دفاع از انقلاب اسلامي/خاطرات پيشمرگان کرد مسلمان(12)‎

کد خبر: ۱۹۳۸۴۳
تاریخ انتشار: ۰۸ بهمن ۱۳۹۰ - ۰۷:۲۰ - 28January 2012




روغن رايگان
چندروز پس از پاكسازي كامياران، شهيد بروجردي از شهيد حاج مسعود غميان سؤال كرد و گفت: «حاجي مسعود! نظر و ديدگاه مردم دربارة ما چگونه است؟» ايشان در جواب گفتند: «آقاي بروجردي! مردم را گروهك‌ها ترسانده‌اند و تهديد كرده‌اند. همه در منازلشان هستند و رفت وآمد و تردد در سطح شهر خيلي كم است. ما بايد كارِ خدمات دهي به مردم را آغاز كنيم تا ترس آنها را بشكنيم و اعتماد آنها را به طرف دولت جلب كنيم. شهيد بروجردي سخنان حاج مسعود را پذيرفت و گفت: «قطعاً همين گونه است كه شما مي‌گوييد!»
 حدود يك هفته از استقرار ما در كامياران مي‌گذشت. به دليل تعطيلي مغازه‌ها و وضع بحراني شهر، مردم كم‌كم داشتند با كمبود مواد غذايي روبرو مي‌شدند. در همان زمان دو كاميون پر از حلب‌هاي 5 كيلويي روغن نباتي از كرمانشاه به طرف سنندج مي‌رفتند و اين بار را براي يكي از مغازه‌داران سنندج مي‌بردند. شهيد حاج مسعود و آقاي داريوش چاپاري جلوي كاميون‌ها را گرفتند و گفتند: «مردم كامياران به روغن نياز دارند، اين روغن‌ها را بدهيد تا در ميان مردم تقسيم كنيم.»
 راننده‌ها موافقت كردند. ما هم با بلندگو از مردم درخواست كرديم براي دريافت روغن مراجعه كنند. در مدت چند دقيقه با خيل عظيمي‌ از مردم رو‌به‌رو شديم كه تجمع كردند و شعار زنده باد اسلام و درود بر امام را سردادند. صحنة بسيار جالبي بود. همه را فيلمبرداري كرديم و سپس به هر نفر يك حلب 5 كيلويي روغن رايگان داديم.
 شهيد بروجردي وقتي موضوع را فهميدند، آمدند و گفتند: «كار خوبي كرده‌ايد، اما آيا پول روغن‌ها را داده‌ايد؟» دوستان گفتند: «هنوز نداده‌ايم!» همان جا دستور داد و فوراً پول را به رانندگان كاميون پرداخت كردند تا برگردند و مجدداً براي سنندج بارگيري كنند.


