روایت رزمندگان خراسانی از عملیات بیت المقدس

بازگشت نیروها از جاده خرمشهر با دستور محسن رضایی/ شهادت فرمانده تیپ امام رضا(ع)

محسن رضایی اعلام کرد هیچکس از آسفالتی که به طرف خرمشهر می‌رود عبور نکند، ما خاکریزی داشتیم که آن طرف آسفالت بود و دو سه گردان آنجا مستقر بودند. شهید چراغچی بلافاصله دستور داد خاکریزها را بیاورند این طرف آسفالت. او معتقد بود دستور فرمانده کل سپاه دستور امام است.
کد خبر: ۱۹۴۲۴
تاریخ انتشار: ۳۰ ارديبهشت ۱۳۹۳ - ۱۰:۳۶ - 20May 2014

بازگشت نیروها از جاده خرمشهر با دستور محسن رضایی/ شهادت فرمانده تیپ امام رضا(ع)

به گزارش خبرگزاری دفاع مقدس از مشهد، خراسان با بیش از ۲۳ هزار شهید گرانقدر و ۱۳ یگان رزمی عملیاتی- مهندسی و پشتیبانی نقش مهم و موثری در سالهای دفاع مقدس و بویژه در عملیات آزادسازی خرمشهر داشت. "محمدمهدی خادم الشریعه" فرمانده تیپ امام رضا(ع) در اوج حماسه بیت المقدس در حالی که رزمندگان خراسانی بسوی خرمشهر هدایت میکرد در روز سیام اردیبهشت به شهادت رسید. اما رزمندگان خراسان با شجاعت و شهامت راه آن کبوتر سبکبال و آن شهید دلاور را ادامه دادند. آنچه در ادامه میخوانید بخشی از خاطرات دلاورمردان خراسانی است که در عملیات بیت المقدس حضور داشتند.

رمزعلی بن ابی طالب

اکثر مجروحهایی که به اورژانس میرسیدند، از ناحیه سر زخمی شده بودند. از صبح تا شب و از شب تا صبح، هر چه مجروح بود؛ از ناحیه سر نیاز به پانسمان داشت!

بیشتر شهدا نیز با اصابت ترکش به سرشان شهید شده بودند. آری رمز عملیات بیت المقدس یا علی بن ابی طالب بود و عزیزان ما نیز در آن عملیات به مولایشان علی(ع) اقتدا کرده بودند.

راوی: محمد رضا باقری

سیب بهشتی

دوستش برایم تعریف میکرد: شب قبل از شهادت تا صبح مناجات میکرد. بچّهها سر به سرش گذاشتند و گفتند: چرا اینقدر تو امشب مناجات میکنی؟ خندید و چیزی نگفت.

موقع صبحانه گفتیم: بیا صبحانه بخور. جواب داد که: نه من صبحانه را امروز در بهشت میخورم.

نقشه را از داخل ماشین آورد و روی زمین پهن کرد و برای چند نفری که بودیم تشریح میکرد و نشان میداد که از کدام راه برویم و باید چطور عمل کنیم تا موفق بشویم. نقشه را جمع کرد و برد تا داخل ماشین بگذارد، یک سیب بهش تعارف کردم، سیب را از من گرفت و گذاشت جلوی داشبورد، گفت میخواهم با روزه وارد بهشت بشوم و به دست رسول الله افطار کنم.

صدای صوت خمپاره بلند شد، شهید مهدی خادم الشریعه همینطور که نشسته بود. سرش روی شانهاش افتاد...


