یادداشت/ حسین کچویان
آمریکا؛ خشونت، جنگ داخلی یا انقلاب
پیروزی ترامپ تلاش برای برگرداندن عقربه تاریخ تمدن غربی به پیش از این تحولات در دهه شصت میلادی و از لحاظ داخلی حرکتی برای رجعت نظم آمریکایی به دهههای اول قرن بیستم آمریکاست.
به گزارش گروه اخبار داخلی
دفاع پرس، حسین کچویان طی یادداشتی در روزنامه صبح نو نوشت:
پیروزی ترامپ از هر جهت که یک رخداد نا متناظر باشد، از وجهی تحولی قابل انتظار است. در جهانی که اگر نه برای قرن یا قرونی، حداقل برای چند دهه در اعوجاج و آشفتگی است، تلاش برای خروج از این وضع، هم قابل پیش بینی و هم طبیعی است. به علاوه؛ یک نگاه اجمالی به کتب و نوشتههایی که از اواخر دهه هفتاد قرن میلادی گذشته، طرح ورود جهان به تحولات منتهی به انتخاب ترامپ را برنامه ریزی و اجرا کردند نیز نشان میدهد که از همان آغاز ظهور چنین پدیدههایی، پیش بینی شده و منتظر بوده است.
انتخاب ترامپ تحولی در میان مجموعه تحولات مسبوق به سابقه طی دهه گذشته است. اما تحولاتی که در اروپا نتوانست هایدر، لوپوئن و رهبرانی شدیدا ملی گرا نظیر آنها را به قدرت برساند، در آمریکا با پیروزی موفق شده راه خود را به جلو باز کند؛ گرچه رای انگلیسی ها به خروج از اتحادیه اروپا و قدرت یابی تدریجی سایر جریان های شدیدا ملی گرا در این قاره نشان می دهد که آرای همسو با رای ترامپ در قاره کهن همچنان قدرت این را دارد که در آینده در جهت این مجموعه تحولات ناسازگار امام پیش بینی شده، اوضاع این قاره کهن را نیز نظیر آمریکا، بیش از آشفتگی های ناشی از برگزیت، به هم بریزد.
با این حال، یک تفاوت عمده، رخدادهایی نظیر رای ترامپ در آمریکا یا برگزیت در اروپا را از پیش بینی های قبلی در مورد پیامد های چاره ناپذیر جهانی سازی و نئولیبرالیزم متمایز می سازد. نیروهایی که تحولاتی نظیر این دو رخداد را موجب شده اند، برخلاف پیش بینی های قبلی نه ناشی از پیشروی پیروزمندانه نئولیبرالیزم و جهانی شدن بلکه ناشی از شکست آنها و بازگشت پیروزمندانه نیروها مخالف آن به صحنه تاریخ است.
اما به یک معنا ترامپ بیش و بهتر از اقران اروپایی خود نمودار مجموعه ایده ها و طرح هایی است که در تقابل تقریبا کامل با ویژگیها و وجوه آخرین تلاشها برای استمرار و بقای نظم غربی در قالب تجدد مابعد تجددی و تجدد جهانی شده و نئولیبرالیزم می باشد که طی چهار دهه گذشته به اجرا در آمده است.
از این نظر از لحاظ جهانی پیروزی ترامپ تلاش برای برگرداندن عقربه تاریخ تمدن غربی به پیش از این تحولات در دهه شصت میلادی و از لحاظ داخلی حرکتی برای رجعت نظم آمریکایی به دهههای اول قرن بیستم میلادی یعنی دوران ما قبل ویلسونی و انزوا گرایی آمریکاست. البته این انزواگرایی قطعا نمی تواند مطابق نسخه کلاسیک تاریخی آن باشد بلکه متناسب با آمریکایی است که نه تنها جهانی سازی را تجربه کرده و به شدت درگیر و گرفتار آن است حتی بالاتر از آن نیروی اصلی به وجود آورنده و رهبری کننده آن نیز می باشد.
