حماسه و وصیتنامهی شهید «نورمحمد مهدیئی»
زماني كه گردان كربلا در دارخوين مستقر بود، ماه شعبان با مردادماه تلاقی پیدا کرده بود. بعضی از بچهها باوجود گرماي 50درجهی خوزستان سعی میکردند روزه بگیرند. وقت نماز ظهر، گردان به امامت «حاجرضا بسطامی» (معروف به دایی رضا) نماز جماعت میخواندند. نماز جماعت گردان دیدنی بود. زیر خورشید سوزان خوزستان، خدا عشقبازی بندگان برگزیدهاش را به ملائکه نشان میداد. بندگانی که از حواریون عیسی و صحابهی رسول خدا و اصحاب امیرمؤمنان(ع) نبودند! بندگانی که حتی اهلبيت(ع) را ندیده بودند، اما اینان کسانی بودند که حضرت روحالله را درک کرده بودند، خمینی بود که این جماعت كربلا ندیده را کربلایی کرده بود.
وقتی نماز جماعت تمام میشد، ساعت 2 عصر بود و اوج گرما. بچهها متفرق میشدند و برای ناهار و استراحت به سنگرها میرفتند. «نورمحمد مهدیئی» با داییرضا و چند نفر ديگر، همانجا زیر آفتاب، با زبان روزه، مناجات شعبانیه را زمزمه میکردند و اشك ميريختند. بعید است نورمحمد حتی حضرت روحالله را دیده باشد، ولی آنچنان عاشقانه در راه خمینی که همان امتداد راه رسول خدا(ص) بود قدم برداشت و جانبازی کرد، که گویی در زمان اهلبیت(ع) زیسته بود.
چنان از رهبرش سخن ميگفت که همهگان مبهوت ارتباط قلبی و عاطفی اين امام و مأموم بودند، راست گفت آن پیر عارف، آيتالله «مرعشينجفي» که امام ولی خدا بود و بر نفس و جان مردم حاکم بود و همين ولایت قلبهای جوانان را تصرف کرده بود از آنان پاکباختهگانی عاشورایی ساخته بود.
سه برادر جانباز و یک برادر شهید و یک خواهرزادهی شهید، مُهر افتخار خانوادهي عاشورایی نورمحمد است. در پاتک مهران زمانيكه فرمانده محور دستور عقبنشینی داد، نورمحمد زیر آتش سنگین توپخانهی عراق 3 کلیومتر پياده دوید تا گروهان را از عقبنشینی باخبر کند و با یک نفر در مقابل تانکهای عراق ایستاد و با شلیک آر.پی.جی، پوشش عقبنشيني گروهان را فراهم آورد.
چه بسیار کسانی هستند که جانشان را وامدار نورمحمد هستند و حتی خبر ندارند چه کسی ناجي آنان از قیچی شدن توسط نیروهای عراق بود!
«اَشهَدُ اَن لا اله الا الله وَحدَهُ لا شریکَ له و اَشهَدُ اَنَّ مُحمداً رَسولُ الله صَلّی اللهُ علیه و آله و اَشهَدُ اَنَّ امیرَالمومنین علیاً و ابنائَهُ المعصومین حُجَجُ الله سلامُ الله علیهم و اَشهَدُ اَنَّ الموتَ حقٌ و اَنَّ الصراطَ حقٌ و اَنَّ الجنةَ و النارَ حقٌ و اَنَّ الساعةَ اتیه لا ریب فیها و اَنَّ الله یَبعَثُ مِن فی القبور.»
خدایا! همانسان که خود شهادت دادی و فرشتگانت و صاحبان علم از بندگانت شهادت دادند، شهادت میدهم که تو یکتایی، بیمثل و بیهمتایی، از هر عیب و نقصی مُبَرّایی، آفریدگار عرض و سمائی، شفابخش دلهایی، به تو زیبد ملک خدایی.
