به گزارش گروه سایر رسانه های
دفاع پرس، «زماني كه حرم حضرت زينب (س)در خطر است مگر ميتوان بخل ورزيد و جوان رعناي خود را به ياري امام زمانش نفرستاد...» اينها نغمههاي عاشورايي مادر شهيد محمود رادمهر است كه با عمق وجود چون «ام وهب نصراني» مشوق پسرانش شد تا براي دفاع از حرم بانوي مقاومت راهي سرزمين شام شوند. چنانچه فرزند ديگر اين مادر نيز هماكنون جانباز نبرد در جبهه مقاومت اسلامي است. امروز كه عاشوراي ديگري در حال وقوع است، وهبها و ام وهبهاي بسياري قد علم كردهاند تا نگذارند تاريخ تلخ عاشوراي سال 61 هجري بار ديگر تكرار شود. براي همكلامي با مادر شهيد مدافع حرم محمود رادمهر يكي از 13 شهيد اعزامي از مازندران كه در كربلاي خانطومان سوريه آسماني شد، با هماهنگي روابط عمومي سپاه كربلا به منزل مادر شهيد در شهرستان ساري رفتيم. عقيله ملازاده سوركي مادر شهيد كه به تازگي پسر جوانش در دفاع از حرم آلالله به شهادت رسيده بود، با صلابت و شجاعت مثالزدني از رشادتهاي پسرش ميگفت كه تداعيگر حماسهآفريني زنان كشورمان در تاريخ انقلاب اسلامي است. آنچه ميخوانيد حاصل همكلامي ما با مادر شهيد مدافع حرم محمود رادمهر است كه از نظرتان ميگذرد. در ادامه نيز برادر شهيد كه خود جانباز مدافع حرم است، دقايقي همكلاممان شد.
گويا خود شما هم در بسيج فعاليت داريد، از خودتان و خانوادهاي بگوييد كه شهيدي چون آقامحمود را پرورش داد.
من مربي عقيدتي در حوزه مقاومت بسيج هستم. پسر اولم محمود در 17 ارديبهشت امسال در خانطومان سوريه شهيد شد و پسر آخرم نيز همانجا جانباز شد. 13 شهيد و 21 مجروح در كربلاي خانطومان تقديم حضرت زينب (س) شدند كه افتخارم اين است پسرم هم يكي از اين شهداست. به نظر من هر وقت خواص كوتاهي كنند شهدا به داد ولايت ميرسند و عقيدهام اين است چيزي كه براي خدا داده شود پس نميگيريم. پسرم محمود متولد سوم آذر 1359 بود. از همان كودكي طبق شرعيات او را بزرگ كردم چراكه پدر خودم روحاني بود و طبق اصول ما را تربيت كرده بود. پدرم برايم سرمشقي بود تا طبق آنچه از او ياد گرفته بودم، من هم فرزندانم را تربيت كنم. در تمام مسير خدا كمك كرد تا فرزندانم در مسير حق باشند. خداوند چهار پسر به من عنايت كرد كه محمود و محمدرضا در نيروي زميني سپاه و آقامجتبي در نيروي دريايي فعاليت ميكنند. ما هيچ اجباري براي خدمتشان در سپاه نداشتيم، خودشان تمايل داشتند به نظام خدمت كنند. شهيد محمود از كودكي بسيار خوشسخن و خوشاخلاق و خندهرو بود. اولياي مدرسه به ادب و نزاكتش توجه ميكردند و مورد علاقه معلمشان بود. همسرم هم سال 90 به رحمت خدا رفته است.
شهيد رادمهر متأهل بود؟
بله، پسرم سال 84 عقد كرد و سال 85 ازدواج كرد. از شهيد دو يادگار به نامهاي علي و محمد مانده است. محمد روز شهادت پدرش 17 ارديبهشت 8سالش تمام شد و علي دو ساله است. پدرشان زماني كه از سوريه برميگشت شعرهاي حماسي را به زبان عربي برايشان ميخواند. شهيد به همسرش خيلي احترام ميگذاشت و در بسياري امور با خانمش مشورت ميكرد. عروسم هم او را به عنوان ولي قبول داشت.