با این آگاهی از ریشهها و پیشینه تاریخی پدیده ای مثل ترامپ و آرزوهای او، سوالی که اکنون رویاروی جهان قرار دارد نه ناظر به گذشته بلکه متوجه آینده است. آن سوال این است که" از این پس چه خواهد شد؟" تا آنجایی که این سوال ناظر به سرنوشت ترامپ و طرح ها یا آرمانهای او می باشد، به نظر میرسد باید به آن در دو چارچوب مجزا پاسخ داد. چارچوب اول که در این مقاله مورد توجه ماست، زمان حال تا زمانی را در برمیگیرد که ترامپ از رییس جمهور منتخب به رییس جمهور جدید آمریکا بدل گردد.
این محدوده زمانی تا 19 دسامبر سال آتی میلادی، یعنی زمانی که مجمع انتخاباتی آمریکا، رای خام مردم را به پیروزی رسمی و قانونی مبدل سازد طول میکشد. تعبیه نظام الکترال یا مجمع انتخاباتی در ساختار سیاسی آمریکا توسط بنیانگذاران این کشور جنبه تشریفاتی نداشته است. آنها با درک خطرات دموکراسی و احتمال انتخاب های ناهماهنگ توده ها با ساختار سیاسی، چنین نظامی را تمهید کردهاند تا در صورت لزوم رای خطر آفرین توده ها برای نظام سیاسی آمریکا را خنثی و بیاثر کنند.
این روش غیر از ترور که ی کبار در تاریخ آمریکا سابقه داشته و در مورد کندی به اجرا درآمده است، راهی برای مواجهه با خطر دموکراسی مستقیم است که الکتراها یعنی اعضای کالج الکترال یا مجمع انتخاباتی را مجاز میدارد تا برخلاف رای موکلان خود یعنی مردم، علیه منتخب آنها رای دهند. هم اکنون حداقل یکی از اعضای کالج الکترل از ایلالت تگزاس بنام کریس ساپران گفته است که در مورد ترامپ چنین خواهد کرد.
با اینکه قانون اساسی آمریکا رای الکتراها علیه رای مردم را مشروعیت بخشیده و قانونی کردهاست، در تاریخ آمریکا این اتفاق بسیار نادر رخ داده است. در 99 درصد موارد رای مردم توسط آنها تایید گردیده و در هیج موردی رای کالج الکترال نتیجه انتخابات را تغییر نداده است. نمونهای نادر از این اتفاق پیش از ریاست جمهوری اوباما در جریان رقابت الگور و بوش بوده است که تاثیری هم در نتیجه آن نداشته است. با اینکه در 29 ایالت آمریکا الکتراها از رای علیه رای مردم قانونا منع شده اند، اما جریمه تخلف از این قانون برای آنها ناچیز و قابل چشم پوشی است.
الکساندر همیلتون از بنیانگذاران آمریکا دقیقا در رابطه با این نظام انتخاباتی به موردی اشاره داشته است که ظاهرا مصداق کامل آن ترامپ باشد. وی دلیل این نظام را تضمین این دانسته است که هیچگاه ریاست جمهوری آمریکا در دست فردی نیفتد که به شکل فاحشی شرایط لازم برای تصدی این مسوولیت را نداشته باشد. با این حال فلسفه یا قانون یک اقدام، مسئله ای و اجرای آن مسئلهای دیگر است. با اینکه هیلاری کلینتون 200000 رای بیشتر از ترامپ کسب کرده است، صلاحیت کسب 290 رای الکترال توسط ترامپ، فاصلهای بوجود آورده است که به لحاظ قانونی نیز بکارگیری نظام الکترال برای حذف ترامپ را بسیار دشوار میکند.
اما مشکل اصلی در حذف ترامپ از طریق نظام الکترال وجه یا جنبه قانونی ندارد، نظام حاکمیتی یا رژیم سیاسی آمریکا و طبقه حاکم آن که قطعا به این امکان چشم دوخته اند، اساسا به مسئله قانونیت یا عدم قانونیت این اقدام نمی اندیشند. کما اینکه قطعا آنها اکنون در حال اندیشه در مورد راه های دیگر نظیر ترور نیز هستند. مشکل اصلی و سد سکندر برای استفاده از نظام الکترال جهت حذف ترامپ، مشکل سیاسی است.
