روایتی از داستان زندگی همسر یک جانباز قطع نخاع کردستانی

شیرزنانی که مردانگی و ایثار را معنا کرده‌اند

اینجا حرف از ایثار و از خودگذشتگی شیرزنانی است که هرکدام آیه‌ای از آیه‌های ایثار و تلاش هستند و هنر اولشان، از خودگذشتگی، صبوری و همراهی با رادمردانی از کاروان علمدار کربلاست.
کد خبر: ۱۸۶۹۲
تاریخ انتشار: ۲۱ ارديبهشت ۱۳۹۳ - ۱۱:۲۲ - 11May 2014

شیرزنانی که مردانگی و ایثار را معنا کرده‌اند

به گزارش خبرگزاری دفاع مقدس به نقل از فارس، این روزها که همگان در پی هرچه بلندتر فریاد زدن نام خود هستند تا از این راه نانی به چنگ آورند، شیرزنانی که مردانگی را در اوج ایثار در کنار مردان ایثارگر روزهای جبهه و جنگ معنا کردهاند، نادرند.

زنان و مردانی که نباید اجازه داد یاد و مرامشان در پیچ و خم روزمرگی فراموش شود.

حرفهایش با جوانان امروزی بسیار متفاوت است از جنس ایثار سخن میگوید انگار گذشت با ذرهذره وجودش در هم گره خورده است.

سن و سالی ندارد اما دلی بزرگ به وسعت دریا و قلبی به سخاوت آسمان دارد.

آسمانی که پرستو را پرشکوهتر از هر پرستویی به اوج رسانده و بالهای مهربانشان را سایهساری برای بهزاد و فرزند دلبندش.

پرستو زنی که در اوج بزرگی از بهزاد خواستگاری و لبخند و خوشبختی را به آشیانه بهزاد مهمان کرده است.

مهمانی که با آمدن کودک ۲ ماههای که به فرزندخواندگی گرفت برای همیشه میزبان آشیانه پر از محبتشان شد.

با همسرش جانبازی ۷۰ درصد و قطع نخاعی ۶ سال پیش از طریق بهزیستی آشنا میشود.

زن جوان تند و تند حرف میزند و من فقط گوش میکنم، گاهی آنقدر محو حرفهایش میشوم که نمیتوانم کلمهای بنویسم.

میگوید: شیرینترین روزهای زندگیام را سپری میکنم، در نگاهش غرور خاصی موج میزند.

غروری که زندگی در کنار یک مرد بهشتی و یک شهید زنده به او داده و این احساس تمام روحش را تسخیر کرده است.

پرستو با لبخند و عشق از نحوه آشنایش با بهزاد میگوید، از احساسی که در روزهای اول آشنایی به این مرد میانسال بر ویلچر نشسته داشته است.

مردی که در وهله نخست احساس کرده بود که دارای زن و فرزندانی باشد، اما تقدیر زندگیش را با او گره زده بود.

از بهزاد خواستگاری کردم و احساس میکنم بهترین تصمیم زندگیم همین کار بود.

این را که میگوید، به همسرش که با لبخندی محبتش را پاسخ میگوید خیره میشود.

خواستگاری من از بهزاد در وهله نخست با برخورد شدید از سوی خانوادهام روبهرو بود، اصرار مادر از من برای صرفنظر کردن از این تصمیم به جایی نرسید و من آشیانهام را در کنار بهزاد بنا کردم.

وقتی از عشقش حرف میزند به مانند بسیاری از زنان کرد صدایش کمی میلرزد و صورتش سرخ و سفید میشود و میگوید: قلب و جانم را بیهیچ تردیدی تقدیم بهزاد کردم.

خانواده بهزاد هم بعد از ازدواجمان روی خوشی به ما نشان نداند تا جایی که با گذشت سالها بسیاری از اعضای خانوادهاش را تا کنون ندیده و یا اصلا هیچ ارتباطی با آنها نداریم.

با وجود اینکه ۶ سال از زندگی زناشویی من در کنار بهزاد میگذرد تا کنون خواهرش راضی به دیدن ما نشده و گاهی این دوری موجب ناراحتی بهزاد میشود.

