عجيب نيست كه گفته اند «شهادت اكسيري است كه به هركس ندهند» و پر طاووسي است كه به كركسها نمي دهند . معلم اخلاق و استاد مجاهد حضرت آيت الله دستغيب شيرازي در شب عاشورا 1292 شمسي در شهر شيراز متولد شد .
نام زيباي او كه به احترام سرور و سالارش «عبدالحسين» نهاده شد، ترسيم كننده آينده خونينش بود كه با اقتدا به مولايش و در راه آرمانهاي مقدس بدني تكه تكه و قطعه قطعه تقديم به مكتبش نمود .
دستغيب را كه همواره دستاني از غيب مددكار و راهنماي او بود بايد از كلام استاد و مرادش امام خميني (ره) شناخت كه فرمودند:
... مسجد و محراب و منبر شيراز نغمه ملكوتي اين شهيد راه اسلام را از ياد نميبرند . درسهاي انسانساز ايشان كه در قلب انسانهاي متعهد غوغا برپا ميكرد، جاويدان است . دستغيب در دست غيبنشينان به ملكوت سپرده شد و در آغوش رفيق اعلي آرميد ... از خدا بيخبراني كه همتبر قتل اين رهبران فضيلت و رهروان به سوي محبوب، گماشتهاند با فضيلت و حقطلبي مخالفند ... اينان طعم به غيب و به محبوب را نچشيده و شبپرگاني هستند كه از وصل آفتاب گريزانند و عشق مردگاني هستند به صورت زندگان كه با اعمال وحشيانه خود سد راه حقيقت كنند . توصيه ها و نكاتي از اين شهيد سعيد را از نظر ميگذرانيم .
به يكديگر رحم كنيد
رحمتخدا به كسي داده ميشود كه از رحمتحق در وجودش ظهوري باشد، اگر رحمتي در خودت بود سزاوار رحمت پروردگار ميشوي; آن وقتبگو «يا رب ارحم» خدايا! رحمم كن . اما اگر خداي نكرده رحم نداري، نه به زن و بچه، نه به مشتري، نه به يتيم و زير دستت رحم نميكني . هر طور هستي خدا نيز همين طور با تو معامله ميكند . تا كرم در تو نباشد، توقع كرم از خدا غلط است . كرم خوب استيا بد؟ اگر بد است چرا ميخواهي، اگر خوب است چرا نداري؟ (1)
حقايق اشيا
يكي از علماي نجف لطيفهاي جالب ميفرمود - من تجربه كردهام - عبايم وقتي كهنه استخادم من است، هر وقت عباي نو در بر ميكنم به عكس ميشود، من ميشوم خادم عبايم . روايت است كه رسول خدا (صلي الله عليه و آله) زياد اين دعا را ميخواند: «اللهم ارني الاشياء كما هي» خدايا! حقايق اشيا را آن گونه كه هستبه من نشان ده . آدمي بفهمد مال زياد، زياد شدن ذلت است . فقط كاري كن كه حالا بفهمي نه در گور كه آن وقت ديگر فايده ندارد . (2)
مرد آخربين
روزي وزير هارون الرشيد از كنار قبرستان رد ميشد; ديد جناب بهلول، استخوانها را در قبرستان جابجا ميكند، و دنبال چيزي ميگردد، گفت: بهلول! اينجا چه ميكني؟ بهلول گفت: امروز آمدهام اينها را از هم جدا كنم . فرق بگذارم بين وزير، دبير، سرهنگ، سرتيپ، تاجر، حمال و ... . ميخواهم ببينم داخل اينها كدامشان وزير است! هر چه نگاه ميكنم ميبينم تمام مثل هم هستند . اينها بيخود در دنيا بر سر هم ميزدند (مرد آخربين مبارك بندهاي است) (3)
مرتبه ايمان
گاهي انسان در فكر ميرود آيا ايمان دارم يا نه! اگر مرگم رسيد مؤمنم يا نه؟! سخن حضرت صادق (عليه السلام) محك خوبي استبراي اين كه انسان بفهمد از نخستين درجه ايمان بهرهاي دارد يا نه . حضرت ميفرمايد: «هركس گناهش او را ناراحت كرد و كار نيكش او را شادمان ساخت، مؤمن است .» (4) معلوم ميشود كه او باور دارد ثواب و عقاب را . (5)
سوزش آتش
در حالات علامه شيخ مهدي مازندراني آمده است: اين بزرگوار گاهي كه در خودش احساس غفلت ميكرده به اتفاق پسر و خادمش به خارج شهر و (بيابان) ميرفته است . آنگاه شيخ به پسر و خادمش ميگفته آيا لازم است دستور مرا اجرا كنيد يا نه؟ پس از اينكه ميگفتند آري، ميفرمود: من هيزم جمع ميكنم شما هم هيزم جمع كنيد . آنگاه هيزمها را آتش ميزد و ميگفت: مرا كشان كشان به سوي آتش ببريد و بگوييد: اي پير گنهكار! خيال كن روز قيامتبر پا شده است، تا بلكه سوزش آتش مرا بيدار كند . (6)
دلهاي بيمار
شايد تجربه كرده باشيد، اگر سگي گرسنه رو به شما آورد و همراهتان نان يا گوشتباشد، آيا به گفتن چخ، رد ميشود؟! چوب هم بلند كني فايده ندارد، او گرسنه است و چشمش به غذا است، چوبش هم بزنند فايده ندارد و دستبردار نيست . اما اگر هيچ همراه نداشته باشي، با آن شامه قوي كه دارد چون ميفهمد چيزي نداري تا گفتي چخ فورا ميرود .
دل شما نيز مورد نظر شيطان است، نگاهي به دل ميكند، اگر آذوقه او مانند حب مال و زر و زيور و شهرت و مقام و حسادت و بخل و ... در آن باشد ميبيند به به! چه جاي خوبي براي او است، همانجا متمركز ميشود، اگر صدهزار بار هم «اعوذبالله من الشيطان الرجيم» بگويي به اين چخها رد نميشود، چون اين دشمن خيلي سرسخت است . «ان الشيطان لكم عدو - انه لكم عدو مبين» . بلي اگر طعمهاش را دور كردي، آنگاه ميبيند وسيله ماندن ندارد، و با يك استعاذه فرار ميكند . (7)
پينوشت:
1 . معارفي از قرآن، آيت الله دستغيب، ص50و51 .
2 . همان، ص 76 .
3 . همان، ص 325 .
4 . اصول كافي، ج 2، ص 232، حديث 6 .
5 . قلب قرآن، آيت الله دستغيب، ص 45 .
6 . همان، ص 144و145 .
7 . استعاذه، آيت الله دستغيب، ص 58 .
به كوشش: حسن قدوسي زاده