اما نکته جالب و به یک معنا غیر معمول این است که این مشکل سیاسی علی رغم تقاطع یا همراهی دو دسته نیروهای سیاسی است. که ماهیتا متعارض اما به لحاظ هدف در این زمینه واحدند. از یکطرف مخالفین ترامپ کلیت رژیم یا نظام حاکم آمریکا به ویژه طبقه حاکم این کشور یا سرمایه داران بزرگ و صاحبان شرکتها و موسسات چند ملیتی هستند که طرح ترامپ برای آنان به منزله هدم تمامی اقدامات و تلاشهای آنان برای رهایی از بحرانهای پس از برتونلوت و غلبه بر رکود بزرگ پیش بینی شده در دهه هفتاد میلادی یعنی هدم جهانی سازی و نئولیبرالیزم است.
ایده ترامپ نه تنها مستلزم برگرداندن تمام ورقهای تاریخ به قبل از شروع جهانی سازی و اجرای سیاست های نئولیبرالیستی است بلکه بد تر از آن به معنای برگشت به انزواگرایی اوایل قرن بیستم میلادی است که برحسب منطق نظم سرمایه داری معنایی جز نابودی این نظم ندارند. مارکس که برای اولین بار اقتضائات جهانی این نظام را پیش بینی کرده، به روشنی این نتیجه غیر قابل قبول را معنادار و مفهوم ساخته است. نظام سرمایه داری به حسب منطق بیاندوز، بیاندوز بدون تولید مداوم و بی وقفه هیچ امکانی برای بقا ندارد.
اما کارآیی این منطق نیز مشروط به تضمین حاشیه سود مورد انتظار این نظم یا سرمایه داران است که تنها امکان آن حداقل در دهه هفتاد در رهاسازی اقتصاد از سیاست و جهانی سازی اقتصاد سرمایه داری بوده است. اینکه ترامپ چگونه خواهد توانست ایده پر تناقض حفظ نظم سرمایهدارانه با انزواگرایی را جمع و اجرایی کند مسئلهای غامض و محتمل است. اما صرف تلاش برای ورود در این اندیشه متناقض و حرکت در جهت خلاف مسیر طی تاریخی طی شده سرمایه داری به چند دهه بلکه یک قرن پیش، مسئلهای است که نتایج آن روشن و کاملا قطعی است.
هیئت حاکمه یا طبقه سرمایه دار یعنی حکام اصلی رژیم سیاسی و نظام آمریکا اساسا نه به اقتضای ترس و احتیاط های معمول سرمایهدارانه، بلکه از باب قطعیت ضررها و خطرات این حرکت ارتجاعی، به هیچ وجه نمیتواند خود را درگیر چنین طرحهایی نموده و به انتظار نتیجه احتمالی یا موفقیت و شکست آن بنشیند، حتی اگر انگیزه و تمایلی به موفقیت آن داشته باشد.
نکته جالب تر اینکه نه تنها طبقه حاکم آمریکا بلکه تقریبا کل هیات حاکم یا نیروهای سیاسی اداره کنند رژیم سیاسی آمریکا و حتی اکثر قریب به اتفاق هم حزبیهای ترامپ در حزب جمهوری خواه نیز با وی همراهی و همدلی نداشته و مخالف ایدهها و طرح های وی هستند. بنابراین به شکل عجیبی تمام قدرتمندان آمریکا اعم از صاحبان قدرت واقعی و دارندگان قدرت سیاسی در دو حزب و بلکه بیرون از آن نیز مخالف ترامپ بوده و در حذف وی انگیزه قوی و موثر دارند.