خدایا! با همهی وجود شهادت میدهم که امامِ قلب عالم امکان(ع)، امامِ انس و جان است و چون خورشید، پشت ابر پنهان است و روزی از پردهی غیبت بیرون میآید و جهان را پر از عدل و داد خواهد کرد.
خدایا! میدانم بیهوده آفریده نگشتم. روزی مرگ به سراغ من نیز مثل هزاران هزار دیگر میآید و شهادت میدهم که پس از مرگ، عالم دیگری نیز هست؛ عالم برزخ قیامت و هرکس به حساب کار خویش میرسد.
«اللهم انّی اسئلک الامان یوم لا ینفع فیه مال و لا بنون الّا من اتّی الله بقلب سلیم.»
خدایا! از تو امان میخواهم و در روزی که ثروت و فرزندان به کسی سودی نمیدهد؛ مگر آنکه با قلب سلیم بهسوی تو آمده باشد. اگر تا بهحال غفلت کردم، اگر گذشتههایی بس تاریک دارم، اگر حال بهسوی تو برمیگردم، اتوب الیک، عذر گناهم بپذیر.
خدایا! آیندههایم را از گذشتههایم منورتر کن، دلم را به شفای قرآن شفا بخش، همرهی با شهدایت را به من کرامت کن.
خدایا! خودم میدانم که لیاقت چنین مقامی را ندارم، امّا از لطف و کرم تو ناامید نیستم، شاید به این بندهی فقیر نیز عنایتی فرمودی.
خدایا! هرچه جز تو در نظر گیرم، باطل است. در هر کار که غیر تو را منظور داشته باشم، آن کار تباه است.
خدایا! جز تو را در نظر ندارم و برای غیر تو کاری نمیکنم؛ «الهی رضاً برضاک تسلیماً لامرک لا معبود سواک.»
خدایا! به رضای تو راضی هستم، به امر تو، جز تو کسی را نمیپرستم.
ای نائب صاحب الزمان، امام جماران، رهبر بتشکن، مرجع تقلید شیعیان، دل به تو دادهام و آتش عشقت را در جان دارم و فرمانت را با تمام وجود مطیعم؛ چون امام زمان(عج) فرمان اطاعت را داده است. چون به تو دل دادن، به او دل دادن است اماما! جانی دارم، آن را فدایت آوردهام. ای کاش صد جان داشتم و نثارت میکردم تا تو باشی و مستضعفین زمین را به نیابت مولا رهبری کنی. تا تو باشی و شیعیان علی(ع) ولیالله را درس شهادتطلبی و ایثارآموزی. تو پدر رئوف امت اسلامی، تو برادر دلسوز پدران و مادر مظلومی، تو رهبر بزرگ انقلاب ایرانی.
«تنت به ناز طبیبان نیازمند مباد
وجود نازکت آزرده گزند مباد»
اماما! مرا ببخش که نمیتوانم آنگونه که باید، حق تو را ادا کنم.
«من چه در پای تو ریزم که پسند تو بود
سر و جان را نتوان گفت که مقداری است»
ای امت اسلام! دست از دامان امام نکشید، او را تنها نگذارید، با او باشید، فرمانش را لبیک گویید که اطاعت او، اطاعت امام زمان(ع) است. ای امت اسلام! خون شهیدان را پاسداری کنید، با هم متحد باشید، به این دوروزهی دنیای فانی دلخوش نباشید. تا عزت دنیا و آخرت حاصلتان شود.
پدر عزیز و مادر گرامیام را سلام میرسانم. امیدوارم که از این فرزند حقیرتان راضی باشید. اگر توفیق شهادت نصیبم شد، گریه و زاری نکنید، بیتابی نکنید، شکر کنید خدا را که فرزندتان با نااهلان نبود، با اشرار نبود، در راه خدا بود، در راه خدا جانبازی کرد. هرگاه خواستید گریه کنید، به فرزند پیامبر، حسین فاطمه(س) گریه کنید، به شهدای کربلا گریه کنید.
