لحظه های انقلاب(بخش پنجم)

کد خبر: ۱۹۶۵۸۷
تاریخ انتشار: ۲۹ مهر ۱۳۹۱ - ۱۱:۴۸ - 20October 2012
"گلابدره ای" در خاطراتش از رنگ عوض کردن های توده ای ها می گوید. از یک خبرنگار انگلیسی که از اعتراض مردم به دولت بختیار گزارش تهیه می کند؛ از واقعه سینما رکس آبادان و همچنین سالگرد جهان پهلوان تختی و ... . بخش ششم برش های کتاب "لحظه های انقلاب" را با هم بخوانیم.



***



این رنگ عوض کردن ها در هر جبهه ی بی جبهه ای هست. می بینید توده ای ها چگونه حالا به مشی مبارزه ی مسلحانه معتقد شده اند؟ کسانی که تا دیروز مخالف بودند – البته باز در چنین شرایطی هم از همان دورادور دستور می دهند. شاید راه شان درست باشد. کسی چه می داند؟ شاید با خمینی بیایند! شاید اگر خمینی بیاید و این طور که مردم می گویند بناست از فرودگاه تا قم را پیاده برود، در صف اول باشند و توی صحن مطهر حضرت معصومه در صف اول نماز جماعت درست پشت سر آقا بایستند! … سیاست که عاطفه و احساس ندارد و کسی که این دو را دارد، سیاست ندارد! (ص166)



*



خبرنگار به انگلیسی می گفت: « تهران؛ این جا تهران. این اعتراض مردم به دولت بختیار. مردم دولت بختیار را هم قبول ندارند. اما دولت بختیار ساکت ننشسته. و مصمم است. قاطع است. او خود یک مرد مبارز بوده. خود جنگ کرده. خود علیه شاه سال ها در جبهه ی ملی مبارزه کرده و حالا می داند چه بکند! او مردم را به آلمانی های زمان هیتلر که «های هیتلر» می گفتند تشبیه کرده. او این مردم را یک مشت بی سواد که خودشان هم نمی دانند چه می خواهند و حالا که سینماها تعطیل است و مدارس تعطیل است و کاری ندارند جز توی خیابان آمدن، تشبیه کرده!»

همین‌طور حرف می زد. تند تند می گفت. ناگهان تیری به هره ی لب بام خورد و تکه آجری کنده شد و خورد به میکروفن و افتاد روی سینه ی مرد. مرد میکروفن را رها کرد و غلتی زد و دمر شد. ... (ص169)

*

یکی حرف سینِما رکس آبادان را پیش کشید. او که بغل راننده نشسته بود گفت: «قبل از اینکه فیلم گوزن ها شروع بشه، فیلمی از شاه و فرح و کارتر که داشتن می رقصیدن نشون دادن. شب قبلش نشون دادن. اون شب باز می خواستن نشون بدن که سینِما رو آتیش زدن.»

… می‌گفت امروز سالگرد تختی، آقای طالقانی هم آمده بود. او که حرف می زد، من یاد آن روزی افتاده بودم که با بچه‌ها رفته بودیم ابن بابویه. شب هفت تختی بود. من اسلاید می گرفتم. ناگهان یک عده ریختند و دوربینم را گرفتند و خواستند بزنند بشکنند که یکی دو تا از بچه‌های دانشگاه رسیدند و آشنایی دادند و بعد دوربین را پس گرفتیم. مراسم شب هفت که تمام شد شعار شروع شد: «دروغ ننگین شاه – خودکشی قهرمان!» … یازده سال گذشتِِ؛ به قول نیما:

روزش از شب بدتر

شبش از روز سیه گشته سیه تر

من در این مدت، ای دور از من

زشت گفتم به بدان

کینه جستم ز ددان

تیز کردم لب شمشیری کند

سنگ بستم به پر جغدی زشت ... (ص171و172)



*



شاه هنوز دست-دست می‌کرد که چه بکند. بختیار، این باهوش‌ترین و زرنگ‌ترین فرد جبهه ی ملی و این نماینده ی تمام و کمال همه ی این آقایان، دل دل می‌زد که کی شاه می‌رود و او سر ضرب بزند و جمهوری اعلام کند و خود هم رئیس جمهور بشود. این موضوع را شاه خوب فهمیده بود و با اینکه شنیده بود بختیار گفته:‌ «شاه ایران نقشی مانند ملکه الیزابت انگلستان در حکومت و سیاست دارد»، باز هنوز باور نکرده بود و ارتشبد شفقی را وزیر جنگ کرده بود. از طرفی امروز آمریکا اعلام کرده بود که شاه کارش تمام است و ارتش باید از بختیار حمایت کند. (ص186)



"گلابدره ای" در خاطراتش از رنگ عوض کردن های توده ای ها می گوید. از یک خبرنگار انگلیسی که از اعتراض مردم به دولت بختیار گزارش تهیه می کند؛ از واقعه سینما رکس آبادان و همچنین سالگرد جهان پهلوان تختی و ... . بخش ششم برش های کتاب "لحظه های انقلاب" را با هم بخوانیم.