شهیدان را شهیدان میشناسند

یکی از نیروها در عملیات بیت المقدس شهید شده بود. برای شرکت در مراسم تشییع و تبریک و تسلیت به خانوادهاش به مشهد رفتیم، منزلشان بالای شهر در احمد آباد بود، ابتدا که وارد خانه شدیم، چون شهید از خانواده مرفهی بود تعجب کردیم. با خود گفتیم الان اگر به خانواده تبریک یا تسلیت بگوئیم، پدر و مادرش ما را نزنند و بگویند شما فرزند ما را برداشتید و بردید در جبهه کشتید و حالا آمدهاید تبریک و تسلیت میگوئید. وقتی وارد منزل شدیم ابتدا پذیرایی خیلی گرمی پدر و مادر شهید از ما کردند بعد پرسیدیم شهید در کدام اتاق زندگی میکرده است میخواهیم آنجا را ببینیم و از آنجا درس بگیریم. میخواهیم ببینیم در این اتاق و در طی مدت بیست و دو سال عمرش چکاری کرده است که این گونه توانسته خودش را بسازد. همین طور کتابهای شهید را داشتیم مطالعه میکردیم که به یک دفتر برخورد کردیم. دفتر صد برگی با دستخط خود شهید بود. اول هر صفحه نوشته بود اعمال هفته، وسط دفتر نوشته بود جرایم هفته که در این دفتر به یک جریانی برخود کردیم. روزی این شهید در اتاقش مشغول مطالعه بوده است که مادرش با یکی از همسایههایش وارد اتاق میشوند و ضمن احوال پرسی در آنجا مینشینند و قلیان میکشند و شروع به صحبت میکنند تا اینکه صحبت کشیده میشود به اینجا که فلانی پایش کج است، دستش کج است، دزدی میکند و صحبتهایی از این دست. در حینی که شهید مشغول مطالعه بوده است تصمیم میگیرد به صحبتهای اینها گوش کند تا ببیند چه میگویند. بعد به خاطر اینکه صحبتهای اینها را گوش کرده است تصمیم میگیرد خودش را تنبیه کند. در صورتی که آن فرد را که مورد غیبت واقع شده است، نمیشناخته است اما به خاطر تنبیه نفسش دو روز روزه میگیرد.

وقتی جمع بندی کردیم دیدیم در یک ماه چهارده روز را این بندهٔ خدا روزه گرفته است. ۱۴ روز با نفسش مبارزه کرده است. بعد این موضوع را با خانوادهاش در میان گذاشتیم و پرسیدیم که آیا شما از روزه گرفتن ایشان اطلاعی داشتید که چطوری روزه میگرفته است با اینکه ظهرها هم به خانه میآمده و پیش پدر و مادرش بوده است پاسخ دادند که نه ما خبر نداشتیم.
راوی: سردار مهدی میرزاییصفیاباد

از فرط خستگی

در یکى از روزهایى که همراه برادر عامل در منطقه عملیاتى بیت المقدس در خرمشهر بودیم، ایشان چنان مشغول رسیدگى به کارهاى پشتیبانى شد که واقعاً خودش را فراموش کرده بود. یک دفعه دیدم همانطور که در حال پیگیرى امور از این طرف گردان به آن طرف میرفت از فرط خستگى بى هوش شد و بر روى زمین افتاد، وقتى کمى حالش بهتر شد، گفتم: بهتر نیست که یک سرم به شما وصل کنند. گفت: نه، لازم نیست طورى نشده، فقط کمى خونم رقیق شده که آن هم با یک لیوان دوغ خوب میشود. هرچه اصرار کردم قبول نکرد، حتى نپذیرفت که ادامه کارش را در پشت خط مقدم انجام دهد.

راوی: هادی سعادتی همرزم شهید رمضانعلی عامل

وصیت پسرم

پسرم وصیت کرده بود: اگر شهید شدم به رسم امانت پیکرم را در آبادان بگذارید و پس از اینکه خرمشهر فتح شد در خرمشهر به خاک بسپارید، دوست دارم با خون خود خرمشهر را فتح کنیم.

راوی: پدر شهید احمد قندهاری

پیش بینی

قبل از عملیات بیت المقدس از اهواز به گردان ما مأموریت داده شد تا به منطقه دب هردان رفته و در تیپ بیت المقدس سازماندهی شویم. شهید برونسی که فرماندهمان بود از اینکه دو مرتبه به خط پدافندی سال ۵۹ برگشته بود، خیلی اظهار ناراحتی میکرد. شهید سید علی حسینی ابراهیم آبادی که در آنجا حضور داشت و میخواست از شهید برونسی خداحافظی کند، گفت: آقای برونسی من الان دارم میبینیم و با یقین میگویم که در این عملیات که در پیش است منطقه تکان خیلی عظیمی از این خط و جاهای دیگر خواهد خورد و در تاریخ جنگ ثبت خواهد شد.

