به گزارش خبرگزاری دفاع مقدس به نقل از مشرق، "مبارزه در پیشبرد اهداف اسلام و انقلاب نفس کار است. تا کجا میتوانیم مقاومت کنیم که نلرزیم ایستادن و اینکه همیشه به خود بگوید که انقلاب تمام نشده است و رژیمی که نماینده ما نبود و نماینده سرمایهداران بود را در سال 57 بیرون کردیم. این موضوع جریان و جاری است و انقلاب ما به تاریخ نپیوسته است هر چند تاریخی شده است، توقف نداریم. آن زمان پیچیدگیها و دشواریهای خاص خود را داشته است و این زمان هم به نوع دیگری پیچیدگی خود را دارد اما چه باید کرد؟ میتوان مثال کوهنوردها را زد. گروهی جمع میشود که بروند کوهی را فتح کنند که هر چه بیشتر پیش میروند کمتر میشوند و برای رسیدن به جامعه آرمانی خودمان باید آرمانی زندگی کنیم."
اینها بخشی از آخرین مصاحبه مرحوم امیرحسین فردی است که البته بعد از فوت او منتشر شد. پیرمرد مهربان "کیهان بچه ها" هنوز هم در دل اهالی قلم زنده است و به نیکی از او یاد میکنند.
فردی همیشه در حال خواندن بود و شاید به خاطر همین بود که در ادبیات داستانی چهرهای مقاوم و سختکوش از خودش نشان داد. او همیشه دلتنگ کودکیاش بود. کودکیای که با طبیعت دوست صمیمی بود. شاید برای همین هم بود که هیچوقت بچهها را فراموش نکرد و بیش از 30 سال بهطور مداوم سردبیری «کیهان بچهها» را بر عهده داشت. تشکیل شورای نویسندگان مسجد جوادالائمه ع هم یکی دیگر از کارهایی بود که فردی عهدهدارش بود.
حالا در اولین روزهایی که بهار پا به اردیبهشت میگذارد خبری تلخ از راه میرسد. خبر، دهان به دهان و پیامک به پیامک اینطرف و آن طرف میپیچد و کمکم همه خبردار میشوند: امیرحسین فردی رفته است. مثل بهاری که یکدفعه در وسطهایش از درخت توت و اردیبهشت و بارانهای ریزریز برود. حالا دیگر اسم او در فهرست داوران کتابهای کانون پروررش فکری کودکان و نوجوانان نیست. دیگر او را پشت میزی در حوزهی هنری یا پشت میز سردبیری کیهانبچهها نخواهیم دید. این غمگینکننده است که از این به بعد جایزهی شهید غنیپور بدون او برگزار میشود...
در روستایی با چشمانداز دشت کسی نام او را صدا میزند. کسی میگوید: حالا که رفتی نگذار دلتنگ شویم، یک روزی دوباره برگرد... و کوه جواب میدهد: برگرد... برگرد...
چند خط از طلوع تا غروب
امیرحسین فردی در مهرماه ١٣٢٨ در روستای قره تپه واقع در دامنه جنوبی کوه سبلان آذربایجان چشم به جهان گشود.
وی از روزنامهنگاران، نویسندگان و فعالان عرصه ادبیات داستانی ایران بود و سابقه حرفهای درخشانی داشت. عضویت در حوزه اندیشه و هنر اسلامی (حوزه هنری)، سردبیری و مدیر مسئولی کیهان بچهها به مدت بیش از 27 سال و نیز مؤسس و مدیر مسئول کیهان علمی، عضویت در شورای داستان کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان، عضویت در شورای داستان بنیاد حفظ آثار و نشر ارزشهای دفاع مقدس، مسئولیت جشنواره انتخاب کتاب سال شهید حبیب غنیپور، مسئولیت شورای ادبیات داستانی نیروی مقاومت بسیج و مدیریت کارگاه قصه و رمان حوزه هنری از سوابق مسئولیتهای اجرایی وی بود.
امیر حسین فردی در روز پنجم اردیبهشت سال 1392 به رحمت خدا رفت.
خاطراتی از همرهان
درسی از خوبی های امیرحسین
مصطفی رحماندوست میگوید: آقای فردی از آن نویسندهها بود که دارای تفکر و سلیقهی خاص سیاسی بود. از این خصیصهاش بعضیها خوششان نمیآمد. بعضیها هم خیلی خوششان میآمد. در کارش هم با کسانی بود که گاهی همسلیقه اش بودند و گاهی هم نه. در طول سالهای فعالیت، در نشریات مختلف حضور داشتند و نقدهای زیادی به چاپ رساندند، اما من در تمام این سالها ندیدم که به کسی بیاحترامی یا نقد شخصیتی کند. چه موافق فکر ایشان بودند و چه مخالف.