پيشمرگان مسلمان كرد و دفاع از انقلاب اسلامي‌
 آ‎نچه مي‌تواند سلسله جنبانِ حركت‌هاي حق‌طلبانه باشد، تاريخ هر ملتي است. تاريخ را بايد نوشت و ثبت كرد تا آيندگان برنامة زندگي خود را براساس آن تدوين كنند.
 من هميشه حسرت اين را خورده‌ام كه چرا فردي، نهادي و ارگاني بعد از بيست و چند سال، زحمتِ تدوين تلاش‌هاي پيشمرگ‌هاي مسلمان كرد را به خود نداده است تا واقعيات را به آيندگان منتقل كند و نسل امروز با رشادت‌هاي اين عزيزان آشنا شوند. پيشمرگان مسلمان گمنام‌ترين رزمندگان هستند. آيا نسل امروز ما مي‌دانند هسته‌هاي اولية پيشمرگان مسلمان از چه زماني صورت واقع به خود گرفت؟ چه كساني در رأس اين هسته‌ها بودند؟ و اصولاً اين افراد چه اهدافي را دنبال مي‌كردند؟
 من به جرأت مي‌توانم بگويم؛ همان كساني كه در شهر‌هاي كردستان براي اولين بار شعار مرگ بر شاه را سر دادند! حدود سال‌هاي 54-53 به اتفاق آقاي سيدمحمد حسني به يك مجلس مولودي‌خواني در محلة چهار باغ سنندج دعوت بوديم. پس از اتمام مولودنامه، يكي از روحانيون حاضر در مجلس براي حكومت پهلوي دعاي خير كرد و با الفاظي كفرآميز به مدح و ثناي آنها پرداخت.
 مرحوم محمدامين حسني كه يكي از مبارزين بودند - ايشان به جهت آزادي‌خواهي، حق‌طلبي و افشاي چهرة كريه حكومت پهلوي در ماه رمضان ممنوع المنبر بودند – به شدت از اين موضوع برآشفت و بدون هيچ ترس و واهمه‌اي در آن جمع به افشاي جنايات حكومت پرداخت و گفت:« هر عالمي ‌كه براي اين حكومت دعاي خير بكند و آن را بستايد، از ايمان و اسلام فاصله گرفته است و اين‌گونه در آن مجلس به روشنگري پرداخت.
 بعد از دو روز، من كه ارتباط تنگاتنگي با شهيد گرانقدر عبدالله جماران داشتم، براي بيان و گزارش اين موضوع خدمت ايشان رسيدم و در چايخانه‌اي كه داشت باهم به صحبت نشستيم. هنوز صحبت‌هاي من تمام نشده بود، ديدم ماشيني در مقابل چايخانه توقف كرد.
 شهيد جماران كه به خاطر مخالفت با حكومت بارها دستگير و زنداني شده بود، سرنشينان ماشين را شناخت و گفت: «عبدالله! ظاهراً آقايان دنبال شما آمده‌اند. اگر دستگيرت كردند، نبايد حرفي بزني و باعث گرفتاري بيشتر سيدمحمد امين بشوي. از ساواك نترس! من را چندي پيش دستگير كردند و همة دندان‌هايم را كشيدند، اما نتوانستند به هيچ سندي دست پيدا كنند و الان هم زنده‌ام. تو هم نبايد از شكنجه‌ها و تهديدهاي آنها ترس و هراسي داشته باشي. بايد مانند كوه ثابت و استوار بماني!»
 در همين زمان شخصي به اسم سرگرد (سرهنگ) كشاورز كه رييس ساواك سنندج بود، وارد چايخانه شد و مرا با خود بردند. آن زمان ساواك در كنار منزل آقاي صادق‌وزيري و در جوار اورژانس فعلي سنندج قرار داشت. دو روز مرا با چشمان بسته در زندان نگه داشتند. روز سوم براي بازجويي و شكنجه وارد زندان شدند و تا جايي كه توان داشتند، شكنجه‌ام كردند. اما سعي كردم نصايح شهيد جماران را عملي كنم و خداوند كمك كرد و توانستم مقاومت كنم.
چهار روز بعد در سالن زندان ساواك، مرحوم سيدمحمد امين را ديدم. گفت: «مي‌دانم به خاطر من زياد شكنجه شده‌اي، هر چه مي‌خواهند بگو، من آماده‌ام شهيد شوم و ترسي از اين خائنين در دل ندارم، چرا كه من به خاطر رضاي خداوند مبارزه مي‌كنم و با صداي رسا شروع به صحبت كرد و بلافاصله افراد ساواك بر سرش ريختند و او را با خود بردند و من هم پس از مدتي با وساطت و ضمانت عده‌اي از آشنايان از زندان بيرون آمدم.
 هدف از ذكر اين خاطره اين بود كه همگان بدانند، پيشمرگان مسلمان براي پيروزي انقلاب مبارزه كردند و بعد از پيروزي هم براي حفظ و حراست آن پيشمرگ شدند.