اما از طرف دیگر این صحنه وقتی عجیب تر و جالب تر میشود که می بینیم برای اولین بار در تاریخ آمریکا بعد از جنگ های داخلی میان دو گروه ناسازگار و متعارض در آمریکا، وحدت و همگونی در هدف بوجود آمده است. منظور از این، پیدایی نوعی همدلی یا وحدت در منافع و مصالح میان دو حزب یا جریانهای سیاسی آمریکا بر سر ضرورت رهایی از ترامپ نیست بلکه نکته غریب اشتراک منافعی است که میان طبقه حاکم و هیات حاکم آمریکا از یکطرف یعنی سرمایه داران و جریانهای حزبی با بخش هایی مهم از مردم از جمله و به ویژه جریانها و نیروهای چپ و رادیکال نظیر روشنفکران و دانشگاهیان اعم از دانشجو و استاد در این زمینه است.
اما آنچه که بیش از پیش زمینه را برای هرگونه تلاش برای حذف ترامپ آماده میکند، همراهی و توافقی است که میان متحدان و وابستگان جهانی نظام آمریکا با جریان داخلی مخالف ترامپ مشاهده میشود. نگاهی اجمالی به عکس العمل نسبت به پیروزی ترامپ و هم چنین تعهدات و رخدادهایی که پس از پیروزی وی در آمریکا شاهد آن بودهایم، وجود این زمینه مساعد را یه خوبی تایید میکند. بالاگرفتن تظاهرات و اعتراض های مردمی در گوشه گوشه آمریکا و خیابانهای شهرهای مختلف آن وجهی دیگر از این زمینه مساعد را منعکس میسازد که عمدتا به مردم و جریانهای مردمی بیرون از ساختار سیاسی حاکم مربوط میشود.
اما اگر همزمان به عکس العمل رسانههای دیداری و شنیداری و مکتوب نیز نگاهی بیاندازیم، دقیقا میتوان مشاهده کرد که تا چه پایه مجموعه های قدرتمند یا طبقه و هیات حاکمه آمریکا نیز با این جریان مردمی همراه است. این همراهی نه تنها در انعکاس این موج اعتراضات مردمی دیده میشود بلکه در کلیه فعالیتهای رسانهای اعم از تحلیل و مصاحبه و تفسیر یا خبر نیز منعکس میباشد. قدرت رسانه ای آمریکا که از ارکان رکین قدرت حاکمه آمریکاست بعد از اعلام پیروزی ترامپ، دقیقا در همان مسیری به حرکت خود ادامه میدهد که پیش از آن میرفته است. کلیه فعالیت های رسانهای در هر قالبی که باشد، در پوشش صوری تفسیر و تحلیل یا انعکاس اخبار همچنان به تضعیف و تخریب ترامپ ادامه داده و تغییر کمی در جهت قبول این پیروزی یا همراهی و تایید ترامپ در آن دیده میشود.
با این حال وقتی به علاوه زمینه های قانونی – حقوقی، بستر سیاسی داخلی و جهانی نیز برای حذف ترامپ از طریق نظام الکترال وجود دارد، چه مشکلی در این خصوص می باشد و چرا به کارگیری این ابزار را نبایستی ساده تلقی کنیم؟ خاصه وقتی که هدف از این نظام انتخاباتی دقیقا مواجهه با مواردی چون پیروزی ترامپ در انتخابات ریاست جمهوری می باشد.
پاسخ به این سوال را بایستی در ماهیت ویژه و متمایز قدرت سیاسی ترامپ یا رای دهندگان و حامیان وی جستجو کرد. چه معترضین و منتقدین اعم از طبقه و هیات حاکمه یا جریان های مردمی، موافق آن و چه مخالف آن باشند، قدرت سیاسی ترامپ به لحاظ اجتماعی ریشه در نیروی سفید پوستانی دارد که خود را صاحبان اصلی آمریکا میدانند. این بخش از جمعیت آمریکا که عمدتا ریشههایی روستایی و کارگری داشته و از طبقات متوسط به پایین و جمعیت شهرهای کوچک تشکیل شده است، برای دههها پیوند خود را با نظام سیاسی آمریکا قطع کرده و حتی کمتر در انتخابات آمریکا حاضر میشده است.
