کوي ذوالفقاريه

کد خبر: ۱۹۴۶۴۱
تاریخ انتشار: ۰۶ آذر ۱۳۹۰ - ۰۸:۰۵ - 27November 2011

 

 

خاطرات من بيشتر برمي گردد به مبارزات قبل از انقلاب. آن زمان شهر كرمان و رفسنجان روحانيان زيادي را به عنوان ميهمان به خود ديده بود.شهر ما ميزبان بسياري از علماي شهيدي چون شهيد هاشمي نژاد، شهيد دكتربهشتي و شهيد باهنر، شهيدكامياب، شهيد صدوقي و... بود. پدر بنده دو شرط را براي پذيرايي از ميهمانان درنظر مي گرفتند: يكي طرفدار و مقلد امام خميني باشند و ديگر اينكه با حكومت مخالف باشند.
با شروع جنگ، بنده به عنوان مدير خبر در كرمان مشغول بودم. مديران كل از تهران، تلكسي به تمام استانها فرستاده بودند و از آنها خواسته بودند كه خبرنگاراني را به آبادان يا خرمشهر اعزام كنند. بنده به طور داوطلب به همراه يك تصويربردار و يك ماشين جيب و يك بي سيم پرقدرت عازم جبهه اهواز شديم. در آنجا با شهيد چمران به عنوان فرمانده جنگ هاي نامنظم، آيت الله خامنه اي كه درآن زمان نماينده امام در شوراي عالي دفاع بودند و آقاي ثميني نمين هم كه منشي آقا بودند، در يك اتاق بوديم. در ابتدا آبادان به صورت شورايي اداره مي شد و برادر شمخاني به همراه دو برادر ديگر فرمانده سپاه بودند. در روز چند بار خدمت مقام معظم رهبري مي رسيدند و در مورد جنگ گفت وگو مي كردند. مقام معظم رهبري در آن زمان با آن لباس فرم به عنوان يكي از فرماندهان خوش قد و قامتي بودند كه در خط مقدم جبهه تحركات جبهه را زيرنظر داشتند. ما هم مصاحبه اي در همان جا با ايشان انجام داديم و خبر را شبانه به تهران ارسال كرديم. چند روزي كه در اهواز بوديم به آبادان رفتيم. با وسايل كاملا ابتدايي فيلمبرداري را در جبهه شروع كرديم. چون تعداد نفراتمان كم بود، رانندگي، صداگذاري، گزارشگري و مسئوليت بي سيم همه برعهده من بود. هر روز گزارشهايي را از جبهه ها آماده مي كرديم و براي ارسال به ستاد نيروي جنگ آبادان مي برديم. آقاي عباس شيباني درآن زمان فرماندار آبادان بودند. در ابتداي جنگ، اسلحه و مهمات بسيار اندك بود به طوري كه يك اسلحه ژ-3 به اندازه يك تانك ارزش داشت. گروه شهيد هاشمي بچه هاي بسيار شجاع، دلاور و بي باكي بودند كه با حركات نمايشي كه انجام مي دادند هر روز نيروهاي عراقي را عقب تر مي راندند و از ارتش و سپاه مي خواستند كه در آن مناطق مستقر شوند! كار ما هم اين بود كه هر روز از خطوط جبهه گزارش هايي را بگيريم با مشكلات بسياري آن را براي پخش به تهران بفرستيم . بسياري از نيروهاي خبري ما در عمليات هاي مختلف به شهادت رسيدند و آنهايي كه ماندند بايد رسالت آنها را به دوش بكشند.
راوي بعدي آقاي بنادري است كه خود از اهالي آبادان است. وي از اولين روزهاي جنگ و دفاع جانانه مردم آبادان اينطور سخن مي گويد:
شما اسم شهيد درياقلي را حتما شنيديد. درياقلي كسي بود كه در واقع مردم آبادان و نيروها را از ورود عراقي ها از رودخانه بهمنشير مطلع كرد. اگر اين اتفاق نمي افتاد چه بسا كار جنگ با مشكلات بي شماري روبه رو مي شد و آبادان سقوط مي كرد.
