بسم رب... سلام پدر، دیدم در این جنگ روزمره شیطان تو را به دست باد دادهام، برای همین خواستم با تو نجوا کنم... بابا چقدر گفتن این نام، چشمانم را دریایی میکند، انگار با نام تو به کربلا میرسم... بابا این چندین سال از بیحضوری تو، ضرب سنگین سیلی بر تمام تنم درد میکند، اینجا کربلاست و مردمان شهرم بعضیهایشان از جنس کوفهاند، از احوال من نپرس که مسافرت در به در کوچههاست تا به تو برسد، دوری سخت است برای هرکسی... چه رقیه (سلام الله علیها) باشد، چه مسافر کربلا، یا یک مادر شهید گمنام. دردهای من را خودت میدانی، آمدم که مرا با خود به کوچهها ببری، چون دیگر بریدهام، شاید خیلیها بخندند بر نامه من؛ چون نمیدانند منتظر بودن یعنی چه؟ کاش من هم در کنارت بودم، همسفرت بودم، مادرم میگوید من هم پدری دارم که هرگاه میپرسم او کیست؟ در جوابم قاب عکسی را نشانم میدهد و میگوید رفته است؛ میگویم کجا؟در جواب میگوید مدینة النبی، میپرسم برای چه؟ میگوید تا انتقام سیلی مادرش را بگیرد... میدانم برمیگردی اما چه زمان؟ بس است این انتظار... راستی شنیدهام هر شب بر سر سفره مادر سادات روزی میخورید. بابا! ... بغض نمیگذارد صدایت کنم... راستی بابا... سلامم را به مادر سادات برسان و بگو مسافرش کماکان منتظر جواب نامهاش میماند؛ راستی میدانی مسافرت، دارد بزرگ میشود از طعنههای این مردمان هفت رنگ؛ خوش به حالت که نیستی تا ببینی برخی چه ها کردند، فتنهها، دعواها و طعنههای رنگارنگ. بابا! هنوز هم پایت درد میکند؟ آخر مادرم میگفت ترکشی در پایت از فتح خرمشهر داری و ترکشی در سینه از والفجر مقدماتی، من هم هنوز در به در رملهای نرم فکه هستم که چقدر شبیه گودال کربلاست... خوش به حالت مثل ارباب پر کشیدی اما مسافرت تنهاست. دردهایم را به که بگویم، قصههایم را بر سر شانههای چه کسی خالی کنم، برای دیدنت به مدینه آمدم اما ندیدمت. اصلاً بابا، یتیم یعنی چه؟ سهمیه دانشگاه یعنی چه؟ پول تو جیبی یعنی چی؟! بگذار بگذرم و دردهایم را برایت نگویم، در آخر دعایم کن تا به وصالت برسم که هیچ چیز بهتر از دیدن رویت ندارم. راستی غصه نخور اگر امام نیست، ما امامی داریم از جنس علی(ع)... **** آخرین خط وصایای دل من این است که کنار شهدا خاک نمایید بدنم را **** یا زهرا(سلام الله علیها) فرزند کوچکت مسافر کربلا «سیدعلی شریفی»شهید شریفی