این نیروی سرخورده و مایوس، انباشته از حس نفرت به نظام سیاسی آمریکا به ویژه قدرت مندان حاکم آن است. زیرا آنها را به اعتبار جهانی سازی و اجرای سیاستهای نئولیبرالیستی اقتصادی و چپ گرایانه فرهنگی، خائن به ارزشها و آرمانهای کشور و بالمآل خائن نسبت به خود میدانند. با توجه به اینکه این نیروها اکنون با کسب پیروزی از طریق قانونی واجد انگیزه مثبت و قدرتمندی گردیده اند، هر حرکتی علیه نتیجه انتخابات، آنها را به جرانی بسیار ویرانگر بدل خواهد ساخت.
زیرا این اقدام در وضعیت کنونی و پس از پیروزی ترامپ، مفهوم صرف خیانت نمیدهد بلکه برای آنها به معنای دشمنی و خصومت کامل نظام سیاسی آمریکا نسبت به آنها است و از تلاش آگاهانه و عامدانه حاکمان آمریکا برای حذف همیشگی آنها از صحنه سیاسی کشور بدون هیچ امیدی به آینده یا راهی برای خلاص از این وضع حکایت خواهد داشت. این نیروها که به شکل ریشه ای به رویاها و ارزشهای سنتی آمریکا وابسته بوده و پیش تر در بعضی موارد نیز علائمی از انگیزه، تمایل و حتی اراده به تجزیه طلبی و استقلال از خود نشان دادهاند، یک ویژگی مهم دیگر هم دارند.
آنها آماده به کارگیری سلاح و استفاده از خشونت برای تحقق اهداف خود نیز هستند و ظاهرا مطابق گزارشها در جهت آمادگی برای اینکار از جمله خرید سلاح در صورت شکست ترامپ نیز حرکت کردهاند. حتی بعد از پیروزی نیز، گزارش هایی در مورد حمله مسلحانه علیه اقلیت ها و کشته و مجروح شدن ده ها تن منتشر شده است. آمار پلیس آمریکا از 28 کشته و حدود 78 مجروح در 72 ساعت گذشته در اثر بیش از 120 مورد تیراندازی حکایت دارد.
حال اکنون که ترامپ به پیروزی اولیه و از نظر طرفدارانش پیروزی نهایی دست یافته است، قطعا تمایل، انگیزه و اراده آنها برای دفاع از حق کسب شده شان، بسیار بیشتر از زمانی است که ترامپ شکست خورده انتخابات اعلام میشد. بنابر این قدرتمندان حاکم آمریکا برای استفاده از ابزار کالج الکترال به قصد حذف ترامپ با تصمیمی بسیار حاد و خطیر روبرو هستند. هر تصمیمی در این جهت نه تنها جامعه دو شقه شده و پاره پاره آمریکا را در جهت انشقاق بیشتر به پیش میراند، بلکه در صورت حذف ترامپ از هر طریقی از جمله از طریق کالج الکترال، اختلافات و تعارضات را به سمت تنفر و خشم بیشتر سوق خواهد داد که پیش درآمد و گام لازم و ضروری برای شعله ور شدن جنگ داخلی است.
با این حال اینکه این امکان صورت احتمال واقعی یافته و تدریجا به واقعیت نزدیک شود، مشروط به شرایط عدیده دیگری است که تحقق آنها تا 19 دسامبر ضروری است. این تاریخ زمانی است که الکتراها در ایالتهای مختلف برای نهایی کردن رای مردم تشکیل جلسه داده و رای رسمی خود را اعلام میکنند. از جمله این شرایط، تداوم اعتراضات مردمی و تظاهرات خیابانی و اوج گیری تدریجی آن در جهت فراگیری هرچه گسترده تر و تشدید کیفی آن است.