در ادامه گفت: این عملیات حتی از عملیات فتح المبین هم با ارزشتر و موفقتر خواهد بود و من فتح خرمشهر را در این عملیات میبینم. ما به شوخی به آقای حسینی گفتیم: آقای حسینی چه داری میگویی؟ ما با آن میادین مین و نیزاری که بوجود آمده و با باتلاقهایی که در جلو توسط عراقیها ایجاد شده است چگونه میتوانیم معبر باز کرده و عبور کنیم و خطهای دفاعی محکم عراق را در هم بشکنیم. ما در ذهنمان حتی آزادی پادگان حمیدیه را هم پیش بینی نمیکنیم. این جمله آقای حسینی در ذهن من بود تا روزی که عملیات شروع شد و برادران تیپ ۲۱ امام رضا(ع) و دیگر نیروها از ایستگاه حسینیه از کارون عبور کردند و دشمن را ازآن طرف قیچی کردند. نیروهای عراقیها پا به فرار گذاشتند ما بدون اینکه یک گلوله شلیک کنیم حدود ۳۰ - ۴۰ کیلومتر دشمن را تعقیب کردیم و مواضع دشمن یکی پس از دیگری به تصرف نیروهای اسلام در آمد. در اولین خیزی که داشتیم در ایستگاه حسینیه مستقر شدیم من آنجا با خودم گفتم هر طور شده باید آقای حسینی را پیدا کنم و از ایشان بپرسم که به چه وسلیهای توانست این پیش بینی را انجام دهد.

راوی: سید کاظم حسینی فر همرزم شهید "سیدعلی حسینی ابراهیم آبادی"

قرآن خواندن شهید چراغچی بالای سر شهید

آقای ملکی تعریف میکرد در عملیات بیت المقدس وقتی خرمشهر آزاد شد به اتفاق اقای چراغچی و چند نفر دیگر گفتیم برویم و از خرمشهر خبری بگیریم. به محض اینکه به خرمشهر رسیدیم هر کس درگیر کاری شد. یکی رفت مسجد جامع را ببیند، یکی رفت استحکامات دشمن را ببیند. یکدفعه دیدیم برادر ولی الله نیست. با خودمان گفتیم کجا رفت؟ دیدیم پشت ساختمانی روی سر شهیدی نشسته و دارد قرآن میخواند.

راوی: مهدی خویشاوندی

نذر حضرت عباس(ع)

در جریان عملیات بیت المقدس مرحله سومش یکی از بچهها به نام جعفر رحمانی لشکری شهید شد.

بعدها که ما رفتیم خانه این شهید پدرش میگفت: زمانی که این بچه به دنیا آمد من این را نذر حضرت عباس(ع) کردم. عهد کردم تا ۷ سالگی موهایش را کوتاه نکنم وهم وزن موهایش جواهر بدهم به حرم حضرت عباس.

وقتی جنگ شروع شد خیلی اصرار داشت که برود جبهه من مخالفت میکردم، تا اینکه یک روز که در مسجد مشغول تهیه نذری برای امام حسین(ع) بودم، آمد مسجد به من گفت: بابا تو مسجد داری چکار میکنی؟ گفتم: نذر امام حسین(ع) را ادا میکنیم. گفت اگر تو برای امام حسین(ع) این طور کار میکنی مگر خون من از خون جوانان امام حسین(ع) رنگینتر است که به من اجازه نمیدهی بروم جبهه. این را که گفت من دیگر نتوانستم مخالفت کنم گفتم بابا دست خیر به همراهت پاشو برو.

جعفر همان روز رفت جبهه. روزی که رفت ۱۵ سالش بود. سه ماه و ۱۹ روز در جبهه بود که قبل از آزاد سازی خرمشهر شهید شد.

.. حسین یونسی که خودش درعملیات محرم شهید شد تعریف میکرد که: ظهر شد جعفر شروع کرد به نماز خواندن من هم چسبیده بودم به خاکریز. نگاهش کردم، دستانش را بالا گرفته بود و در قنوت دعا میکرد. ناگهان خمپاره آمد، من دراز کشیدم. برگشتم دیدم سرش بر سجده است دستش هم خون آلود. یک دقیقه گذشت دوباره برگشتم دیدم سجده است برای بار سوم شک کردم آمدم طرفش دیدم از زیر بغلش خون زده بیرون بلندش کردم، ترکش به دست راستش خورده بود. یک مقدار از پوست و گوشت دست را متصل نگه داشته، رفته داخل ریه و قلب را داغون کرده و از سمت چپ بیرون آمده و دست را قطع کرده و جعفر شهید شد.

