به گزارش خبرنگار دفاعی امنیتی دفاع پرس، امیر سرتیپ «محمدحسن نامی» نامی است که در عرصه نظامیگری و وزارت شنیده شده است. او آخرین وزیر ارتباطات و فناوری اطلاعات دولت احمدی نژاد بود. نامی پیش از آن معاونت وزیر دفاع و پشتیبانی نیروهای مسلح را بر عهده داشت.
نامی: با فرمان امام خمینی(ره) در یکم فروردین سال 58 به کردستان رفتم و خودم را به پادگان سنندج معرفی کردم. برای مقابله با ضدانقلاب ماموریت های بسیاری را انجام دادیم و پس از یک ماه با شهید صیادشیرازی آشنا شدم. یک بار مامور شدم که گزارشی خدمت آیت الله خامنه ای در ستاد مشترک ارتش بدهم که امیر شهبازی و امیر نجفی نیز در کنار ایشان بودند. پس از ارائه گزارش متوجه شدم که ایشان به خوبی از وضعیت کردستان خبر دارند. آیت الله خامنه ای فرمودند که این ها دوباره می خواهند پروژه رضاشاهی را در کشور تکرار کنند. پروژه رضاشاهی این بود که وضعیتی در کشور به وجود بیاید تا وقتی فردی مستبد بر سر کار قرار می گیرد، او را با جان و دل بپذیرند. فعال کردن گروهک ها در اطراف کشور و انجام ترور در شهرهای مرکزی کشور در راستای این پروژه بود تا با ایجاد ناامنی در کشور، مردم به آمدن رضاشاهی دیگر قانع شوند.
در جریان درگیری های سنندج، من آنجا بودم. ابتدا تیراندازی ها از داخل پادگان شروع شد. من و جمعی از دوستان معدودم به سمت باشگاه افسران رفتیم؛ دفاع از فرودگاه سنندج خیلی مهم بود لذا تعدادی از نیروهای ورزیده که از نیرو مخصوص بودند، را برای دفاع از فرودگاه انتخاب کردند. اگر این فرودگاه سقوط می کرد و به دست ضدانقلاب می افتاد، هواپیماها و بالگردها، نمی توانستند به ما کمک برسانند.
دفاع پرس: از نیروهای سپاه چه افراد و گروههایی آنجا بودند؟
نامی: تعداد زیادی آنجا بودند اما معروف نبودند. به طور مثال ما در کنار محمود کاوه بودیم اما ایشان بعدها در طول جنگ و عملیات های مختلف و حتی بعد از شهادتشان شهرت پیدا کردند. لذا این افراد برای بسیاری به خصوص ما ارتشی ها ناشناخته بودند اما با برادران پاسدارمان رفاقت و دوستی بسیار نزدیکی داشتیم.
دفاع پرس: چگونه وارد دفاع مقدس شدید؟
نامی: روز 31 شهریور وقتی که جنگ شروع شد به ما دستور دادند که به جنوب برویم. به همراه گروهی عازم جنوب شدیم. دل توی دلمان نبود، طوری که وقتی از شهرمان قم گذشتیم، نرفتم به پدر و مادرم سری بزنم.
به لشکر 21 حمزه رفتیم. برخی از گردان های این لشکر همچون گردان 140 که ما نیرو آن بودیم، پیش از آغاز جنگ در غرب بود. روز سوم جنگ به پل کرخه رسیدیم و با دشمن درگیر شدیم. پل کرخه نقطه استراتژیکی بود که دشمن به درستی این نقطه را شناخته بود. کرخه یکی از محورهای اصلی تهاجم دشمن بعثی به شمار می رود که در جبهه شمالی خوزستان قرار دارد و قوی ترین لشکرهایشان مانند لشکر 10 را در این محور به کار گرفتند و 2 پایگاه نیروی هوایی بسیار ورزیده شان را نیز در پشتیبانی از این محور قرار دادند.
هدف دشمن پس از عبور از پل کرخه بستن تنگ فنی بود. آنان به دنبال این نبودند که وارد اندیمشک و دزفول بشوند. با بستن تنگ فنی خوزستان از ایران جدا می شد چرا که مهمترین راه مواصلاتی خوزستان به مرکز کشور این جاده بود. آن زمان به مانند اکنون خوزستان با استان های همجوار جاده های ارتباطی متعددی نداشت.
