به بهانه سی و سومین سالگرد شهادت خلبان شهید علی اکبر قربان شیرودی - 2

دنیا برایش کوچک بود

درجه و پست و مقام برایش پشیزی ارزش نداشت. فقط برای رضای خدا و شادی دل امام می جنگید. وقتی درجه تشویقی گرفت و سروان شد. در جواب عرض تبریک دوستانش گفت: « تبریک را به زمان دیگری موکول کنید. زمانی که در اجرای فرمان امام و رسیدن به الله شهید شوم. من شرف درجة حیات را در قربان کردن خویش می یابم.»
کد خبر: ۱۷۸۴۸
تاریخ انتشار: ۱۳ ارديبهشت ۱۳۹۳ - ۰۹:۰۴ - 03May 2014

دنیا برایش کوچک بود

به گزارش خبرگزاری دفاع مقدس، دل تو دلش نبود. سالها برای چنین روزی صبر کرده بود. حالا موقعش بود. خیلی اصرار کرد برای ماموریت اما فایده نداشت. ملتمسانه گفت : « اجازه بدهید من این پرواز را انجام دهم . این پروازِ عشق است» آنقدر خواهش کرد تا جواز عبور گرفت و شیر مرد شیروددی پشت کابین هلی کوپتر نشست و یک تنه به پیشواز لشکر تانک­ها و توپ­ها رفت.

مردانه به قلب دشمن یورش برد و جانانه با دشمن جنگید. به ناگاه گلوله مستقیم توپ، سینه ستبرش را شکافت و پیکر غرقه به خون فاتح عملیات "بازی دراز" و علمدار هوانیروز به خاک افتاد و روح بلندش به ملکوت اعلی پیوست. وقتی خبر شهادت جانسوز ستاره درخشان جنگ، خلبان علی اکبر قربان شیرودی به گوش امام خمینی (ره) رسید، مکثی کرد و گفت : " شیرودی آمرزیده است. " به بهانه سی و سومین سالگرد شهادت این خلبان شجاع و مومن، فرازهایی از سیره و سلوک عملی آن شهید بزرگوار را مرور می کنیم.

مثل کوه

همه جا در تعقیبش بودند. منافقین از دست حملات بی امان خلبان شیرودی خواب خوش نداشتند. تصمیم گرفته بودند هر طور شده ترورش کنند. مدام تهدیدش می کردند اما علی اکبر بیدی نبود که به این بادها بلرزد. مثل کوه، محکم و استوار بود.  بدون محافظ تنها با یک قبضه کلت کمری که از حاج احمد آقا خمینی هدیه گرفته بود ، آزادانه به همه جا تردد می کرد. با لباس کار به میان روستائیان می رفت و در کشتزارها به سالخوردگان کمک می کرد. پای درد دل آنها می نشست. با آنها می گفت و می خندید. ذره ای ترس نداشت این مرد.

مرد پولادین

ترسوها چاره ای جزء تهدید نداشتند. حملات برق آسای شیرودی چنان لرزه ای بر اندام ضد انقلاب انداخته بود که می خواستند هر جور شده این سد پولادین را از پیش پای خود بردارند. هر کار کردند، نشد. باز به حربه همیشگی یعنی تهدید و ترور متوسل شدند. این بار سه پیشنهاد دادند: " اول، اگر برای ما بجنگی ماهیانه صد هزار تومان (سال 59) پاداش می گیری . دوم اگر به شهر خود برگردی و از حضور در جبهه خودداری کنی سی هزاز تومان حقوق دریافت می کنی. سوم، در غیر این صورت سربریده ات را به خانواده ات می فرستیم"

جوراب شانس

«شیرودی جوراب شانس می پوشد» دوستانش به شوخی می گفتند : علی اکبر رویین تن است چیزیش نمی شود. حق با آنها بود. شیرودی رکوردار بیشترین ساعت پرواز در جنگ بود(20 هزار ساعت پرواز). بیش از 40 بار دچار سانحه شدید شده بود و هلی کوپترش بیش از 300 مورد گلوله خورده بود. با این حال همیشه می گفت: «گلوله ها با من دوست هستند، هیچ وقت در من اثر نمی کنند، گلوله دشمن در سرباز اسلام ، سرباز قرآن اثر نمی کند.»

