به گزارش خبرنگار دفاعپرس از لرستان، آسمان را رسم براین است که کبوتران مهاجر از بام عشق به معراج روند و هستی عرصهی پرواز کبوتران تا بینهایت باشد همان بینهایتی که سر منزل مقصود است. آنجاست که حسینبن علی امام عاشقان است و برای عاشقان سرمایه جان تحفه ناچیز در محضر دوست میگردد.
کربلا قصه پر غصه است و حدیث ابتلایی است که تمام اعصار را در نوردیده است. کربلا پیوند عزت و خون و نسبت جان نثاری و شیدایی است که حیات را برای عاشقان رقم میزند.

هوای خنک آبان ماه از ذهن کوچه میگذرد به یاد اولین سفرم در آبان ماه سال گذشته به کربلای معلی میافتد و دلم باز کربلا میخواهد.
در اتاقم بر روی سجاده، مقابل بنر کوچکی که مزیّن به نام امام حسین (ع) است مینشسینم دست به دامان مولایم سید و سالار شهیدان میشوم؛ برات زیارت دومم را از او میخواهم. عاجرانه به خودش متوسل میشوم که من و همکار رسانهایم «کبری دریکوند» خبرنگار خبرگزاری بسیج، بتوانیم با هم به پابوسش. برویم ظهر روز بعد بخاطر پیگیری یک مسئله کاری با خانم دریکوند تماس میگیرم، اما او میگوید: «من الان دفتر کاروان زیارتی «الیاسی» هستم و برای ثبت نام آمدهام شما هم بیا ثبت نام کن هفتم همین ماه یک کاروان عازم کربلا است و...» یاد دعاهای شب گذشتهام و درخواستم از آقا ابا عبدالله میافتم بغض راه گلویم را میبندد و بعد از چند ثانیه سکوت نفسی میکشم: «من که همین دیشب این را از آقا امام حسین (ع) خواستم.»
روز بعد گذرنامهام را میبرم و ثبت نام میکنم. بیصبرانه از روی لحظهها رد میشوم. تا به روز اعزام میرسم. مادرم که اشک در چشمانش حلقه زده، از زیر قرآن ردم میکند و دعای خیرش بدرقه راهم میشود.
به پایانه مسافربری خرم آباد که میرسم زائران کربلا را میبینم با ساکها و چمدانهایشان گوشهای کنار هم گرد آمدهاند. برخی هم روی صندلیها به انتظار نشستهاند. خانم دریکوند هم به ما ملحق میشود. ساعت به هفت شب که میرسد صدایی در فضا میپیچد: «مسافران کربلا سوار اتوبوس شوند.» بساط خداحافظی و روبوسی خانوادهها با عزیزان زائرشان گرم است. چند دقیقهای طول میکشد که هر کسی بر اساس شماره بلیط روی صندلی که برایش رزرو شده است بنشیند.

مسئول کاروان آقای «تیمور نوری منش» که از نگاهش مهر پدرانه میبارد خودش را معرفی میکند و نکاتی را به مسافران یاد آور میشود. با ذکر صلواتی، اتوبوس در تاریکی شب مسیر جاده را در پیش میگیرد. با صدای آقای «امیری» مداح توانمند هم استانی، رشته افکارم پاره میشود. باز هم حماسهی سرهای بر روی نیزهها تکرار میشود. آسمان دلم بارانی میشود دیدگانم به اشک مینشیند. وسط روضه میپرسد: «چه کسانی زیارت اولی هستند؟» دستهای ده دوازده نفر بالا میرود. امیری میگوید: «خوشبحاتان که زیارت اولیها قطعا مستجاب الدعوه هستید، التماس دعا». درحالیکه از شدت گریه گونههایم گِر گرفته است، با سر انگشتانم اشک دیدگانم را پاک میکنم.
شام را در کرمانشاه صرف میکنیم و خیلی زود حرکت میکنیم. در بین زائران از همه سنین به چشم میخورد؛ از فاطمه حورا دو ساله گرفته تا خانم فریدنی مادر بزرگی بشاش و خوش مشرب. حضور مردان جوان کاروان یاد آورد جوانان رشید دشت کربلاست. اکثرا به صورت خانوادگی قصد سفر کردهاند؛ که این خود نمادی از همراهی خانوادههای تشیّع با کاروان دشت کربلا در طول تاریخ است.
