شهید صیاد شیرازی درباره شهید اقارب پرست گفته است:فردی متعهد و متدین و دلسوز

کد خبر: ۱۹۶۵۳۹
تاریخ انتشار: ۲۵ مهر ۱۳۹۱ - ۱۳:۰۷ - 16October 2012
من با شهیداقارب پرست از دانشکده افسری آشنا بودم ولی تلاقی روحیه و شخصیت مکتبی ما به 3-4 سال قبل از انقلاب برمی گردد. نحوه ارتباط عقیدتی و مبارزاتی من با شهید اقارب پرست به این صورت بود که من به علت داشتن روحیه سرکش و مبارزه طلب به دنبال پناهگاهی بودم که با خانواده شهیداقارب پرست برخورد نمودم. وقتی این ارتباط عمیق تر شد آنها مرا با شهیداقارب پرست آشنا کردند. من با شهید اقارب پرست وجه مشترک زیادی داشتم و پیوند خوردن فوری من با ایشان دلایل زیادی داشت؛ اولا ما هر دو نظامی بودیم. ثانیا هردو در خط اسلام بودیم و خواستار حکومت اسلامی و ثالثا هر دو می خواستیم که در مبارزات شرکت کنیم.
دوستی من با شهیداقارب پرست به دلیل این که ایشان یک مذهبی ریشه دار و متعهد بود هر روز بیشتر می شد. من از کلام و حرکات او می فهمیدم که فردی است که خود را برای انقلاب ساخته و پرداخته می کند.
در آن ایام ایشان با آنکه در شیراتز خدمت می کرد ولی ارتباط ما برقرار بود.
در ایامی که انقلاب داشت شدت می گرفت شهیداقارب پرست، من و خانواده را به شیراز دعوت کرد. ما با کمال میل پذیرفتیم و به خدمت ایشان رسیدیم. آن روز قرار بود در شیراز آیت الله شهید دستغیب سخنرانی بکند.
ایشان بدون هراس به من پیشنهاد کرد که در آن سخنرانی شرکت کنم. من، دست زن و بچه را گرفتم و به مصلای شاهچراغ رفتم. در بدو ورود دیدم که نیروهای انتظامی همه جا را اشغال کرده اند و روی در و دیوار اطراف مصلا مستقر شده اند ولی چون می دانستم در شیراز کسی من را نمی شناسد با خیال راحت وارد مصلا شدم و به سخن شیوای شهید دستغیب که در رد برگزاری جشن های 2500 ساله بود گوش دادم.
هنوز شهید دستغیب سخنانش به پایان نرسیده بود که نیروهای انتطامی با گاز اشک آور به مصلا حمله کردند و مردم به هم ریختند. آنها همه درهای مصلا را بسته بودند و فقط در بازارچه باز بود. زن و مرد، کوچک و بزرگ و پیر و جوان همه به هم ریختند. من نگران همسرم بودم که به شهر شیراز آشنایی نداشت. ولی مجبور بودم در آن ازدحام جمعیت به دنبال همسرم بگردم و با بچه در بغل با آن همه فشار و ازدحام در صحن مسجد راه افتادم.
مردم با فشار و زحمت از همان در کوچک بازارچه در حال خروج بودند. در گوشه ای از حیاط مسجد، جوانان غیور شیرازی با مامورین درگیر بودند و جلوی آنها را گرفته بودند تا مردم بتوانند از مسجد خارج شوند. فشار جمعیت مرا به خارج از مسجد کشانید و در بیرون نیز نتوانستم همسرن را پیدا کنم. مجبور شدم دوباره داخل حیاط مسجد شوم. مردم مرا از ورود دوباره به مسجد منع می کردند، ولی من اعتنایی به سفارش آنها نداشتم. به هر صورتی بود دوباره وارد مسجد شدم. هنوز جوانان در مقابل نیروهای انتظامی صف آرایی داشتند و مانع حمله آنها به مردم بودند. من تا نقطه درگیری آنها رفتم و چون همسرم را پیدا نکردم مجددا به قصد خروج از صحن حیاط داخل جمعیت شدم.
تعداد زیادی زن و مرد بیهوش روی زمیت افتاده بودند. من مجبور بودم صورت زن هایی که به زمین افتاده بودند و چادرشان به رنگ چادر همسرم بود را نگاه کنم. درآن لحظات حساس حتی من کفش های بیرون افتاده و چادرها و روسری های در مسیر افتاده را مد نظر داشتم.
بالاخره با سختی و ضمن مراقبت از فرزندم که در ازدحام جمعیت خفه نشود از حیاط بیرون آمده و پس از این سو و آن سو دویدن همسرم را دیدم که سراسیمه به دنبال من می گردد که او را صدا کرده و با هم به خانه شهید اقارب پرست برگشتیم.
آن روز شهید اقارب پرست به علت شرکت در یک ماموریت اداری در آن جلسه شرکت نداشت و من وقتی ماجرا را به ایشان شرح دادم ایشان با خشم نهفته ای تاسف درونی خود را ابراز کرد.
توضیح این صحنه ها به شهیداقارب پرست پیوند ما را با شهید مستحکم تر کرد و چون من خودم در آن حادثه آسیب دیدم به قول معروف جریتر شدم و این، عامل تحریک من برای حرکت های بعدی بود.