 حمله به كلانتري
 در مبارزات سال 57 به اتفاق شهيد عبدالله جماران گروهي را تشكيل داده بوديم و در زمينه‌هاي مختلف مانند كارهاي فرهنگي و سازماندهي جوانان و مبارزه با حكومت تلاش مي‌كرديم. زماني كه آتش انقلاب شعله‌ور شده بود و مي‌رفت تا بساط ننگين حاكمان غاصب 2500 ساله را برچيند، شهيد جماران موضوع حمله به كلانتري شماره 2 سنندج را طرح كردند و براي اين كار سه قبضه اسلحة برنو و تعدادي نارنجك تهيه كرد و قرار شد بنده و يدالله حاجي‌ميرزايي در خدمت شهيد جماران باشيم و به كلانتري حمله كنيم.
 شهيد جماران با آن شهامت و درايت خاصي كه داشتند، نقشه را طراحي كردند و با هم راهي شديم. از چند زاويه شروع به پرتاب نارنجك كرديم و بدون اينكه تلفاتي بدهيم، توانستيم آنجا را به سقوط بكشانيم. من بعضاً وقتي به اين قضيه فكر مي‌كنم مي‌گويم اين را بايد اولين عمليات پيشمرگان مسلمان كُرد نامگذاري كرد، چرا كه ما همان زمان كه مسلح شديم، از پاي ننشستيم و در ادامة آن مبارزات، سازمان پيشمرگان را تأسيس كرديم.


تهديد خانواده‌ها
ايثار و گذشت پيشمرگان مسلمان در دفاع از انقلاب اسلامي‌، يك ايثار مضاعف بود و مصداق «وجاهدوا باموالهم و انفسهم» بود. آنها هم خود را در اين ميدان به مسلخ بردند و هم در كمال سخاوت مالشان را دادند و هم خانواده‌هاي خود را فداي انقلاب كردند.
زماني كه كردستان عرصة تاخت وتاز ضدانقلاب بود، هيچ كس به اندازه پيشمرگان در معرض تهديد قرار نداشت. خانة يكايك آنها به پايگاهي براي مقابله با ضدانقلاب تبديل شده بود. چه بسيار خانه‌هايي كه با گلوله‌هاي آر.پي.‌جي مورد هدف قرار گرفت، در حالي كه در آنجا جز زنان و كودكان معصوم كسي زندگي نمي‌كرد.
خانواده‌هاي پيشمرگان بيشترين و بدترين تحقيرها و بي‌مهري‌ها را براي دفاع از انقلاب اسلامي‌ بر خود پذيرفتند و خم به ابرو نياوردند. دفاع كردند و مردانه به مقاومت ايستادند و تهديد دشمن را به هيچ انگاشتند.
در زماني كه در ركاب انصار و مهاجرين سلاح ايمان و شرافت به دست گرفته بودم، كمتر مي‌توانستم به منزل بيايم. بعد از يك مأموريت وقتي به منزل آمدم، ديدم يكي از دخترانم در حالتي بسيار ناراحت كننده در بستر خوابيده‌اند. زماني كه علت را سؤال كردم، گفتند: «به جرم گفتن «درود بر خميني» در حين راهپيمايي، توسط ضدانقلاب شكنجه شده و تا دمِ مرگ كتك خورده است. شدت جراحاتش به حدي بود كه نزديك به 6 ماه تحت مداوا قرار گرفت.
اين نمونه‌اي از هزاران موردي است كه خانواده‌هاي پيشمرگان تحمل كرده‌اند. آري پيشمرگان ياران فراموش ناشدني انقلاب در كردستان هستند. پس بايد به فرمودة امام راحل(ره) جامة عمل پوشيد و تلاش كرد تا پيش‌كسوتان جهاد و شهادت در پيچ و خم‌هاي زندگي دنيوي به فراموشي سپرده نشوند!