برخی از نیروهای تامین و شناسایی دشمن از پل کرخه عبور کرده بودند. نیروهای تامین برای حذف کمین طرف مقابل، سه چهار کیلومتر جلوتر از نیروهای خودی حرکت می کند.
در کنار پل کرخه، جاده وسیعی است که فرودگاه اضطراری ست. در کشور فرودگاه های اضطراری بسیاری وجود دارد که برخی از آنان با استفاده از شکل و جنس زمین به وجود آمده است، همانند فرودگاه طبیعی در طبس که نیروهای آمریکایی برای رهایی گروگان هایشان در آن کویر فرود آمدند و دچار آن عذاب الهی شدند. نیروهای دشمن به آن باند فرودگاهی رسیده بودند.
در نخستین مرحله اعزامم به جنگ، شش ماه و 12 روز در منطقه ماندم و فقط یکبار به دلیل مجروحیت مرا به بیمارستان دزفول منتقل کردند. زمان نخستین حضور در جنگ نیز وقتی به پایان رسید که مجدد مجروح شدم و این بار من را برای درمان به تهران فرستادند. آن وقت ها من ازدواج نکرده بودم و پدرم اصرار داشت که سر و سامان بگیرم. تصورم نیز این بود که جنگ زود تمام می شود؛ از این رو به پدرم می گفتم صبر کنید جنگ تمام شود بعد ازدواج می کنم. تا سال 62 این دست و آن دست کردم تا اینکه در آن سال عقد کردم و سال 64 ازدواج کردیم.
دفاع پرس: در آن روزهای نخست جنگ تحمیلی چه مشکلاتی داشتید؟
نامی: مشکلات بزرگی پیش رو داشتیم. یکی از آنان این بود که بنی صدر فرماندهی کل قوا و ریاست شورای عالی دفاع را بر عهده داشت. شورای عالی دفاع باید به صورت مرتب تشکیل جلسه می داد. گزارش های زیادی از نیروی زمینی ارتش به مقامات بالا ارجاع داده شد که دشمن در مرز تحرکات بسیاری دارد و نشان از این است که در آستانه شروع یک جنگ تحمیلی هستیم؛ اما نه تنها جلسات شورای عالی دفاع تشکیل نمی شد بلکه به این گزارشات نیز توجه ای نمی شد و اولین جلسه پس از درگیری های مرزی و آغاز جنگ در تاریخ 27 مهر 59 تشکیل شد. اگر آن جلسات تشکیل می شد، دشمن به راحتی نمی توانست وارد کشورمان شود و برخی از اراضی و شهرها را به اشغال خود درآورد.
ارتش در سال نخست جنگ، 7 هزار و 800 نفر شهید داد. پس از یک سال نخست جنگ و کنار رفتن بنی صدر از صحنه جنگ، سپاه قدرت گرفت و عملیات های مشترک سپاه و ارتش طرح ریزی و اجرا شد. در عملیات ثامن الائمه در مهر سال 60 که منجر به شکست حصر آبادان که نخستین گام پیروزی های بزرگ ایران در جنگ بود، سپاه هنوز آنچنان قدرتمند نشده بود و کار اصلی بیشتر بر دوش نیروهای لشکر پیاده 77 خراسان بود. بعد در عملیات فتح المبین که فروردین سال 61 انجام شد، سپاه با تیپ و گردان حضور یافت؛ در این عملیات گردان ما با گردان علی بن ابی طالب(ع) که شهید جعفر حیدریان و شهید مهدی زین الدین فرماندهیش را بر عهده داشتند، ترکیب شد. من با نیروهای این گردان همشهری و بلکه هم محله ای بودم.
نقش ارتش در سال نخست جنگ، نقش مهم و سازنده ای بود. علاوه بر این یک نفر نیز در تمامی طول جنگ و به خصوص در آن سال نخست، یک نقش طلایی داشت که آن آیت الله خامنه ای بودند. اگر ایشان نبودند خیلی چیزها تغییر می کرد. در جریان شکست حصر سوسنگرد، دلیل پیروزی ما حضور آیت الله خامنه ای در خط مقدم بود.