نرسیده به مهران در حسینهای به قصد خواندن نماز صبح و صرف صبحانه توقف کوتاهی میکنیم. گرگ و میش صبح در مرز مهران هستیم. قبل از گذر از گیت ها، با دیدن تمثال شهدای والا مقام تصمیم میگیرم که به یادشان نائب زیاره باشم. چرا که شهادت مقدسترین واژهای است که در کنار نام مردانی از جنس آفتاب درخشید.
صبح (چهار شنبه) هفتم آبان، با هماهنگی سر کاروان با اتوبوسی از عراق که راننده اش را (حیدر) صدا میزنند به طرف نجف میرویم.
من هستم و دلی که با هر لحظه عبور از جادههای خاکآلودِ، به تلاطمی شیرین و درد عشقی جانسوز مبتلاتر میشود.
ساعت زمان عاشقی را نشان میدهد. اشکهایمان را نذر روضه مولی الموحدین میکنیم که مداح میخواند.
در مسیر دو طرف جاده نخلستانهای بیشمار توجهام را جلب میکند و به یاد نخلهای میافتم که شاهد درد و دل مولا علی (ع) در کنار چاه آب بودند.
ظهر چهار شنبه، به درِ خانه مولا رسیدهایم. از آن روزها تا به حال طنین صدای علی هنوز به گوش میرسد و غربت واژه واژه آن در لابه لای کلمات نهج البلاغه بر میخیزد.
برای رفتن به حرم مولا ثانیهها را میشمارم. اما به پیشنهاد مدیر کاروان، ابتدا به هتل میرویم.

وارد فضای خنک و تمیز هتل که میشویم، مسئول هتل به استقبالمان میآید با لهجه شیرین شمالی اش خوش آمد میگوید و تذکرات لازم را میدهد. کارت هتل را به تک تک ما میدهند. پشت کارت کروکی هتل تا حرم را کشیدهاند. خیلی نزدیک حرم است. فاصلهای کمتر از پنج دقیقه پیادهروی. «نوری منش» میگوید در هر شهر وارد حرم که بشویم کارت مخصوص هتل را از مهماندار تحویل بگیرید که احیانا اگر از دوستانتان جدا شدید، راحت مسیر هتل را پیدا کنید.

بعد از صرف ناهار و استراحتی کوتاه راهی حرم میشویم.
منِ بیقرار، بی آنکه درگیر فیلم وعکس گرفتنها باشم، لحظهبهلحظه این سفر رویایی را درون ذهنم قاب میگیرم. فقط گاهی برای آگاه شدن از زمان، گوشیام را از کیف کوچکم بیرون میکشم و به صفحه اش نگاهی میاندازم.
«کبری دریکوند»، اما از گزارش تصویری لحظهبهلحظه از سفرمان نمیتواند بگذرد. بی اعتنا به صدای خادم حرم که میگوید: «خانم خانم تصویر ممنوع» هنوز هم مرتب عکس میگیرد و پست اینستاگرامش را بیشتر میکند و برای خانواده اش میفرستد.
هنوز اوایل سفرمان است که ذهنم پرشده است از اسلایدها و تصاویر لحظه به لحظه از مسیر رفت و توقفمان. صبح روز دوم حضور در نجف را به مسجد کوفه میرویم و زیارتنامه ونمازهای مستحبی آنجا را میخوانیم. دم آقای امیری مداح کاروان گرم که حال و هوای اینجا را چقدر برایمان دلچسبتر کرد؛ و ناگهان چه زود دیر میشود! بله باید رفت.
در مسیر حرکت از کنار قبرستان وادی السلام که رد میشویم بغضی بر گلویم چنبره میاندازد و حسرت نرفتن به آنجا بخاطر در دست تعمیر بودنش بر دلم میماند. مقصد بعدی شهر کاظمین است. ظهر، به نزدیکی هتل محل اقامت در کاظمین که میرسیم، آقای «نوری منش» از تنگی کوچهای که باید از آن رد شویم و به هتل برویم میگوید خواهش میکند وسایل اضافه و چمدانها را داخل اتوبوس بگذاریم که اذیت نشویم. بعضی از خانمها نق زدنشان شروع میشود که ما به وسایل داخل چمدان نیاز داریم و... در نهایت هر کس مایل هست چمدانش را از میان کوچه تنگ عبور میدهد و با خود میآورد.