آخر گاهی انگار نقدها، برای کوبیدن یا بالا بردن کسی چاپ شده باشد. در دین ما هم تهمت زدن، فحش دادن و این چیزها ممنوع است. چیزهایی که گاهی در منظور بعضی نقدها دریافت میشود. برای کسی که فوت میکند، مجلس تذکر میگیرند تا ما را یاد رفتارهای خوب تازه گذشته بیندازد. من هم یکی از خوبیهای او را گفتم.
احساس یتیمی می کنیم
محمد حمزهزاده، معاون هنری حوزه هنری و مدیر انتشارات سوره مهر، با اظهار تأسف عمیق از درگذشت این نویسنده انقلاب فت: ما بهعنوان شاگرد همیشه ایشان را امیرخان خطاب میکردیم. او صمیمانه و صادقانه به همه شاگردانش عشق میورزید و الان همه ما احساس یتیمی میکنیم. بهنظرم جای خالی امثال ایشان بهراحتی جبران نمیشود.
پتک سنگین بر آینه
محمدرضا سنگری، نویسنده و پژوهشگر ادبی گفت: وقتی خبر فوت مرحوم امیرحسین فردی را شنیدم به یاد آن مصراع از آقای عبدالملکیان افتادم که وقتی خبر رحلت امام(ره) را به او دادند گفت: خبر پتک سنگین بر آینه بود. واقعا من هم وقتی خبر فوت مرحوم امیرحسین فردی را شنیدم گفتم این خبر پتک سنگین بر آینه بود. به گفته سنگری ادبیات انقلاب با نام امیرحسین فردی گره خورده است، بهخصوص در حوزه ادبیات داستانی و بهویژه تلاشی که ایشان در نشر ادبیات داستانی داشت و جایزه ویژهای که تلاش کرد آنرا بسط و گسترش و عمق بدهد.
با عشق برای ادبیات تلاش میکرد
هدایتالله بهبودی، رئیس دفتر ادبیات انقلاب اسلامی حوزه هنری به همشهری گفت: متانت و وقار و احترام به دیگران، بزرگمنشی، میانداری جوانها، دست کشیدن به سر ادیبان جوان و تلاش فراوان برای توسعه ادبیات انقلاب اسلامی، ازجمله ویژگیهای امیرحسین فردی بود. این نویسنده با بیان اینکه فردی بهخاطر سابقه و منش بزرگوارانهاش در حوزه هنری جایگاه خاصی داشت، افزود: در مدتی که تصدی مرکز آفرینشهای ادبی حوزه هنری را بهعهده داشت از نزدیک شاهد بودم که با چه عشق و علاقهای بهویژه برای پیشرفت ادبیات انقلاب اسلامی تلاش و کوشش میکرد. چه در زمینه داستانهای کوتاه و بلند و چه در مورد جشنوارههایی که درباره ادبیات انقلاب و چه در مورد شعر انقلاب که با پیگیریهای ایشان برگزار میشد. بهرغم اینکه سال گذشته عمل قلب باز انجام داده بودند، اما از هیچ تلاشی در این راه فروگذار نمیکرد. امیدوارم به دامن رحمت حق پیوسته باشد.
حوصلهام سر رفته؛ میخوام برم بخوابم
حمیدرضا شاهآبادی، نویسنده و خالق آثاری چون «دیلماج»، «لالایی برای دختر مرده» و «وقتی مژی گم شد» یادداشتی به مناسبت درگذشت امیرحسین فردی، نویسنده بزرگ انقلاب نوشته و یک روز قبل از درگذشت مدیر مرکز آفرینشهای ادبی حوزه هنری را روایت کرده است.
«حوصلهام سر رفته؛ میخوام برم بخوابم» این آخرین جملهای بود که من از امیرحسین فردی شنیدم. نشسته بودم توی صف دکتر قرار بود چک آپ بدهیم. نوار قلب گرفته بودیم و نشسته بودیم توی صف دکتر. قرار بود دکتر نوار قلبمان را ببیند و بگوید مشکلی داریم یا نه. بازی روزگار آن که در صف کنترل سلامتی حداقل نیم ساعت با هم راجع به مرگ حرف زدیم و این درست یک روز قبل از مرگ امیرحسین فردی بود!