***



این رنگ عوض کردن ها در هر جبهه ی بی جبهه ای هست. می بینید توده ای ها چگونه حالا به مشی مبارزه ی مسلحانه معتقد شده اند؟ کسانی که تا دیروز مخالف بودند – البته باز در چنین شرایطی هم از همان دورادور دستور می دهند. شاید راه شان درست باشد. کسی چه می داند؟ شاید با خمینی بیایند! شاید اگر خمینی بیاید و این طور که مردم می گویند بناست از فرودگاه تا قم را پیاده برود، در صف اول باشند و توی صحن مطهر حضرت معصومه در صف اول نماز جماعت درست پشت سر آقا بایستند! … سیاست که عاطفه و احساس ندارد و کسی که این دو را دارد، سیاست ندارد! (ص166)



*



خبرنگار به انگلیسی می گفت: « تهران؛ این جا تهران. این اعتراض مردم به دولت بختیار. مردم دولت بختیار را هم قبول ندارند. اما دولت بختیار ساکت ننشسته. و مصمم است. قاطع است. او خود یک مرد مبارز بوده. خود جنگ کرده. خود علیه شاه سال ها در جبهه ی ملی مبارزه کرده و حالا می داند چه بکند! او مردم را به آلمانی های زمان هیتلر که «های هیتلر» می گفتند تشبیه کرده. او این مردم را یک مشت بی سواد که خودشان هم نمی دانند چه می خواهند و حالا که سینماها تعطیل است و مدارس تعطیل است و کاری ندارند جز توی خیابان آمدن، تشبیه کرده!»

همین‌طور حرف می زد. تند تند می گفت. ناگهان تیری به هره ی لب بام خورد و تکه آجری کنده شد و خورد به میکروفن و افتاد روی سینه ی مرد. مرد میکروفن را رها کرد و غلتی زد و دمر شد. ... (ص169)

*

یکی حرف سینِما رکس آبادان را پیش کشید. او که بغل راننده نشسته بود گفت: «قبل از اینکه فیلم گوزن ها شروع بشه، فیلمی از شاه و فرح و کارتر که داشتن می رقصیدن نشون دادن. شب قبلش نشون دادن. اون شب باز می خواستن نشون بدن که سینِما رو آتیش زدن.»

… می‌گفت امروز سالگرد تختی، آقای طالقانی هم آمده بود. او که حرف می زد، من یاد آن روزی افتاده بودم که با بچه‌ها رفته بودیم ابن بابویه. شب هفت تختی بود. من اسلاید می گرفتم. ناگهان یک عده ریختند و دوربینم را گرفتند و خواستند بزنند بشکنند که یکی دو تا از بچه‌های دانشگاه رسیدند و آشنایی دادند و بعد دوربین را پس گرفتیم. مراسم شب هفت که تمام شد شعار شروع شد: «دروغ ننگین شاه – خودکشی قهرمان!» … یازده سال گذشتِِ؛ به قول نیما:

روزش از شب بدتر

شبش از روز سیه گشته سیه تر

من در این مدت، ای دور از من

زشت گفتم به بدان

کینه جستم ز ددان

تیز کردم لب شمشیری کند

سنگ بستم به پر جغدی زشت ... (ص171و172)



*



شاه هنوز دست-دست می‌کرد که چه بکند. بختیار، این باهوش‌ترین و زرنگ‌ترین فرد جبهه ی ملی و این نماینده ی تمام و کمال همه ی این آقایان، دل دل می‌زد که کی شاه می‌رود و او سر ضرب بزند و جمهوری اعلام کند و خود هم رئیس جمهور بشود. این موضوع را شاه خوب فهمیده بود و با اینکه شنیده بود بختیار گفته:‌ «شاه ایران نقشی مانند ملکه الیزابت انگلستان در حکومت و سیاست دارد»، باز هنوز باور نکرده بود و ارتشبد شفقی را وزیر جنگ کرده بود. از طرفی امروز آمریکا اعلام کرده بود که شاه کارش تمام است و ارتش باید از بختیار حمایت کند. (ص186)
نظر شما
پربیننده ها
آخرین اخبار