در حسرت يك ليوان آب
 هنگامي‌ كه وارد شهر سنندج شديم، حدود چهل نفر بوديم كه به چند گروه تقسيم شديم. ما يك گروه شش نفره بوديم و مأموريت داشتيم در محلة نظام‌آباد وارد عمل شويم. پس از تعقيب و گريزهاي فراوان، در كنار يك ساختمان مخروبه پناه گرفتيم. قصد حمله داشتيم و در حال طرح‌ريزي بوديم كه متوجه شديم از هر طرف در محاصرة دشمن قرار گرفته‌ايم. به ناچار داخل زيرزمينِ همان ساختمان شديم.
مدت سه روز بدون غذا و آب در شرايط بسيار سختي در آنجا مانديم. تيراندازي ممتد دشمن، نداشتن مهمات كافي، نبود غذا و آذوقه يك وضعيت بحراني را پيش آورده بود. آب شهر بر اثر شكستگي لوله‌ها قطع شده بود. شدت تشنگي به حدي بود كه بيم جان داشتيم!
 پس از تلاش فراوان، يك چاه آب متروكه را در محوطه پيدا كرديم. سال‌ها بود لايروبي نشده بود و مملو از لجن بود.
 مجبور شديم تمام آن چند روز از آن آب استفاده كنيم. بعد از سه روز گروهي از نيروهاي پيشمرگ و پاسدار از طريق زمين و هوا از قشلاق به كمك ما آمدند و توانستيم نجات پيدا كنيم.
يادشان بخير! بعدها از آن گروه شش نفري، چهار نفرشان به شهادت رسيدند.


كمين بر كيد دشمن
در تاريخ بيست‌ و چهارم آبان ماه سال 59، شهيد محمدامين رحماني به بنده مأموريت دادند كه به اتفاق 8 نفر ديگر از پيشمرگان جهت انجام عمليات به منطقة «سورآزه» و «آرندان» عزيمت كنيم.
مقدمات مأموريت فراهم شد و بي‌درنگ حركت كرديم. در روستاي آرندان به كمين ضدانقلاب برخورد كرديم و در محاصرة كامل قرار گرفتيم. حدود 12 ساعت در محاصره بوديم و هيچ راه گريزي نداشتيم. به هر طريق ممكن به شهيد رحماني اطلاع داديم و او به كمك ما آمد. ضدانقلاب وقتي فهميد شهيد رحماني وارد منطقه شده است، بلافاصله عقب‌نشيني كرد.
 شهيد رحماني رزمنده‌اي بود كه ضدانقلاب از شنيدن اسمش هم وحشت داشت. او كسي بود كه به تنهايي حريف 500 نفر از دشمن بود. در عمليات‌هاي مختلفي اتفاق مي‌افتاد كه رزمندگان لحظاتي را به استراحت مي‌پرداختند. شهيد رحماني به اين موضوع بسيار حساس بود و مي‌گفت: «ما آمده‌ايم با دشمن بجنگيم، نه اينكه بنشينيم تا دشمن از تيررس ما خارج شود!»
 خلاصه ايشان جان ما را نجات دادند و گفتند كه يكي از نيروهاي نفوذي، شما را لوداده است!