پدر جان! در راه خدا باش، راضی به رضای او. شیطان در دلت وسوسه نکند، غمگینت نسازد که باز این فرزندت را مثل فرزند دیگرت از دست دادهای. افتخار کن که در راه خدا چنین جوانانی داشتی و فدا کردی؛ همهکس را این توفیق نیست. اگر همهی برادرانم در راه خدا کشته شوند، خم به ابرو میاور سرفراز و سربلند باش، خدا یار و نگهدار تو باشد.
مادر عزیزم! دست پرمهرت را میبوسم. میدانم برایم رنجها کشیدی، خون دلها خوردی، اما از خدا میخواهم اجر دنیا و آخرتت را عطا فرماید.
مادر جان! اگر تقدیر چنین شد که این فرزند حقیرت نیز مثل فرزند دیگرت شهید «علیرضا» به فوز عظیم شهادت برسد، مبادا اندکی ضعف از خودت نشان دهی؛ قوی باش. دوروزهی دنیا میگذرد، اما سرافرازی از آن کسی که در امتحانها سرفراز و سربلند بیرون آمده باشد.
مادر جان! فاطمهی زهرا(س) را، زینب کبری(س) را، مادران دیگر شهدا را که آنگونه عظمت آفریدند، از یاد خود مبر و مَدّ نظر داشته باش.
مادران جان! مبادا با بیتابی و گریه و زاریهایت دل دوستان خدا را برنجانی و دشمنان را شادمانی کنی. بگذار تا منافقین و کفار بفهمند مادران ما در را یاری دین خدا از هیچ مصیبتی باک ندارند، از هیچ مشکلی نمیهراسند، از هیچ رنج و سختی رویگردان نیستند. بگذار تا بدخواهان بدانند که مادران ما مادر وهب هستند که در صحرای کربلا وقتی سر فرزندش را بهسوی او انداختند، سر را بهطرف دشمن پرت کرد و گفت: «ما چیزی را که در راه خدا دادیم، پس نمیگیریم.»
مادرجان! به صبر و استقامت، به بزرگی روحت، به ایمان و اخلاصت از دل سنگر درود میفرستم و برایت از خداوند بزرگ، توفیق بیشتر میخواهم.
برادرهای عزیزم! پرچم برادران شهیدتان را به دوش بگیرید. مگذارید تفنگشان به زمین افتد. در راه خدا از هیچ کوششی دریغ مورزید. ولایت فقیه را با همهی وجود پشتیبانی کنید. در سربازی امام زمان(ع) از فراز و نشیبها، از پستی و بلندیها مهراسید. استوار و سربلند برای پیاده کردن احکام خدا و یاوری امام عزیزمان بپا خیزید؛ خدا یار و نگهدار شما باد.
خواهران عزیزتر از جانم، میدانم داغدارید و در فراغ دو برادرتان شاید بیتاب باشید؛ زیرا غم مرگ برادر را برادرمُرده میداند. اما شهادت زندگی است، مرگ نیست؛ مرگ، از آنِ در بستر مردگان است. آنها که در میدان جنگ، کارزار میکنند و کشته میشوند، مرده نیستند؛ زندهاند. صبرکنید، استقامت کنید، دلتان با خدا باشد. امیدوار باشید که خدا اجر عظیمتان عنایت میکند.
خواهران عزیزم! در خانهی همسرانتان نمونه باشید. فرزندانتان را به نحو احسنت تربیت کنید. بگذارید از امانتهایی که در دست شما سپرده شده است، اولیاءالله برخیزند. اگر از این برادرتان بیاعتنایی یا رنجشی دیدهاید، امیدوارم که مرا ببخشید، عفوم کنید. خویشان و قومان و همسایگان و حقداران و آشنایان را به تقوی و پاکی و کارزار در راه خدا سفارش میکنم.
دوستان من! هیچ راهی بهتر از راه خدا نیست. راه خدا نرویم، چه راهی برویم. اگر سعادت دنیا و آخرت میخواهید، با خدا آشتی کنید. اگر از خدا قهر کنید، شیطان رسوایتان میکند. سلام بر شهدای اسلام؛ خصوصا شهدای انقلاب اسلامی ایران. من به راه برادرم رفتم و شهادت در این راه سعادت من است.
