به بهانه سی و سومین سالگرد شهادت خلبان شهید علی اکبر قربان شیرودی - 1

مرد یک زندگی

با آنهمه مشغله ای که داشت، از حال خانواده غافل نبود. هر وقت فرصت می کرد برای رفاه حال خانواده اش سنگ تمام می گذاشت. برای آسایش و آرامش خانواده از هیچ کاری دریغ نمی کرد. عاشق بچه ها بود. هر وقت منزل بود در کارهای خانه به همسرش کمک می کرد.
کد خبر: ۱۷۲۲۱
تاریخ انتشار: ۰۷ ارديبهشت ۱۳۹۳ - ۱۰:۳۳ - 27April 2014

مرد یک زندگی

خبرگزاری دفاع مقدس: دل تو دلش نبود. سالها برای چنین روزی صبر کرده بود. حالا موقعش بود. خیلی اصرار کرد برای ماموریت اما فایده نداشت. ملتمسانه گفت : « اجازه بدهید من این پرواز را انجام دهم . این پروازِ عشق است» آنقدر خواهش کرد تا جواز عبور گرفت و شیر مرد شیروددی پشت کابین هلی کوپتر نشست و یک تنه به پیشواز لشکر تانک­ها و توپ­ها رفت.

مردانه به قلب دشمن یورش برد و جانانه با دشمن جنگید. به ناگاه گلوله مستقیم توپ، سینه ستبرش را شکافت و پیکر غرقه به خون فاتح عملیات "بازی دراز" و علمدار هوانیروز به خاک افتاد و روح بلندش به ملکوت اعلی پیوست. وقتی خبر شهادت جانسوز ستاره درخشان جنگ، خلبان علی اکبر قربان شیرودی به گوش امام خمینی (ره) رسید، مکثی کرد و گفت : " شیرودی آمرزیده است. " به بهانه سی و سومین سالگرد شهادت این خلبان شجاع  و مومن، فرازهایی از سیره و سلوک عملی آن شهید بزرگوار را مرور می کنیم.

*********                                                 

 

مثل ستاره

قنداقه"علی اکبر" را که دادند دست پدرش، همین که به چهره نوزاد نگاه کرد، یاد آن خواب عجیب افتاد. قبل از تولد علی اکبر پدرش خواب یک ستاره پر نور را دیده بود که بالای بام خانه­شان عین "خورشید" می درخشید و نورافشانی می کرد. اهالی شیرو محله هم صف کشیده بودند جلوی منزل شان برای تماشای ستاره. آن روز خوابش را برای خیلی ها تعریف کرد اما کسی از خوابش سر در نیاورد. حال خوابش تعبیر شده بود. قنداقه علی اکبر در آغوشش می درخشید مثل ستاره، عین خورشید.

شبیه هیچکس

از اول با بچه های دیگر کلی فرق داشت. شبیه بچه های دیگر نبود. نه جثه اش مثل هم سن و سالانش بود، نه اخلاق و رفتارش. هیکل درشت اش واقعاً چشم ها را خیره می کرد. هوش و استعدادش هم همینطور. خیلی با هوش بود. دوره ابتدایی همیشه رتبه اول مال علی اکبر بود. هم کلاسی های علی اکبر به این چیزها عادت کرده بودند.  مقطع دبیرستان هم جزء شاگردان ممتاز بود. اگر مشکلات مالی نبود استعدادش بیشتر شکوفا می شد. افسوس که...

مثل گل

علی اکبر «خیلی با عاطفه بود. خصوصاً در برابر پدر و مادرش بسیار خاضع بود» همیشه با احترام خاص از پدرش  یاد  می کرد. ساعتها پای حرفهای و درد دل های  پدر و مادرش می نشست و مشتاقانه به حرفهایشان گوش می داد. بیشتر سنگ صبور مادرش بود. «آنقدر در ارتباط با فامیل و دوست و آشنا خوش مشرب بود که همه حساب خاصی برایش  باز کرده بودند . احترام همه را نگه می داشت.» در یک کلمه، مثل گل بود.

 مرد یک زندگی

با آنهمه مشغله ای که داشت، از حال خانواده غافل نبود. هر وقت فرصت می کرد برای رفاه حال خانواده اش سنگ تمام می گذاشت. برای آسایش و آرامش خانواده از هیچ کاری  دریغ نمی کرد. عاشق بچه ها بود. هر وقت منزل بود در کارهای خانه به همسرش کمک می کرد. به شهادت همسرش: «انصافاً  شیرودی در خانه داری رودست نداشت» می گفت: « دلیلی ندارد که مرد در  خانه کار نکند. شاید گفتنش درست نباشد؛ اما گاهی کهنه های بچه ها را هم با صابون می شست.»

انقلابی دو آتشه

تعصب خاصی نسبت به انقلاب داشت. هر چند قبل از انقلاب  سابقه مبارزاتی و فعالیتهای سیاسی خاصی نداشت اما با این وجود یک انقلابی دو آتشه بود. می گفت:  «ای کاش چند سسال زودتر انقلاب می شد که من زودتر به خود می آمدم» علی اکبر به سپاه پاسداران هم عشق  می ورزید. هر چند خودش از نیروهای ارتش بود اما نیروهای سپاه پاسداران  را هم دوست داشت. «همکاری بسیار جدی با سپاه داشت. حتی روی لباس پروازش آرم سپاه زده بود».

مقلد امام

جانش به جان امام (ره) بسته بود. علاقه عجیبی به امام خمینی (ره) داشت. از امام خمیینی (ره) به عنوان مرد الهی یاد می کرد و کی گفت : « اگر امام بگوید هر دو  فرزندت را قربانی کن، درنگ نمی کنم». به عشق ولایت زنده بود. به فرمان پیر و مرادش می خروشید و مردانه به صف دشمن یورش می برد و حماسه می آفرید. حماسه پشت حماسه. عشق به امام در دلش شعله می کشید. طرفدار دو آتشه ولایت بود. می گفت: « من نوکر آن کسی هستم که طرفدار امام باشد. من نوکر کسی هستم که مطیع و مقلد امام است و درغیر این صورت سرور آن کس هستم

سرباز ساده!

ساده بود. از تعریف و تمجید اصلاً خوشش نمی آمد. اهل این کارها نبود. مرد بی ریا.  می گفت : « من فرزند دهقان زاده شهسواری هستم. این قدر که از من تعریف می کنید می ترسم خودم را گم کنم و فکر کنم واقعاً لیاقتش را دارم. خواهش می کنم من را بزرگ نکنید. من لیاقت این همه بزرگی را ندارم. من یک سرباز ساده اسلام هستم که هنوز نتوانسته ام خودم را در حد کمال قرار دهم . یک سرباز ساده باشیم تا روزی که به شهادت برسیم

تهیه و تنظیم: محمدعلی عباسی اقدم

نظر شما
پربیننده ها