صوت قرآن
 شهيد عبدالله جماران از نمونه مرداني است كه سال‌ها بايد، تا مادر روزگار بتواند چون اويي را بزايد! در ايمان، شهامت، صلابت و شجاعت اين مرد بايد قلم برگرفت و كتاب‌ها نوشت. اما صد افسوس كه اين اسطوره‌هاي مقاومت و پايداري در گمنامي‌ زندگي كردند و در گمنامي‌ هم روي در نقاب خاك كشيدند و امروز هم نسل جوان ما هنوز نتوانسته‌اند آنان را بشناسند.
 با شهيد عبدالله هر دو عضو كميته انقلاب اسلامي‌ بوديم. اعضاي كميتة انقلاب تعدادي از مسلمانان متدين بودند كه در تاريخ 15/11/57 يعني قبل از سقوط كامل حكومت شاهنشاهي آن را راه‌اندازي كرده بودند.
 يك روز شهيد جماران به من پيشنهاد كرد كه دكة كنار مغازه‌‌اش را راه‌اندازي كنم و در آنجا نوارهاي مذهبي بفروشم. گفت هم درآمد دارد و هم مي‌تواني يك خدمت ارزشمند فرهنگي به جامعه بكني.
دكه را راه اندازي كردم و با تمام توان مشغول كار شدم. در كشاكش نيروهاي اهريمني در سال 58، قرار شد عزالدين حسيني به سنندج بيايد و در همان منطقه‌اي كه من كار ‌مي‌كردم، سخنراني كند.(در آن زمان پاسداران هنوز از شهر خارج نشده بودند) من هم نوار قرآن عبدالباسط را پخش مي‌كردم. جوانان دسته، دسته براي استماع سخنان عزالدين مي‌آمدند. صوت قرآن در همه جا طنين‌انداز شده بود. در همين هنگام دو دختر آمدند و در كمال جسارت ضمن اهانت، از من خواستند صداي نوار راقطع كنم. من گفتم مگر شما مسلمان نيستند؟ اين نوار قرآن است، چه ضرري به حال شما دارد؟ اما آنها قانع نشدند و مرا به باد فحش و ناسزا گرفتند. من هم غافل از اينكه اين نقشه از پيش طراحي شده است، بيرون رفتم تا آنها را نسبت به موضوع متوجه كنم.
 به محض اينكه بيرون رفتم، ناگهان يك گروه 10 نفري به رهبري شرور معروف «پرويز شعباني» به من حمله‌ور شدند و مرا زير مشت و لگد گرفتند و به حدي زدند كه خون از تمام بدنم جاري شد. با آن وضع هم رهايم نكردند و به مقر گروهك‌ها در چهارراه شهدا انتقال دادند و در آنجا زنداني شدم.
وقتي به آنجا رسيدم، متوجه شدم حسين جماران و شهيد صديق جماران را هم قبل از من دستگير كرده و به آنجا آورده‌اند. با آن وضع فلاكت‌بار مدتي را در زندان بودم و بعداً با ضمانت دوستان از زندان بيرون آمدم.


نجات ياران انقلاب
 در سال‌هاي بعد از پيروزي انقلاب، گروهك‌هاي سياسي از فضايي كه ايجاد شده بود بهره‌برداري كردند و با تبليغات دروغين توانستند عده‌اي از جوانان را جذب كنند و مقرهاي زيادي را در مناطق مختلف، خصوصاً

روستاها ايجاد كردند و تقريباً سراسر منطقه را ناامن نمودند.
تعداد كثيري از ياران و طرفداران انقلاب در همان زمان توسط ضدانقلاب يا به شهادت رسيدند و يا زنداني شدند. عده‌اي هم مخفيانه با نظام همكاري مي‌كردند و هميشه در معرض تهديد بودند. يك روز آقاي احمدي به من گفت: «ما در روستاهاي «آلي پينك» و «كوله بيان» دو نفر همكار داريم كه به شدت در تنگنا و در معرض خطر قرار دارند. شما بايد طي عملياتي اين روستاها را پاكسازي كني و آن دو همكار ما را با خود به شهر بياوري.»
در اين عمليات تعداد 9 نفر از رزمندگان با من همراه بودند و به حول و قوة الهي توانستيم در مدت سه روز علاوه بر اين دو روستا، روستاي «چرخه بيان» را هم پاكسازي كنيم و آن دو نفر را از آن مضيقه و تنگنا نجات دهيم.
اسامي افرادي را كه با من بودند خوب به ياد دارم. دلاوري چون شهيد اسماعيل دراجي و شهيد درويش احمد پيچوني و … از آن 9 نفر اكنون فقط سه نفر زنده مانده‌ايم، مابقي در عمليات‌هاي مختلف به درجة رفيع شهادت نايل آمده‌اند.