قطرهای اشک از گوشه چشمانش به آرامی بر صورتش جاری میشود و آقای پاکانزاد که انگار تاب دیدن غم همسر مهربانش را ندارد با ویلچر از کنارمان فاصله میگیرد.

میپرسم فرزندی دارید؟ با مکث خاصی سوالم را مزمزه میکند، میگوید: در سالهای آغاز زندگی چندینبار به پزشک مراجعه کردیم اما احتمال بچهدار شدنمان بسیار کم بود این بود که تصمیم گرفتم برای آوردن خنده و نشاط به زندگیمان کودکی را به فرزند خواندگی بگیرم...

این شد که پای پسر کوچک دو ماههای که سرپرستیش را قبول کردیم به زندگی ما باز شد...

ابتدا بهزاد بسیار ناراضی بود و عقیده داشت، شرایط زندگی با وجود وضعیت خودش و آمدن این بچه برای من بسیار سختتر خواهد شد، ولی با این وجود تصمیمم را گرفته بودم و این فرشته کوچک را که کمتر از دوماه داشت به فرزندخواندگی قبول کردم.

میپرسم «خسته نمیشوی؟»

میگوید از چه؟

با کمی تامل انگار که نمیدانم حرفم را چطور در قالب کلمات بیاورم با شرمندگی در چشمانش نگاه میکنم.

آیا مراقبت از یک جانباز ۷۰ درصدی قطع نخاعی و یک کودک که الان تنها ۲ و نیم سال سن دارد برایتان سخت نیست؟

میگوید: اینها برای من شیرینی زندگی است، چراکه در کنار همسر و فرزندم جز خوشبختی و خوشحالی چیز دیگری را احساس نکرده و نمیکنم.

بهزاد برای دفاع از ارزشها به این شرایط درآمده است و گذشت من در قبال ایثار ایشان مانند قطره در مقابل دریا است.

وقتی میبینم برخی از همسران جانبازان بعد از به وجود آمدن این مشکل برای همسرانشان تاب زندگی و تحمل سختیها را از دست داده و همسران خود را رها میکنم از زن بودنم خجالت میکشم.

همه ما باید بدانیم که همیشه در دنیای روشن زندگی نمیکنیم و فردا قیامتی هست که باید خود را برای آن آماده کنیم...

من به عنوان همسر یک جانباز زندگی در کنار همسرم را با تمام وجود دوست دارم و تنها مشکل و نگرانیم وجود برخی بیتوجهیها از سوی مسئولان است.

به دلیل برخی کمتوجهیها به ایجاد زیرساختها و مناسبسازی معابر همسران ما نمیتوانند به تنهایی از خانه خارج شوند.

نبود تابلوهای ترافیکی مناسب در محیط شهری موجب شده مشکلات زیادی در زمینه عبور و مرور برای ما پیش بیاید که رفع این مشکلات نیازمند توجه بیش از پیش مسئولان است.

یک شهر برای تمامی افراد طراحی و ساخته میشود و تمامی افراد به یک اندازه حق استفاده از تمامی امکانات موجود در آن را دارند و باید از حق طبیعی خود بهرهمند شوند، با این همه همواره گروههایی از افراد به دلیل شرایط و موقعیتی که دارند از دستیابی کامل حقوقشان محروم ماندهاند.

و حرف آخر...

اینجا حرف از ایثار و از خودگذشتگی شیرزنانی است که هر کدام آیهای از آیههای ایثار و تلاش هستند و هنر اولشان، از خود گذشتگی و صبوری و همراهی با مردانی از تبار قافله حسین (ع) و رادمردانی از کاروان علمدار کربلا است.

بدون شک زندگی با جانباز و ایثارگری صبور و مومن، بردبار، مبارزی خستگیناپذیر، سربازی منتظر، دردمندی رنجور و فارغ از دنیا، هنر میطلبد.

همسران ایثارگران، هنرمندانی هستند که در تحکیم شیرازه خانوادگی و تجلی عشق و عرفان هنر نمایی میکنند. هنر آنان تزریق محبت و عطوفت و عشق ورزی توام با ایثار و فداکاری نسبت به همسرانی است که تندیس ایثار و از خودگذشتگی به شمار میآیند.

نظر شما
پربیننده ها
آخرین اخبار