پدرش میگفت: وقتی خبردار شدم شهید شده برایم سخت بود اما وقتی جنازه بچهام را دیدم خوشحال شدم. پرسیدیم برای چه؟ گفت این بچه را من نذر حضرت عباس(ع) کرده بودم. او هر دو دستش قطع شده بود.

راوی: قربانعلی صلاتیان - تخریبچی

چرا؟

در عملیات آزادسازی خرمشهر در منطقه کوشک در حال پیش روی بودیم. یک تعدادی از بچهها شهید شدند. وقتی برگشتیم، چنان گریه میکرد که چرا شهید نشده که ما تعجب کردیم. میگفت: چرا من که روی جاده راه میرفتم شهید نشدم؟ چرا به من نخورد اما بچهها یکی یکی شهید شدند. پس حتماً من یک جای کارم اشکال دارد. باید بروم و خودم را اصلاح کنم. من به خودسازی نیاز دارم.

راوی: همرزم شهیدقاسم حیدرینژاد

خبر آزاد سازی!

روزی که دلاور مردان شجاع اسلام با یاری خداوند و با ایمان و اتکا به او شهر خرمشهر را از وجود بعثیان پاک کردند. برادرم منزل ما بود. یادم میآید وقتی که از تلویزیون صدای موزیک فتح و پیروزی رزمندگان اسلام همراه با تصاویری از جبهههای جنگ پخش کرد و مجری تلویزیون اعلام کرد که خرمشهر آزاد شد. برادرم به تلویزیون خیره شده و اشک میریخت، مادرم میپرسید: حسین چرا گریه میکنی؟ وی در پاسخ گفت: مادرم خرمشهر آزاد شد و من لیاقت شرکت در این عملیات بزرگ را نداشتم. مادرم گفت: تو که همیشه به جبهه میروی فرقی نمیکند که درکدام عملیات شرکت کنی! شهید گفت: آرزوی آن را داشتم که در چنین عملیات بزرگی شرکت میکردم.

 حسین عاشق جهاد و جبهه بود. او میگفت: باید فرصتها را غنیمت شمرد. مرگ با عزّت بهتر از زندگی با ننگ و ذلت و خواری است. تنها آرزویم شهادت در راه خداوند است.

راوی: طیبه عاشوری خواهر شهید محمدحسین عاشوری

خبر پیروزی ایران

شهید آقاسیزاده خاطره آمدن به ایران را اینگونه نقل میکرد: سر کلاس درس استاد مشغول بودیم که رادیو اعلام کرد، خرمشهر را ایران آزاد کرد و رادیو ایران مرتب مارش پیروزی میزد، سر کلاس صدای رادیو را زیاد کردیم. استاد ما از این مسئله ناراحت بود، اما ما مقاومت کردیم و با زیاد کردن صدای رادیو و شنیدن مارش پیروزی خوشحالی میکردیم. با پیروزی ایران بر خرمشهر تصمیم گرفتم به ایران بیایم.

راوی: مهدی پاشائی همرزم شهید حسن آقاسیزادهشعرباف

ولایت پذیری

در عملیات بیت المقدس تعدادی از نیروها در آسفالتی که به طرف خرمشهر میرود مستقر بودند. دستور آمد که نیروها عبور نکنند. فرمانده کل سپاه اعلام کرده بود که هیچکس از آسفالت عبور نکند، حتی ما خاکریزی داشتیم که آن طرف آسفالت بود دیدم آقای چراغچی سوار ماشین شد و رفت و گفت: خاکریز ما را بیائید این طرف آسفالت ایجاد کنید با اینکه دو سه گردان آن طرف آسفالت مستقر کرده بودیم بلافاصله خاکریز را اینجا ایجاد کردند و معتقد بود فرماندهی سپاه منتخب حضرت امام (رحمته الله علیه) است و دستور ایشان دستور امام است.

راوی: سعید رئوف همرزم سردارشهید ولیالله چراغچی

نظر شما
پربیننده ها
آخرین اخبار