برو جردي يك شخصيت بي‌نظير بود
در سال‌هاي نبرد با ضدانقلاب جاي جاي كردستان ميدان مبارزه با دشمن بود. ضدانقلاب دامنة ناامني را به همة نقاط كشانده بود.
 يك روز به اتفاق دو نفر از همرزمان براي انجام مأموريتي عازم خيابان مردوخ سنندج شديم. به محض رسيدن به آنجا با دشمن درگير شديم. وارد يك كوچه شديم و راه گريزي نبود. دشمن از هر طرف ما را به محاصره درآورده بود و ما با تمام توان به مقابله با آنها پرداختيم. از طريق بي‌سيم به فرماندهي سازمان اطلاع داديم. پس از دقايقي متوجه شدم شهيد بروجردي به اتفاق حمدي سجادي و چهار پيشمرگ مسلمان ديگر به كمك ما آمده‌اند.
 شدت درگيري هر لحظه بيشتر مي‌شد و پيوسته بر تعداد نفرات ضدانقلاب اضافه مي‌گشت. درگيري حدود شش ساعت به طول انجاميد. موضوعي كه در آن درگيري براي من بسيار جالب و آموزنده بود، صلابت و ايمان شهيد بروجردي بود. او با آن حالت خاص و چهرة معصومي‌ كه داشت، سراسر وجودش لبريز از ايمان بود. در تمام آن مدت حتي براي يك لحظه ترس و دلهره را در وجود او نديدم!
صلابت وصف‌ناپذيري داشت. آرام، متين و محكم و استوار مي‌جنگيدند و با تاكتيك‌هاي ويژه‌اي كه به كار مي‌بردند، بدون هيچ تلفاتي حلقة محاصره را شكستيم. بروجردي يك شخصيت بي‌نظير بود كه جامعة ما هنوز به طور واقعي او را نشناخته است.


بدترين خاطره
 يك روز از طرف استانداري به جلسه‌اي دعوت شدم. در حين حركت خبر دادند كه در خيابان سيروس سنندج (انقلاب فعلي) نيروهاي ما با ضدانقلاب درگير شده‌اند. ديدم كه شهيد عبدالله جماران خود را آماده كرده و مي‌خواهد برود. گفتم: «عبدالله تو تازه زخمي‌ شده‌اي، نرو!» (او مدتي قبل در خيابان شريف‌آباد سنندج زخمي‌ شده بود) برادران ديگري هستند كه به كمك نيروها بروند. گفت: «مگر مي‌شود من اينجا بنشينم ولي بچه‌ها به كمك نياز داشته باشند؟ من بايد بروم!»
 از عبدالله خداحافظي كردم و به استانداري رفتم. مهرآسا استاندار بود و موضوع جلسه هم نحوة پاكسازي منطقه بود. بحث‌هايي شد و تصميماتي اتخاذ گرديد. در تمام مدتي كه در جلسه بودم، در انديشة درگيري خيابان انقلاب و وضعيت بچه‌ها بودم. ناخودآگاه نگران عبدالله بودم!
جلسه به پايان رسيد. با سرعت خودم را به حياط استانداري رساندم تا هرچه زودتر به نيروهاي اسلام ملحق شوم، اما در همان جا به من خبر دادند كه عبدالله جماران به شهادت رسيده است.
اين بدترين حادثة زندگي من بود و بدترين خاطره برايم تلقي مي‌شود، چرا كه عبدالله رزمنده‌اي بي‌باك  وشجاع و باايمان بود و امثال او در صف ما بسيار كم بودند. او از طرفي براي ما نقش يك معلم را داشت!