آثار امیرحسین فردی:
گرگ سالی
اسماعیل
سیاه چمن
آشیانه در مه
کوچک جنگلی
افسانه اصلان
امام اول
بقعه شیخ صفی الدین اردبیلی
امام خمینی
تختی افسانه نبود
حضرت ابراهیم (ع)
حضرت اسماعیل (ع)
خسته نباشی گل بهار
روح الله
قصه های گل بهار
روزی که تو آمدی
ملاقات با آفتاب
میرزا کوچک خان
میهمان ملائک
هامون، زهکلوت و آن حوالی (سفرنامه)
یک دنیا پروانه
یک مشت نقل رنگی
مردی که به ما فرصت گل خوردن داد
حالا از آن زمان خیلی گذشته. منظورم از خیلی به اندازهی قد کشیدن یک نوجوان است از کودکی تا همین حالا که زل زده به این صفحه و دارد میخواندش. باید بزرگتر از این باشی که بفهمی خاطره داشتن با یک آدم یعنی چی و دور شدن از او بازهم یعنی چی و بفهمی از دست دادنش هم چه طعم تلخی دارد.
تو هم این را قبول داری که قبل از این که آدمها دوربین عکاسی را اختراع کنند خدا توی ذهن هر آدمی یکی کاشته؟ دوربین به همراه آلبوم. بدیاش این است که عکسها آنقدر زیادند که تو خودت را میانشان گم میبینی. من کجایم؟ زیر انبار و تلانباری از عکسهای دور و نزدیک. غریب و آشنا. و حالا که از آن زمان خیلی گذشته بر میگردم و ازلابهلای عکسهای غبارگرفته دنبال چند عکس میگردم.
این یکی را تو هم ببین، چهرهام هنگامی که اولین داستانم در کیهانبچهها چاپ شد. اولین شعرم هم همینطور، همین قیافه را دارم. اولین ناهاری که در یک مؤسسهی بزرگ مطبوعاتی خوردم. اولین چای، اولین لبخند یک سردبیر از روی رضایت. من که خوب میبینم. لطفاً تو هم خوب به این عکسها نگاه کن. خدا خوب دوربینی توی من کاشته. این یکی هم هست، دفتر مجلهی کیهان بچهها که پر از برو و بیاست. پر از شکوه قاسمنیا و نقی سلیمانی و حسین فتاحی و سوسن طاقدیس و بقیه که از کادر عکس زدهاند بیرون. امیرحسین فردی را یادم نرفته. او که اصل کار است. توی تمام عکسها او هست. با لبخندی که بدون آن قابل شناسایی و دوست داشتن نبود.
سنگ صبور میدانی چیست؟ سنگ صبوری بود برای همه. برای دردها و دلها و دردِ دلها. خودش غصه کم نداشت ولی به غصهها و قصهها گوش میداد. این عکس هم مال همان زمانهایی است که دوتایی با هم حرف میزدیم. به این عکس طنازانه نگاه کنید. به او گفتم که مجلهتان روح ندارد، طنز و شادی ندارد. گفت: آستین بالا بزن. این گوی و این هم میدان. چه میدانستم که این گوی و این میدان فرصتی است برای طنزآزمایی خودم. و همین شد که سه سال پیدرپی «همشاگردی» نوشتم و نوشتم و گمانم مجله کمی تبسم کرد. درست مثل تبسم این عکس.
اگر این عکس کمی ناجور است ببخشید. توی حیاط یکی از ساختمانهای اطراف کیهانبچهها داریم فوتبال بازی میکنیم. من طبق عادت کودکیام توی دروازهام. دروازه خیلی بزرگ نیست و من هنوز کمی مهارت دارم، ولی این دلیل نمیشود که از امیرخان گل نخورم. به شوخی گلهای خورده را میگذارم به حساب اختلاف سن و این که از ریش سفیدان گل خوردن هنر است.
حالا آن ساختمان آجر سه سانتی هنوز هم هست. آن میزهای دفتر تحریریه، آن حیاط قدیمی و دروازههای تازه رنگ خوردهاش. این عکس را به خاطر میسپارم. عکس من و دروازهای که بوی گلهای او را میدهد در یکی از روزهای اردیبهشتی.
سخن پایان: زندگی امیرحسین فردی در همسایگی مرگ حیاتی بزرگوارانه بود. چشم بر خیلی چیزها بسته بود. از دنیا طلبی نداشت. از کسی بد نمیگفت و طوری زندگی میکرد که انگار همین فردا خواهد مرد. این را یک روز قبل از مرگش به من گفت. گفت باید طوری زندگی کنیم که انگار همین فردا خواهیم مرد. بعد حوصلهاش سر رفت و رفت که بخوابد.