سرباز کوچک

می گفتند شیرودی، "مالک اشتر زمان" است. تیمسار فلاحی « ناجی غرب و فاتح گردنه ها» می خواندش و دکتر چمران «ستاره درخشان جنگ کردستان» لقبش داده بود. با این همه، علی اکبر پی نام و نشان نبود. خودش را «سرباز کوچک اسلام» می دانست و می گفت: «من و همرزمانم سرباز اسلام هستیم و  برای اسلام می جنگیم و نه برای هیچ چیز دیگر. ما برای احیای اسلام می جنگیم... حفظ اسلام برای من عزیزترین چیز است ... هر جا ، هر کس، حتی درون خانه من کسی بخواهد علیه اسلام حرف بزند ، خفه اش می کنم. هر کس در هر جایی که باشد و علیه اسلام قیام کند من هم او را خواهم کشت. برای من شهر، مکان و خانه مطرح نیست، اسلام مطرح است».

چشمهایش

با راحتی و آسایش بیگانه بود. خستگی را نمی شناخت. خستگی را خسته کرده بود. خواب و استراحت نداشت. چشمهایش با خاطره خواب خداحافظی کرده بودند. هر گاه دوستان یا خانواده اش اصرار می کردند و می گفتند برگرد عقب و کمی هم استراحت کن. قبول نمی کرد و می گفت : « من برای شخص نمی جنگم. تا اسلام پیروز نشده ، من باید بجنگم و هیچ وقت خسته نمی شوم. » شیر مرد شیرودی خستگی را سه طلاقه کرده بود انگار.

درجه شهادت

درجه و پست و مقام برایش پشیزی ارزش نداشت. فقط برای رضای خدا و شادی دل امام می جنگید. بی اعتنا بود به اینطور چیزهای کوچک. پی چیز دیگری بود. وقتی درجه تشویقی گرفت و سروان شد. در جواب عرض تبریک دوستانش گفت: « تبریک را به زمان دیگری موکول کنید. زمانی که در اجرای فرمان امام و رسیدن به الله شهید شوم. من شرف درجة حیات را در قربان کردن خویش می یابم.»

سه «مرد»

سه نفر بودند. شیرودی، کشوری و سهیلیان. این سه مرد، خواب خوش را به چشم دشمن حرام کرده بودند. در بیشتر عملیات ها با هم بودند. بارها پشت در پشت هم دشمن را به خاک مذلت کشانده بودند. وقتی خلبان کشوری و سهیلیان از دوازه خون گذشتند و آسمانی شدند، شیرودی  بسیار تنها شد. تحمل این تنهایی برای علی اکبر خیلی سخت بود. شیرودی به شهید کشوری علاقه خاصی داشت. وصیت کرده بود:« اگر شهید شدم کنار شهید کشوری دفنم کنید.»  بعدها وصیت نامه اش را عوض کررد و نوشت: هر جا مقدور است مرا دفن کنید. به  این خاطر که اگر جسدم  پودر شد و قابل انتقال نبود ، مشکلی نباشد.»

پرواز عشق

برای خودش قانون پرواز خاصی داشت. طوری که موقع عملیات همرزمانش می پرسیدند: « اکبر با مدل تو پرواز کنیم یا با استاندارد پرواز؟». برای دفاع و حفظ میهن، هر کاری که از دستش بر می آمد انجام می­داد. زیاد پایبند قانون پرواز نبود. با قانون عشق پرواز می کرد. بی توجه به مقررات پرواز ، بدون استراحت کافی و خواب و خوراک، بی وقفه پرواز می کرد. داخل کابین هلی کوپتر می نشست و سیب زمینی آب پز  می خورد و به قلب دشمن می زد. با همین کارها بود که در دل همه جا باز گرده بود. شیر مرد شیرودی آنقدر پرواز کرد که عاقبت سوی آسمان پر کشید و رفت که دنیا برایش خیلی کوچک بود.

تهیه و تنظیم: محمدعلی عباسی اقدم

نظر شما
پربیننده ها