وعده ما برای رفتن به زیارت حرمین حضرت جواد الائمه و باب الحوائج امام موسی کاظم همراه با سر کاروان و مداح، ساعت چهار بعد از ظهر در پایلوت هتل است. وقت شناسی اعضا کاروان ستودنی است. با خانم بهاروند که بانویی جوان و زائر اولی است گپ و گفتی دارم. شوق زیارت تمام وجودش را در بر گرفته است. او میگوید: خیلی مشتاق زیارت ابا عبدالله الحسین (ع) و سایر ائمه در عراق بودم ولی برایم جور نمیشد. این مدتی هست هر روز یا زیارت عاشورا میخوانم و یا حدیث کساء شاید بخاطر همین است که دعوت شدهام و اشک در چشمانش حلقه میبندد.
بانویی مسنتر که کمی با فاصله از ما دارد به حرفهایمان گوش میدهد، میگوید به نیابت دخترم که هشت سال است ازدواج کرده است و بچه دار نمیشود آمدهام.
غروب جمعه و صحن بارگاه ملکوتی امام جواد (ع) و امام موسی کاظم (ع) عجب بغضی دارد! صدای دلنشین مداح کاروان اینجا هم ما را هم بال ملائک میکند.
در این بین پنکههای متصل به دیوار ساختمانها که ماموریتشان پاشیدن آب به سروصورت زائران است، خنکای این مهمانی بزرگ را را دوچندان میکنند.
بعد از خواندن نماز مغرب و اعشا «نوری منش» صبورانه، حواسش را شش دانگ اعضا کاروان کرده است که کسی جا نماند و همه با هم به هتل برگریدم، اسامی افرادی که هنوز در حرم هستند و به صحن نیامدهاند را میخواند و از ما میخواهد چهار چشم مواظب باشیم که از هم جدا نشویم.
حالا دیگر همه همسفران متوجه شدهاند که ما خبرنگار هستیم ضمن ابراز ارادت، گاهی مزاحی حواله مان میکنند.
از توفیقات این سفر معنوی رفتن به شهر سامرا و زیارت قبور مطهر امام حسن عسگری، حکیمه خاتون و نرجس خاتون و... است.
قبل از رسیدن، داخل اتوبوس مداح از ما میخواهد بدون معطلی زیارتها را انجام دهیم و نمازها را بخوانیم که بعد از ظهر زودتر به کربلا برسیم.
قبل از رسیدن به حرم، در کنار جاده، ساختمانهای آپارتمانی خالی از سکنه توجهام را جلب میکند. آقای امیری میگوید خانهها در زمان حضور داعش ملعون در اینجا محل اسکان خانوادههای آنها بوده است و حالا هیچ کس حاضر نیست در آنها زندگی کند.
رفتن به مسجد سهله و سرداب امام زمان (عج) از دیگر برکات این سفر معنوی است. نسیم خنک سامرا صورتم را نوازش میدهد و خستگی را از تنم میزداید.
بعد از سامرا مقصد بعدیمان کربلاست. دو روز آخر را قرار است مهمان خوان کرم امام حسین (ع) ویار و برادر با وفایش حضرت بوالفضل (ع) باشیم.
یا ابا عبدالله دیرگاهی است که میدانم عشق هر روز به تکرار نام تو بر میخیزد.
یا ابا عبدالله جوانان رشید ما از هشت سال دفاع مقدس گرفته تا جنگ ۱۲ روزه به حرمت نام تو سر بند شهادت بستند حالا که به پابوست میآیم نائب زیاره همه شهدا هم هستم.
بوی کربلا در جانم وزیدن میگیرد و بال و پر میگیرم دیگر یقین دارم که خورشید در همین حوالی است.

اینجا قلب شوق تپیدن به خود میگیرد و مرا از روز مرگیهای این عالم دور میکند.
هتلی که در کربلا برایمان در نظر گرفتهاند «فندق صفار» همان هتلی هست که سال گذشته نیز در کربلا دو روز آنجا بودم؛ بنابراین اسیر هتل تا حرم برایم آشناست. فاصله هتل تا حرم پنج شش دقیقه بیشتر نیست.
نزدیک غروب از میان شلوغی بازار، قدمهایمان را بهسمت حریم عشق بر میداریم. مسیر کوتاه هتل تا حرم حضرت عباس، قدمبهقدم پر است از فندقها و مطعمهایی که پذیرایی زائران هستند.