درسال 1359زماني كه جنگ شروع شد حدود 21 سال سن داشتم و يك هفته اي بود كه به عنوان فرمانده سپاه آبادان انتخاب شده بودم. ما بعد از پيروزي انقلاب اسلامي در نقاط مرزي با دشمن درگيري داشتيم چون بعثي ها بعداز 22بهمن شروع به شيطنت كردند و تحركاتي را در مرزهاي ما داشتند. شليك هاي مرزي، حمله به لنج هاي ماهيگيري، و ورود افراد بعثي به داخل مرزهاي ما و انفجارهايي در لوله هاي نفتي ما در آبادان و اهواز و همچنين بازار آبادان و... وقايعي بود كه قبل از شهريور سال 1359 اتفاق افتاده بود. ناوچه گارد ساحلي طبق برنامه در رودخانه اروند گشت زني مي كرد كه مورد اصابت يك گلوله آرپي جي قرار گرفت. شدت انفجار به حدي بود كه عرشه ناوچه كه از سمت فاو به طرف خرمشهر حركت مي كرد از خرمشهر به طرف فاو برگشت. بعد از اين حملات بود كه عراق در 19 مهرماه 59 از رودخانه كارون عبور كرد به قصد تصرف آبادان. آبادان از نظر موقعيت جغرافيايي ادامه خليج فارس بود و بزرگ ترين پالايشگاه خاورميانه در آن واقع بود. در روزهاي آغازين جنگ پالايشگاه آبادان نيز مورد هجمه دشمنان قرارگرفته بود. انفجارهاي پي درپي پالايشگاه باعث شده بود كه فضاي شهر را دود غليظي فراگرفته بود به طوري كه در كتاب خودم به نام «سرباز سالهاي ابري» به اين موضوع اشاره كردم كه شش ماه در آبادان روز هم مجبور بوديم چراغ روشن كنيم. يعني روز هم شب بود. تمام پرندگان بدون استثنا بر اثر دود سياه شده بودند. اينجا بايد توضيح بدهم كه رمز و راز سقوط نكردن آبادان، دفاع جانانه مردم از شهر بود. عراقي ها وقتي از جاده آبادان - اهواز و آبادان - ماهشهر مسير را طي مي كند و به بهمنشير مي آيد تصور اينكه مردم آبادان اين طور دفاع كنند را نداشتند. شهر درحال محاصره شدن بود و ما توانستيم تعدادي ازمردم ناتوان و پيرزنان و پيرمردان را از شهر خارج كنيم. ولي آنهايي كه بايد مي ماندند و دفاع مي كردند ماندند. زنان به همراه فرزندان كوچكشان، مردان، جوانان در شهر ماندند و از شهر دفاع كردند. من بعد از 13 روز كه به خانه برگشتم ديدم خانواده ام نيستند. پدرم را ديدم كه با يك اسلحه ژ-3 مشغول نگهباني است گفتم اينجا چه كار مي كنيد؟ چگونه ارتزاق مي كنيد؟ او گفت: از نان خشك هايي كه مادرت در انبار خانه گذاشته بود تا به نان خشكي بدهد، به آب مي زنيم و مي خوريم. گفتم چرا از شهر بيرون نمي روي؟ گفت تا پالايشگاه به من دستور ندهد من از آبادان بيرون نمي روم مگر در جايي ديگر مرا نياز داشته باشند.
اما شهيد درياقلي صبح هنگام وقتي صداي نيروهاي بعثي را مي شنود، به سمت مسجد حضرت رسول(ص) مي آيد و بچه هاي مسجد را خبر مي كند. از آنجا حركت مي كند و به هركسي كه مي رسد آنها را نيز مطلع مي كند تا به درب سپاه مي رسد.به دژبان سپاه مي گويد من با فرمانده اينجا كار دارم. آنها نيز مرا صدا زدند. ديدم يك انسان ميانسالي است در حالي كه نفس زنان آمده بود به من گفت: برادر چرا نشسته ايد دشمن از ذوالفقاريه آمد كه آبادان را بگيرد. اين را گفت و حركت كرد. گفتم شما كي هستي؟ گفت من درياقلي ام. آنجا كسب و كار دارم و ديدم كه عراق از آنجا عبور كرد. بر اثر همين اطلاع درياقلي نيروها حركت مي كنند . بچه ها از اقصي نقاط شهر از كوچك و بزرگ به طرف ذوالفقاريه مي آيند آنها با كمترين امكانات و سلاح هاي اوليه و حتي برنوهايي كه به زور از ژاندارمري تحويل گرفته بودند و با چوب دستي به گردان عراقي كه پيشرفته ترين و مجهزترين نيروهاي آموزش ديده و زبده خود را در بهمنشير پياده كرده بودند درگير مي شوند. اين در حالي بود كه دشمن در تريبون هاي دنيا اعلام كرده بود كه ما آبادان را گرفتيم. اگر آن روز جاده خسروآباد تصرف مي شد، فاتحه آبادان خوانده بود.