تا به حال فكر شهادتش را كرده بوديد؟
از كودكي پدرم از پسرم ميپرسيد ميخواهي چه كاره بشوي؟ ميگفت سرباز امام زمان. پدرم خوشحال ميشد و چون محمود از پنج سالگي به آموزش قرآن تمايل داشت، پدرم كتابهاي گلستان و بوستان و موش و گربه شيخ بهايي را به او ياد داده بود. خانواده ما از قبل هم در خود شهيد داشت. برادرم علي ملازاده سوركي نظامي و پزشكيار ارتش بود كه سال 66 در سومار شهيد شد. اينها زمينهسازي براي شهادت پسرم بود تا الگوگيري كند. محمود ميگفت سرانجام زندگيام در خدمت نظام و رهبري است. براي اولين بار كه به مناطق مرزي كشور و سيستان و بلوچستان و كردستان رفت و در درگيري با گروهك تروريستي پژاك شركت داشت، ما احتمال ميداديم و ميگفتيم محمود آخر شهيد ميشود.
اهداف و آرزوي پسرتان در زندگي چه بود؟
آرزويش بود شهيد شود. هدفش خدمت به نظام و ولايت فقيه بود، جز خدمت به مستضعفان هدف ديگري نداشت. مأموريت برون مرزيزياد ميرفت و در نهايت به سوريه رفت. اولين بار كه از سوريه برگشت گفتم دعا ميكنم خدا عاقبتت را به خير كند، آخرين بار ساعت 10 شب از من خداحافظي كرد. گفتم بچهها را به كي ميسپاري؟ گفت به خدا ميسپارم و براي حرم خدا مكه و آزادي آنجا ميروم.
چطور با خبر شهادت فرزندتان روبهرو شديد؟
حدود 10 روز قبل از شهادت محمود خواب ديدم درويشي به منزل ما آمد و خبر شهادت محمود را آورد. همين خواب را براي بچههايم هم تعريف كردم. همان ايام گوش به زنگ تلفن و زنگ در خانه دل سپرده بودم و هر آن منتظر بودم يك نفر خبر شهادت محمود را بياورد. شهادت منتها درجهاي بود كه پسرم ميخواست. به خدا ميگفتم راضي به رضاي تو هستم، براي شهادتش راضي بودم اما فراقش سخت بود. خبر شهادت پسرم را از طرف سپاه بعد از ظهر براي ما آوردند. خانواده ما اولين بار با شهادت برخورد نكرده بود. همان طور كه گفتم قبل از آن هم شهيد داده بوديم و يكي از برادرانم به شهادت رسيده و برادر ديگرم هم از جانبازان جنگ تحميلي است. خدا بشارت ميدهد كه شهدا زندهاند وهر كس متوسل به قرآن شود طبق اصول تربيتي قرآن و اهل بيت فرزندانش را تربيت ميكند.
آخرين خداحافظي و وداع با پسرتان چگونه بود؟
پسرم ساعت 11 و نيم شب براي خداحافظي به منزل ما آمد و گفت مادر ميخواهم به سوريه بروم. سه بار تكرار كرد كه براي آزادي حرم خدا(مكه) ميرويم. گفتم برو پسرم خدا پشت و پناهت. با دست پر برگرديد. خوشحاليام اين است كه فرزندانم در مسير اهل بيت هستند، سوءاستفاده از مقام و لباس نكردند، به دنبال درآمد نيستند. محمود در وصيتنامهاش چندين بار ذكر كرده است پشت به ولايت فقيه نكنيد.
فرزند ديگرتان هم در خانطومان مجروح شدهاند، اگر باز هم بخواهد برود اجازه ميدهيد؟
بله، افتخار دارم پسر ديگرم هم در خانطومان جانباز شد. او را بعد از بهبودي به سوريه ميفرستم و همين جا اعلام ميكنم كه تمام رسالت فرزندانم دفاع از حضرت زينب(س) است. اگر سپاه اعلام نيروي زن داوطلب كند مانند خانمهايي كه در دفاع مقدس و در مناطق جنگي حضور داشتند ما هم در خدمت حضرت زينب(س) خواهيم بود. به نظر من حرم اهل بيت مدافع رزمندگان اسلام است. اگر حضرت زينب مدافع شيعيان امام زمان نبود پسرانم سعادت حضور در اين جبهه را پيدا نميكردند.
