهادت محمد حسن، آغاز بی قراری هایم بود

خبرگزاری دفاع مقدس: کوچه پس کوچه های عاشقی منطقه را پیمودیم. در راه رسیدن به مقصد کوچه های متعدد را پشت سر گذاشتیم هر کدام به نام یک شهید نامگذاری شده بود. ناگهان خودمان را در کوچه شهید بادینلو دیدیم. زنگ خانه را به صدا درآوردیم. در باز شد و مادر با چادر گلدار در چارچوب در ظاهر شد. تنها بود و تنها از پرپر شدن غنچه زندگیش گفت. کنار هم نشستیم و خاتون فولادی به کتابخانه قلبش رجوع کرد. بدون معطلی کتابچهای از قفسه های آن بیرون آورد. هیچ غباری روی آن وجود نداشت. احساس می کردی همین حالا آن را در قفسه قرار داده است. کتابچه را گشود نامش محمدحسن بود و این طور ادامه داد که:

وقتی دولت اعلام کرد که مردم باید اقلام مصرفی را از طریق کوپن خریداری کنند، محمدحسن شناسنامهاش را برای گرفتن کوپن نداد. زمانی بود که وی در دانشکده افسری مشغول تحصیل بود. گفتم مادرجون شناسنامه ات لازمه. می گفت نه. من در دانشکده نان دولت را می خورم، حالا کوپن بگیرم. قبول نکرد.
 
اواخر هفته ها که می شد دوستان دانشکده ای خود را که در شهرستان زندگی می کردند را به میهمانی دعوت می کرد. یکبار که من در حال انجام کاری بودم، زنگ خانه به صدا درآمد. از  پنجره دیدم محمد حسن با چند جوان مشغول صحبت است. از نظرم گذشت که محمدحسن شناسنامهاش را برای گرفتن کوپن نمی دهدف آنوقت هفته به هفته دوستانش را برای میهمانی به خانه دعوت می کند. در که باز شد. دیدم تند تند پلهها را دوتا یکی بالا آمد و با لبخن گفت: می دونم می خوای چی بگی قربونت برم؛ می خوای بگی کوپن نگرفت، حالا مهمون آورده. ننه جون ماکارانی درست کن. ماکارانی که کوپنی نیست.
 
خندیدم و گفتنم، نه عزیزم؛ مهمان حبیب خداست. قدمشان روی چشم.
 
روز شهادت محمد حسن، آغاز بی قراری هایم بود
 
چند روز بعد از ازدواج محمدحسن بود که به کردستان رفت. من و همسرش نیز راهی سفر مشهد شدیم.
زمانی که در خواجه ربیع بودیم،از بلندگو صدایی شنیدم که خبر از شهادت یک فرمانده و چند سرباز حکایت داشت. با شنیدن این خبر بند بند دلم پاره شد. به هر بهانهای بود از آنجا بیرون رفتم. دلم خیلی بی تابی می کرد. هیجانی بی پایان وجودم را فراگرفته بود. به حرم رفته و تا صبح آنجا ماندم.
 
وقتی برگشتم دیدم همه آماده برگشتن به تهران شده اند. به من گفتند که حاج احمد حالش مساعد نیست، باید برگردیم.
 
وقتی به تهران رسیدیم، آنقدر بی تاب بودم که حتی حجله محمدحسن را سر کوچه ندیده بودم. وقتی به خانه رسیدم، پسر بزرگم لباس سیاه به تن داشت، از او پرسیدم اتفاقی افتاده، که خبر شهادت محمدحسن را به من داد. از آن روز دلتنگی هایم برای محمد حسن شروع شد.
 
رای ما صد در صد، بنی صدر
 
زمانی که رای گیری ریاست جمهوری بود، به ما می گفت به بنیصدر رای ندهید. خودش هم به بنی صدر رای نداد. اما من می گفتم بنی صدر، صد در صد. اما بنی صدر آدم درستی نبود و من بعدها با اتفاقاتی که پس از آن افتاد، پی به این موضوع بردم.
 
نهایت سادگی را در زندگی محمد حسن دیدم
 
عروسی که کرد هنوز برای خانهاش فرش نخریده بود. به او گفتم نمی خواهی برای خانهات فرش بخری. گفت باشه. رفت و بعد از نیم ساعت به خانه برگشت. دیدم با موکتی بزرگ در حال برگشت است. گفتم: فکر نمی کنی موکت برای خانه تازه داماد و تازه عروس خوب نباشد. گفت: نه! حضرت علی روی حصیر زندگی کرد، آن وقت من روی قالی زندگی کنم. همین موکت هم کفایت می کند.
 
فرار از مدرسه
 
فاطمه خواهر محمد حسن سکوت با یادآوری خاطره ای از محمدحسن سکوت را می شکند و می گوید: محمد حسن قبل از پیروزی انقلاب اسلامی وقتی به مدرسه می رفت در کلاسهایی که معلم خانم داشت، سعی می کرد حاضر نشود و به هربهانهای بود از مدرسه فرار می کرد. با وجود سن کمی که داشت همیشه از وضعیت نامناسب پوشش خانمهای معلم در آن هنگام گلایه می کرد.
 
حاج احمد هم برای رزمندگان پدری کرد
 
خاتون فولادی مادر شهید محمد حسن بادینلو، آرام بلند می شود و قاب عکس روی طاقچه را نشانمان می دهد. عکس همسرش حاج احمد بادینلو است. همان خادم مسجدی که با وجود کهولت سن و به اصرار خودش  به جبهه رفت. خاتون می گوید با وجود مخالفتهای بسیار، خود را به جبهه رساند. می گفتند حاجی با این سن چه کاری از شما بر می آید؟ می گفت: اگر هیچ کاری نتوانم انجام بدهم، لا اقل می توانم یک لیوان آب به دست رزمندگان که بدهم.
 
پایان
نظر شما
پربیننده ها