الهی العفو، الهی العفو. خدایا، خدایا، تا انقلاب مهدی(عج)، خمینی را نگهدار.
در منطقهی مهران، روی یك جادهی آسفالت كه هر دو طرفش خاكریز بود، در حال مقاومت بودیم. یك گردان بودیم به فرماندهی سردار «خانی». در همان هنگام و زیر آتش توپخانهی دشمن متوجه شدیم عراقیها از حاشیهی پشتی خاكریزها میخواهند دورمان بزنند و محاصرهمان كنند. روی جاده هم تانكهاشان بهسوی ما میآمدند. فقط راه بازگشت خالی بود. اگر عراقیها جاده را میبستند، كل گردان یا قتلعام میشد یا اسیر. ما از حاشیهی خاكریز بهسمت عراقیها تیراندازی میكردیم تا سرعت محاصره را كم كنیم و نیروهای خودی از پشت سر به كمكمان بیایند. فرمانده گردان تصمیم گرفت عقب بنشینیم. به كل گردان گفت: «هرچه دارید، اسلحه، حمایل، كولهپشتی و... زمین بگذارید و با دست خالی بهسمت نیروهای خودی بدوید.» اگر اینكار را نمیكرد، گردان «كربلا» از دست میرفت. ازطرفی هم «فرهاد نظری»، فرمانده سابق نیروی انتظامی تهران و «نورمحمد مهدیئی» را با دو قبضه آر. پی. جی فرستاد تا جلوی تانكهای عراقی را بگیرند. همه دویدیم عقب. فرهاد و نورمحمد آنقدر گلولهی آر. پی. جی زده بودند كه شانهشان سوخته بود. فرهاد مجروح شده بود، ولی باز با همان حال جلوی تانكهای عراق را گرفته بود و سرعت پیشرویشان را كم كرده بود.
نورمحمد نیروی ویژهی گردان كربلا بود. در عملیات «والفجر 4» باز هم برای عقبنشینی بچهها جلوی عراقیها ایستاد، ولی اینبار دیگر برنگشت، جنازهاش را هم عراقیها بردند.
اماما! جانی دارم، آن را فدایت آوردهام. ای کاش صد جان داشتم و نثارت میکردم تا تو باشی و مستضعفین زمین را به نیابت مولا رهبری کنی. تا تو باشی و شیعیان علی(ع) ولیالله را درس شهادتطلبی و ایثارآموزی. تو پدر رئوف امت اسلامی، تو برادر دلسوز پدران و مادر مظلومی، تو رهبر بزرگ انقلاب ایرانی.
مادر جان! اگر تقدیر چنین شد که این فرزند حقیرت نیز مثل فرزند دیگرت شهید «علیرضا» به فوز عظیم شهادت برسد، مبادا اندکی ضعف از خودت نشان دهی؛ قوی باش. دوروزهی دنیا میگذرد، اما سرافرازی از آن کسی که در امتحانها سرفراز و سربلند بیرون آمده باشد.
فرمانده گردان تصمیم گرفت عقب بنشینیم. به كل گردان گفت: «هرچه دارید، اسلحه، حمایل، كولهپشتی و... زمین بگذارید و با دست خالی بهسمت نیروهای خودی بدوید.» اگر اینكار را نمیكرد، گردان «كربلا» از دست میرفت. ازطرفی هم «فرهاد نظری»، فرمانده سابق نیروی انتظامی تهران و «نورمحمد مهدیئی» را با دو قبضه آر. پی. جی فرستاد تا جلوی تانكهای عراقی را بگیرند. همه دویدیم عقب. فرهاد و نورمحمد آنقدر گلولهی آر. پی. جی زده بودند كه شانهشان سوخته بود. فرهاد مجروح شده بود، ولی باز با همان حال جلوی تانكهای عراق را گرفته بود و سرعت پیشرویشان را كم كرده بود.