با اینکه درخواست کلینتون از هوادارانش برای پذیرش شکست، ظاهرا بر خلاف فرض تمایل قدرتمندان آمریکا به حذف ترامپ یا جلوگیری از تثبیت حضور وی در کاخ سفید دارد، اما ماهیت مخالفین مردمی و خیابانی ترامپ به گونهای نیست که الزاما به این درخواستها جواب مثبت دهند. شروع رفتارهای خشونت آمیز و خصمانه طرفداران ترامپ علیه اقلیتها که پیروزی وی محرک آن می باشد، قطعا در جهت آرام سازی اوضاع به نفع ترامپ نیست. خصوصا اینکه ظاهرا اینگونه رفتارها و حمله علیه اقلیتهای مختلف اعم از خارجیها و مسلمانان یا سیاهپوستها رو به گسترش نیز میباشد.
اگر ترامپ نتواند به اینگونه رفتارها غلبه کرده و آنها را مهار کند، با تشدید اعتراضات مردمی و تظاهرات خیابانی خود را در وضعیت خوبی نخواهد یافت. همین امر خود می تواند طبقه حاکمه را بیش از پیش در جهت اجرایی کردن اندیشه حذف ترامپ و غلبه بر ترسهای ناشی از اقدام به چنین کاری تقویت کند. اما شاید از تمامی این شرایط مهم تر، نحوه عملکرد ترامپ پس از پیروزی تا 19 دسامبر می باشد.آنچنان که نطق پیروزی و همچنین اظهارات وی در دیدارهای بعدی نظیر ملاقات با اوباما حکایت دارد، او به خوبی از پیامدهای سوء تداوم فضای انتخاباتی و تاثیر اقدامات طرفداران خود پس از پیروزی در ایجاد مانع در راه استقرار وی بر اریکه قدرت آگاه است.
به همین دلیل اینکه ترامپ تا چه پایه از طریق بازی های زشت و زیبای سیاسی، زد و بندها یا تغییرلحن و آهنگ صدا و یا برگشت از شعارهای تند قبلی بر این موانع غلبه کرده و اوضاع را برای قدرتمندان حاکم و همچنین مخالفین مردمی، مساعد نشان داده و آرام کند، از مهمترین موانع برای انجام هرنوع حرکتی برای تغییر نتایج انتخابات از طریق بکارگیری نظام الکترال یا هر شیوه دیگر است. اما اگر علی رغم مهیا شدن شرایط، خاصه ناتوانی ترامپ در دست یابی به توافق با الیگارشیهای حاکم بر رژیم سیاسی آمریکا و اطمینان بخش یا آرام سازی معترضین خیابانی و مردمی، مجمعهای الکترال یا انتخاباتی در 19 دسامبر پیروزی اولیه او را تایید و تثبیت کنند، یک احتمال آن است که اساسا تصورات موجود در مورد ماهیت ناسازگار ترامپ با رژیم سیاسی حاکم در آمریکا و قدرتمندان حاکم نادرست باشد.
در نتیجه به این ترتیب نظر کسانی که وی را انتخاب پشت پرده این قدرتمندان و بازی سیاسی آنها قلمداد میکنند درست خواهد بود. احتمال دیگر آن است که علی رغم حصول تمامی شرایط در صورت صحت ناسازگاری ترامپ با رژیم سیاسی آمریکا، ترس از ناآرامی و جنگ داخلی، الیگارشی های حاکم را به انتخاب راه های دیگری غیر از حذف وی از طریق مجمع الکترال سوق داده باشد. در هر حال با هر فرض یا احتمالی اگر مجمع الکترال را ترامپ را تایید کند، به نظر میرسد که رژیم سیاسی آمریکا برای همیشه بایستی با این نظام انتخاباتی خداحافظی کند.
زیرا به این ترتیب بیهودگی و بیخاصیتی مجمع الکترال به طور قطع و یقین به اثبات رسیده است. اگر ترامپ فاسد و به قول همگان دیوانه، مصداق آنچه همیلتون در مورد هدف و فایده این نظام انتخاباتی گفته است، نباشد، از این پس نیز مصداقی برای آن یافت نخواهد شد، تا اینکه آمریکا با به قدرت رسیدن پی در پی ترامپ های بعدی یعنی شخصیت های فاسد و منحطی نظیر ترامپ، هر دوره بیش از دوره قبل، حرکت به سمت سقوط به درون هاویه تاریخ را با سرعت متزایدا فراینده طی کند.