شهیداقارب پرست روح عصیانگر من را دریافته بود و به همین خاطر پس از چندی به اصفهان آمد و ضمن توجیه من از مسائل روز با من به بحث و بررسی وضعیت کشور پرداخت. من از صحبت های ایشان متوجه شدم که آنها دارای تشکیلاتی در تهران هستند، ولی من نیازمند به شرکت در تشکیلات نبودم و همان اعتقاد من به شهید برای به حرکت درآوردن من کافی بود.
ایشان بعد از مدتی یک برنامه مهمانی خانوادگی با حضور خود و خانواده شهیدکلاهدوز و خانواده من تشکیل داد و من با شهید کلاهدوز آشنا شدم. البته با شهیدکلاهدوز هم از دانشکده آشنا بودم و خانواده آنها را که قوچانی بودند به خوبی می شناختم، ولی از نظر مبارزاتی و هم عقیده بودن در مبارزه با طاغوت، آن روز به طور رسمی برخورد کردیم.
این جلسه در منزل ما بود و ما با هم به طبقه بالا که کتابخانه داشت رفتیم و در مورد مسائل مملکت صحبت کردیم. شهیدکلاهدوز روح عصیانگر مرا دریافت و با گوشه چشم به من فهماند که می خواهد کمکم کند.
بعدازظهر همان روز شهیدکلاهدوز سراغ من آمد و پس از صحبت مفصل گفت که هسته ای در تهران وجود دارد که در خط انقلاب هستند و با امام(ره) ارتباط دارند و وقتی مرا تشنه این مطالب دید گفت که از این پس فردی به نام آقای فصیحی به سراغ شما خواهد آمد و به شما اعلامیه خواهد داد و به این طریق من با کلاهدوز ارتباط تشکیلاتی برقرار نمودم.
از آن به بعد من در ملاقات های خود با فصیحی (که بعدها معلوم شد اسم اصلی او آقای دلبرائی است و هم اکنون نیز از دوستان نزدیک من می باشد) هم از ایشان اطلاعات و نوار و اعلامیه می گرفتم و هم هرگونه مطلب داشتم به ایشان می دادم و می دیدم که مطالب من چند روز بعد به صورت اعلامیه در سطح شهر و حتی در سطح کشور پخش می شود.
با حضور آقای دلبرائی ما تشکیلات منسجمی پیدا کردیم و فعالیت ما هر روز گسترده تر می شد. ما دیگر در آن ایام با تهران و آقای کلاهدوز و اقارب پرست ارتباط نداشتیم، ولی امام طوری صحنه ی انقلاب را سازماندهی کرده بود که حرف و کار تهذان و اصفهان و تبریز و اقصی نقاط کشور یکی بود و اما چون شهیدکلاهدوز در تشکیلات نظامی بود، خودش برای ما قوت قلب بود و می دانستیم در لحظه ضروری و در صورت نیاز، آنها وارد عمل خواهند شد چرا که آنها از ما منسجم تر بودند و تشکیلات حساب شده ای داشتند. این فعالیت ها ادامه داشت تا اینکه انقلاب اسلامی به پیروزی رسید.
عظمت پیروزی انقلاب اسلامی در این بود که آنچنان با سرعت پیروز شد که نه تنها مخالفین، بلکه خود انقلابی ها را غافلگیر کرد و به این خاطر مسئولیت های افراد انقلابی به طور شبانه روزی آغاز شد. شهیداقارب پرست در تهران با شدت فعالیت می کرد.او با سایر پرسنل انقلابی ارتش در کمیته ی مرکزی که هدایت کلیه ارتش رابه عهده داشتند در تلاش بود و من هم به اقتضای کاری و مسئولیتی که در کمیته ی انقلاب اصفهان داشتم با آنها در ارتباط بودم. به مرور زمان هر چه انقلاب جا می افتاد نیروهای سالم به سر کار می آمدند و مملکت به سر و سامان می رسید. بعد از مدتی مرا نیز به تهران بردند و با آغاز توطئه های دشمن در کردستان من وارد عمل شدم و شهیداقارب پرست و سایر دوستان عقبه ما را داشتند و زمانی که من به فرماندهی نیروی زمینی
ایشان به من اطلاع داد که می خواهد در جبهه فعالیت کند و من بنا به درخواست آن بزرگوار ایشان را به جانشینی لشکر92 منصوب نمودم که حضور ایشان تحرک جدیدی در لشکر به وجود آورد. ایشان شبانه روز در فعالیت بود و من بارها در مناطق مختلف به ایشان سر زده بودم و از کار ایشان بسیار خرسند بودم. تا اینکه ایشان در بازدید از جزایر مجنون مورد هدف مستقیم خمپاره دشمن قرار گرفت و به همراه چند تن از یارانش به درجه رفیع شهادت نایل آمد.
شهیداقارب پرست یکپارچه شور و عشق و تعهد به اسلام بود و در مورد این شهید بزرگوار به صراحت می گویم که از زمانی که با او از نزدیک ارتباط داشتم تا لحظه شهادت، فردی متعهد و متدین و دلسوز و پرکار بود و هر روز که می گذشت بر تقدس و دیانت او افزوده می گردید.
روحش شادو و یادش گرامی باد!

راوی:شهید سپهبد صیادشیرازی

نظر شما
پربیننده ها
آخرین اخبار