صياد اينگونه به آرامش مي رسيد...

کد خبر: ۱۹۵۲۲۳
تاریخ انتشار: ۰۸ مرداد ۱۳۹۱ - ۱۲:۳۴ - 29July 2012

 
روايت خواندني از شهربانو شجاع مادر شهيد صياد شيرازي درباره فرزندش در ذيل مرور مي شود:

هنگام به دنيا آمدن فرزندش مهدي بود كه من به تهران رفته بودم. او مجروح شده بود، تير به ماهيچه پايش خورده بود، البته اينجور مواقع نمي گذاشت اهل خانه بويي ببرند؛ به همين دليل به خانه يكي از دوستانش رفته بود.

بالاخره همراه همان دوستش به خانه آمد. در زدند، من رفتم در را باز كردم، ديدم علي عقب ايستاده و مي گويد:" هوا سرده، شما بريد تو. من خودم ميام." مي خواست من نفهمم مجروح شده است. من هيچ وقت حرفش را رد نمي كردم، بنابراين به داخل خانه رفتم.

بعد از نيم ساعت رفتم به اتاقش، ديدم پايش را بسته و دراز كشيده است. پرسيدم:"چي شده؟" گفت:" توي هلي كوپتر بودم كه تيراندازي كردن، حالا هم چيزي نشده." اين در حالي بود كه ماهيچه هاي پايش از شدت خونريزي آب شده بود. باورش سخت است، ولي علي نه تنها چند ماهي با همان پاي مصدوم به منطقه مي رفت، بلكه عقب هم نمي ماند، مُصر بود كه هر طور شده جلو برود.

يك بار كه حالش خيلي خراب بود به او گفتم:"مادرجان، تو توي همين خونه هم داري به زور نفس مي كشي، چطوري مي خواي با اين حال و روز با دشمن بجنگي؟" جواب داد:"عزيز، من همين كه پام به منطقه باز بشه، خوب مي شم. همين كه بچه بسيجي ها رو مي بينم آروم مي شم."


كتاب دلم برايت تنگ شده
نظر شما
پربیننده ها
آخرین اخبار