شهر آبادان تنها شهري است كه محاصره مي شود ولي تصرف نمي شود. يك افسر عراقي در كتاب خود نوشته: «وقتي ما وارد ذوالفقاريه شديم تا آبادان را تصرف كنيم هيچ مشكلي نداشتيم و تصرف آبادان را قطعي مي دانستيم اما در آنجا با يك عده نيروهاي زبده، آموزش ديده و با ايمان مواجه شديم كه اين كار را براي ما مشكل مي كرد.»
بنادري اضافه مي كند: اگر ما توانستيم عمليات فتح المبين انجام بدهيم به يمن همين رشادت ها بود. اين دفاع جانانه باعث شد كه بعد از فرمايش حضرت امام و دستور ايشان مبني بر شكستن حصر آبادان، آن عمليات بزرگ را انجام دادند. يعني بعد از شكست حصرآبادان است كه عمليات هاي پيروزمندانه ديگري يك به يك رخ مي دهد. اولين فرماندهي كه من با ايشان مواجه شدم شهيد مهدي باكري بود. اولين برخوردم با ايشان را هيچ گاه فراموش نمي كنم. ايشان كه از سپاه اروميه به آبادان آمده بودند به من گفت: «شما فرمانده هستيد هركاري از دستمان برمي آيد شما امر كنيد ما انجام مي دهيم. دو فروند خمپاره داريم، در آشپزخانه كار مي كنيم... « در همين حين، فرمانده عمليات آمد و گفت به به! آقا مهدي! بعد ايشان را به من معرفي كرد و گفت: ايشان مهدي باكري فرمانده سپاه اروميه هستند. يكي يكي فرماندهان جنگ آمدند، ستاد بزرگي در آبادان شكل گرفت كه فرماندهي ستاد به بنده محول شد. دشمن با وجودي كه هر روز مهمات زيادي را در روي شهر و سر مردم آوار مي كرد، ولي با دفاع جانانه مردم و رشادت سربازان و نيروهاي جنگ، دشمن را از شهر عقب رانديم .در عمليات ثامن الائمه كه با رمز «نصرمن الله و فتح قريب» پس از تأييد حضرت امام و با نام حضرت حمزه سيدالشهداء در پنج مهرماه انجام شد ، آخرين جلسه هماهنگي بين ارتش و سپاه انجام شد. خوشبين ترين فرماندهان شكست حصر آبادان را پنج روز مي دانستند بعد از هماهنگي هاي انجام شده، ساعت عمليات 12 شب تعيين شد، ولي بعد ساعت را يك ساعت تغيير دادند و ساعت 1 بامداد شد. بايد خبر به خط مقدم مي رسيد. ما نوجوانان راه بلدي را داشتيم كه هر پيك را مأمور كرديم تا به فرمانده محورها خبر دهند كه يك ساعت عمليات به تأخير افتاده است ساعت 12 شب جبهه عمليات آبادان- ماهشهر با دشمن درگير شد. ترسيديم كه عمليات لو برود زماني هم نداشتيم اين بود كه از سه محور حمله كرديم اول محور روستاي فياضيه از سمت آبادان، آبادان- اهواز و آبادان- ماهشهر، شهيد محسن خرازي و شهيد مهدي باكري از منطقه دارخوين، از جبهه رودخانه كارون شهيد كاظمي و امير كهتري، در پنج محور عمليات را شروع كرديم و در زماني به مراتب كوتاهتر، صبح روز بعد عراقي ها شكست سنگيني خوردند. دشمني كه يك سال آبادان را درمحاصره داشت يك روز بعد، به حول و قوه الهي و اراده و ايمان بچه هاي رزمنده آزاد شد.
     
   
دويست و هجدهمين  «شب خاطره»
 راوي : «پورمحمدي» مدير شبكه سه سيما

نظر شما
پربیننده ها