حجم زياد كار به او اجازه استفاده از مرخصي نداده بود. براي همين درخواست 3 ماه مرخصي داد. قرار بود بعد از اتمام دوره، مدّتي براي تفريح به سفر برويم. ولي با وقوع انقلاب،روز بعد از تمام شدن دوره به ايران برگشتيم.
اسفند 57 بود. خانه و زندگيمان در شيراز بود،ولي بعد از سه ماه به «تبريز» منتقل شد.
در تبريز درگيري با حزب خلق مسلمان آغاز شده بود و جواد فرمانده مقابله با آن ها بود.
البته 48 ساعت او را گروگان گرفته بودند كه با وساطت يك درجهدار نيروي زميني كه او را نشناختيم، آزاد شد.
وقتي برگشت تمام تنش كبود بود، زخم هاي عميقي در پايش به وجود آمده بود. او در «تبريز» ماند و من و بچّهها در خانه عمّهام در تهران مستقر شديم.
بعد از ماموريتِ تبريز و سركوب حزب خلق مسلمان به فرماندهي پايگاهِ يكم فرودگاهِ مهرآباد منصوب شد.
بعد از يك ماه فرمانده نيروي هوايي شد و ما نيز با او به «دوشان تپّه» منتقل شديم.
با شروع جنگ، 20 روز به خانه نيامد.
يك سال بعد از فرماندهي با حفظ سمت وزير دفاع شد و يك سال و چند ماه وزير بود و بعد مشاور عالي ستاد مشترك ارتش شد و بالاخره در 7 مهرماه سال 60 در راه برگشت از جبهه بر اثر سقوط هواپيما شهيد شد.