تجلي ايمان
 تازه از عمليات منطقة دهگلان برگشته بوديم و هنوز گرد راه را از صورت نشُسته بودم كه اطلاع دادند گروه‌هاي كومله و دمكرات در روستاي «باباريز» و «كوله هارد» مستقر شده‌اند و قصد دارند امكاناتي را كه از پيش در آنجا داشته‌اند (از جمله چهار صد قبضه اسلحه) به نقطة ديگري انتقال دهند.
مقدمات اعزام نيروها سريع فراهم شد و بنده در ركاب همرزماني چون شهيد حاج مسعود غميان و برادر بزرگوار رحيم احمدي (مامو رحيم) به اتفاق حدود 80 نفر از ديگر رزمندگان بدون فوت وقت به حركت درآمديم.
 وقتي به نزديكي‌هاي منطقة عمليات رسيديم، متوجه شديم دشمن با تعداد زيادي نيرو وارد منطقه شده و در تمام نقاط حساس اين روستاها ديده‌بان گذاشته است. به دليل تاريك شدن هوا، آن شب موفق به پاكسازي روستاها نشديم، اما با ايمان و اخلاصي كه بچه‌ها داشتند، توانستيم در صبح روز بعد وارد صحنة كارزار شويم و با يك قدرت فوق‌العاده‌اي به دشمن حمله‌ور شويم. دشمن با اينكه عده‌اش از ما بيشتر بود و با منطقه هم آشنايي بيشتري داشت، اما به دليل نداشتن ايمان و عقيده، بعد از چند ساعت عقب‌نشيني كرد و باقيماندة نيروهاي خود را به طرف خليچيان انتقال داد. ما موفق شديم تمام امكانات آنها را به غنيمت بگيريم و براي هميشه آن روستاها را از لوث وجود ضدانقلاب پاك كنيم.
 دشمن در اين عمليات آن چنان ضربه‌اي خورد كه يك روز بعد از عمليات، تعداد زيادي از نيروهايش در روستاي «سراب قاميش» خود را تسليم نيروهاي اسلام كردند و به دامن پر مهر و عطوفت نظام اسلامي‌ برگشتند.


مشيت الهي
 زماني كه در جنگ و نبرد با ضدانقلاب بوديم، يكي از خطراتي كه هميشه نيروهاي ما را تهديد مي‌كرد، كمين دشمن بود.
 ضدانقلاب به دليل آشنايي با منطقه كمين‌گاه‌ها را خوب مي‌شناخت و مرتب در سر راه رزمندگان ما كمين مي‌كردند و تعداد زيادي از نيروهاي رزمنده در اين كمين‌ها به شهادت رسيدند.
 چند سال از آن دوران مي‌گذشت و امنيت پايدار به كردستان برگشته بود. يك روز در كنار خيابان منتظر تاكسي بودم كه يك تاكسي در مقابلم توقف كرد و با اسم مرا صدا زد، اما من رانندة تاكسي را نمي‌شناختم. سوار شدم.
 راننده گفت: «حاجي مرا مي‌شناسي؟» گفتم: «نه!» گفت: «من يكي از افراد توّاب هستم كه قبلاً همراه گروهك‌ها بوده‌ام. من خدمة آر.پي.‌جي‌هفت بودم. يك روز در يكي از كمين‌گاه‌ها كميني گذاشته بوديم و منتظر آمدن ماشين شما بوديم. ماشيني كه شما در ‌آن بوديد و 9 نفر سرنشين داشت، وارد كمين‌گاه شد و كاملاً در تيررس ما بود. من سه بار ماشة آر.پي.‌جي را چكاندم، اما عمل نكرد. تا اينكه شما از تيررس خارج شديد و وارد كمين‌گاه بعدي شديد. سپس آر.پي.جي خود به خود عمل كرد! من در آن لحظه جز به مشيت الهي فكر نكردم و در همان جا بود كه متحول شدم و به اين يقين رسيدم كه خدا با شماست و بعد از چند روز خودم را به نيروهاي اسلام تسليم كردم.



راوي:

‌خاطرات آقاي حاج‌عبدالله حاجي‌ميرزايي
از پيشمرگان مسلمان كرد سنندج

 

گزارش مرتبط:

دفاع از انقلاب اسلامي/خاطرات پيشمرگان کرد مسلمان(11)‎

نظر شما
پربیننده ها