جوابتان به طعنه زنندگان به مدافعين حرم چيست؟
طعنهزنان ميگويند مدافعان حرم براي پول ميروند اما پسرم دريافتي حقوقش يك ميليون و 500 هزار تومان بيشتر نبود. دنيا جز بازيچه نيست جز اينكه نظر انسان را جلب كند. خدا در دنيا عمل ما را مورد سنجش قرار ميدهد. مرگ و زندگي وسيله آزمايش هستند و آرزويم است سرانجام فرزندانم به شهادت منتهي شود. شهداي ما چند خصلت دارند؛ ايمان به صراط مستقيم يكي از آنهاست و اگر اينچنين نبود خدا آنها را نميپذيرفت. پسرم با آنكه فرزند بزرگ خانواده بود، اما خيلي مظلوم بود. اگر 10 پسر ديگر داشتم همه را فداي اهل بيت ميكردم.
برادر شهيد
چه شد دو برادر به سوريه رفتيد؟
اوايل كه بحث سوريه پيش آمد، فكر نميكرديم ما را هم ببرند. خيلي از بچهها كه ميرفتند از شرايط آنجا تعريف ميكردند و اين اشتياق ما را زياد ميكرد. از آن مهمتر تأكيدي كه مقام رهبري در خصوص جبهه مقاومت اسلامي داشتند، باعث شد مصممتر شويم. وقتي قرار بر اعزام شد، اسم من دفعه اول خط خورده بود، چراكه سپاه همزمان دو برادر را به سوريه نميبرد. گفتند حداقل يكي عقبه باشد و خانواده كمتر داغ ببيند اما خدا خواست كه هر دو اعزام شويم. امسال قيد عيد را زدم و رفتم راهيان نور و تا 9 فروردين منطقه هفتتپه بودم. وقتي برگشتم گفتند آقا آمادهاي بروي؟ گفتم آره، ساعت دو شب راه افتاديم به سمت پادگان. از اول دست به دامن اهل بيت و حضرت زينب شدم كه اسمم در ليست برود و شكر خدا همين طور هم شد. معتقدم كسي كه اسم مدافعان را مينويسد خود بيبي زينب (س) است. به هر حال ساعت سه شب راه افتاديم سوار هواپيما شديم و وقت خداحافظي با مادرم را نداشتم. بعد از 10 روز زنگ زدم و گفتم سوريه هستم.
خود شما چطور مجروح شديد؟
16 اردیبهشت 95 روز مبعث وقتي كفار براي چهارمين بار هجوم آوردند؛ داشتيم عقبنشيني ميكرديم. همين حين ديدم دو تانك و نفربر دشمن به طرفمان ميآيند. اول نميدانستم انتحاري هستند. بعد فهميديم پر از تيانتي و مهمات هستند. آن لحظه فاصلهام با آنها 50، 60 متر بود، سريع پشت يك درخت زيتون مخفي شدم. در همين حين صداي انفجار شنيدم و كلي آوار از انفجار روي سرو پايم پاشيده شد. موج انفجار تانكهاي انتحار تا بالاي 1200 متر ميرود. بنابراين با وجودي كه پناه گرفته بودم، عضله پايم بر اثر اصابت آوار له شد.
برادر شهيدتان كنار شما بودند؟
من محمود را چهار بار بيشتر در خانطومان نديدم. آخرين ديدارمان وقتي بود كه عقب آمدم و عكس يادگاري گرفتيم. ما به سمتي ميرفتيم و آنها هم به سمت ديگري ميرفتند. آخرين ديدارمان بعد از ظهر 15 ارديبهشت بود. برادرم محمود پايش درد ميكرد. من را كه ديد از موتور پياده شد. سلام كردم و چون عجله داشت سريع از هم خداحافظي كرديم. آن روز ساعت 5 كه مجروح شدم، اطلاع داشتم برادرم تا اين لحظه زنده است. بعد ديگر از او خبر نداشتم.
پاسخ شما به عنوان رزمنده و جانباز مدافع حرم به طعنهزنندگان دفاع از حرم چيست؟
من به آنها ميگويم قدم در اين راه كاملاً اعتقادي است. اگر هزار بار ديگر نياز به حضور ما باشد، باز هم راهي دفاع از حرم امام حسين(ع) ميشويم. در اين مسير ما بايد تلاش كنيم ثابتقدم باشيم. بالاخره عمر آدم يك روز تمام ميشود و چه بهتر در اين مسير باشد. از خدا ميخواهم ما را جزو سربازان امام زمان قرار دهد و از دشمنان و مقابلشان قرار ندهد. من باز كولهام را براي رفتن به سوريه بستهام. انشاءالله دوباره ميروم. اگر واقعاً اسمم در ليست رزمندگان حضرت زينب(س) باشد، خود بيبي همه چيز را آماده ميكند.
منبع: روزنامه جوان