درخشش سبزرنگ سردرش که مزین به سلام بر قمربنیهاشم است، آرامش خاصی را بر تن و جانم مینشاند.
آرزو میکنم کاش حرکت زمان متوقف میشد و عقربههای ساعت حالا حالاها سر جایشان میماندند. بین حرمین، زیباترین دو راهی جهان، که زائران تصمیم گرفتن برایشان سخت است که اول به خدمت آقا امام حسین بروند و یا ابتدا خدمت برادر و یار با باوفای ایشان بروند و برای رفتن به حرم آقا سید الشهدا کسب اجازه کنند!
حضور مسلمانان از سایر کشورها مثل اندونزی، پاکستان، هند و. با لباسهای بومی و عشق ورزیدنشان به آقا امام حسین نشان از ارادت بالای مسلمانان سرار جهان به ابا عبدالله الحسین (ع) دارد.
در بین الحرمین با نوحه خوانی آقای امیری جان و دلمان صفایی دوباره میگیرد.
تا به گنبد سقای دشت کربلا رو میکنم، دلم گنبد آقا امام حسینم را میخواهد. تا رو بهسوی مولایم میچرخانم، دلم عباس را میطلبد. به یاد این دعای زیبا میافتم که میگویند: «ان شالله در دوراهی بین الحرمین گیر کنی!» و حالا دل من است که اینجا گیر کرده است.
ابتدا به حرم مولا امام حسین (ع) میآییم. وه که چه شوکتی دارد! حاجاتمان را دخیل میبندیم به ضریح شش گوشه فرزند فاطمه (س). عجب شور و حالی دارد اینجا. مگر میشود وصف کرد این همه دلدادگی. قبر علی اکبر و هفتاد و دوتن را هم همانجا زیارت میکنیم.
به نیابت شهدا، اموات، ملتمسین دعا، دو رکعت نماز میخوانم.
من و خانم دریکوند در شبستان حرم مینشینیم پبرزنی لاغر اندام با دستانی پینه بسته کنارمان نشسته است با لبخند میگوید: «ایران؟» سرم را تکان داده و میگویم: «انعم» دستش را به مشانه اینکه ایرانیها روی سر ما جا دارند روی سرش میگذارد سرصحبت باز میشود، اما بهسختی منظورمان را به همدیگر میفهمانیم. تنها چیزی که از لهجه عراقی اش متوجه میشوم، عشقش به امام رضا (ع) است و با حرکت دست میگوید که با طیاره به مشهد مقدس سفر کرده است.
از فرصت استفاده میکنم؛ به یاد همکار عزیزم در خبرگزاری دفاع مقدس، شهیده فرشته افشردی (باقری) که در جنگ ۱۲ روزه به شهادت رسید، نیز نماز میخوانم و نائب و زیاره میشوم.
بعد از حرم مولا به حرم آقا ابوالفضل مشرف میشویم. با خود نجوا میکنم: «نوبت به تو آقا ابوالفضل که میرسد آستین غیرت بالا میزنی و در مقابله با دشمن خویشتن را سپر تیر بلا میگردانی. تشنگی درون خیمهها است که تو را به معنویت و ایثار نزدیکتر میکند از فصل مردی و رشادت خیمهها عبور میکنی و برای خود لشکری میشوی.»
صبح روز دوم حضور در کربلا، به خیمه گاه میرویم و سپس به بعثه مقام معظم رهبری که صدای زیبای مداح ترک و سوز مداحی اش جانمان را جلایی دوباره میبخشد.
بالاخره میرسد آن شب آخری که دل کندن از حرم سخت میشود دلم میخواهد پنجه در ضریح مولا ضجه بزنم و با صدای بلند برای ظهور و سلامتی آقا امام زمان دعا کنم که صدای خادم حرم امام حسین با گفتن: «خانم خانم حق الناس، خانم خانم حرکت» دستانمام را از حرم میگشایم.
من هم در آخرین لحظات، با حالی خراب و ویرانی دل، گوشه حرم کز کردهام و گرچه دلم نمیخواهد وداع کنم، با گریه و زاری التماس دیدار مجدد میکنم.
گزارش: عصمت دهقانی
عکس: کبری دریکوند
انتهای پیام/