یکی از پروژه های دشمن در دوره های مختلف این است که بین مسئولان اختلاف ایجاد کند. یا اینکه بین گروه های مردمی اختلاف ایجاد کند و در نتیجه آنان را در برابر نظام قرار دهد. دشمن در جریان مذاکرات هسته ای به دنبال آن بود که مردم را به دو دسته موافقان و مخالفان تقسیم کند و آنان را رو در روی همدیگر قرار دهد که البته با تدبیر رهبر معظم انقلاب اسلامی، این ترفند از دست آنان خارج شد. یکی از اشتباهات در جریان مذاکرات هسته ای، پیوند زدن این موضوع با مساله امنیت ملی توسط برخی ها بود.
حال چرا این موضوع را مطرح کردم، چون می خواهم به موضوع دامن زدن به اختلافات ارتش و سپاه بپردازد تا آن موضوع ملموس تر باشد. برخی نادانسته و برخی دانسته از سوی دشمن آن کار را می کردند؛ در جریان رفع اختلافات سپاه و ارتش نیز آیت الله خامنه ای نقش موثری داشتند. از این رو امام خمینی(ره) به ایشان اعتماد بسیاری داشتند.
بعد از پایان دفاع مقدس و در این 28 سالی که گذشته است، تنها و تنها به تدبیر ایشان بوده است که جامعه با همه بدخواهی ها از سوی دشمنان حفظ و به سوی جلو حرکت کند.
دفاع پرس: پس از سال نخست جنگ و انتخاب آیت الله خامنهای به ریاست جمهوری دیده میشود که ایشان کمتر در صحنههای نبرد حضور داشته است، دلیلش چه بود؟
نامی: مهم سال نخست جنگ بود. بنی صدر در میدان جنگ حضور داشت و اعضای سازمان مجاهدین خلق نیز به او نزدیک شده بودند. بنی صدر و لیبرالها پیوند پنهانی با منافقین داشتند که هر دو به بیرون از کشور وصل بودند و به عبارت دیگر عامل بیرونیها بودند.
علاوه بر این در آن سال نخست جنگ باید فردی مطمئن و موثق خبرها را به محضر امام خمینی(ره) میرساندند، لذا ایشان در خط مقدم نبرد با دشمن حضور پیدا میکردند.
در سالهای بعدی جنگ که ایشان به سمت ریاست جمهوری توسط مردم انتخاب شدند، در تصمیمگیریهای کلان نقش داشتند. همچنین سپاه وارد شده بود و وحدتی بی نظیر بین نیروهای ارتش و سپاه ایجاد شده بود و همه همدل و همزبان بودند و این رمز پیروزی ما در دفاع مقدس بود.
دفاع پرس: برگردیم به عملیات فتح المبین، شما فرمودید که در این عملیات با نیروهای سپاه همراه بودید که یکی از این نیروها شهید مهدی زین الدین بود؛ در رابطه با این عملیات بیشتر توضیح بدهید.
نامی: یک ماه قبل از آغاز عملیات و در زمستان سال 60 با گردان علی بن ابیطالب(ع) سپاه ادغام شدیم. مکان تیپ ما آن موقع در تپه چشمه بود.
لشکر 21 حمزه پیش از این عملیات، چند عملیات انجام داده بود که یکی از آن عملیاتها عبور از کرخه بود که موفق آمیز نبود. ما در ابتدای جنگ به خوبی با شیوه جنگیدن آشنا نبودیم و بر اساس آموزههای تئوری خود میجنگیدیم. در عملیاتهای بعدی توانستیم از این محور عبور کنیم. این محور یا این منطقه، در طول تاریخ نیز شاهد جنگهایی بوده است و تعدادی از حملههای قدیم در این منطقه صورت گرفته است. دشمن بعثی شاید در این زمینه مطالعهای داشته است که بر کرخه تاکید داشت.
ما در آبان ماه سال 60 عملیاتی را در کرخه و منطقه تپه چشمه انجام دادیم که سرپلی برای عملیات فتح المبین شد. تپه چشمه یا تپه 240 تپهای بود که در دست نیروهای ما بود و تپه 242 که در مقابل تپه ما قرار داشت در اختیار عراقیها بود. درگیریهای زیادی بین ما و عراق برای تصرف تپههای همدیگر بود و هر روز در این منطقه ما شهید و جانباز میدادیم.
پیش از آغاز عملیات فتح المبین و در حال فراهم آمدن مقدمات این عملیات ما به عقب منتقل شدیم و نیروهای دیگری جایگزین ما بر روی این تپه شدند. با ادغام شدنمان به شناسایی منطقه میپرداختیم. آن زمان من ستوان 2 بودم.
در مرحله اول این عملیات باید از کنار تپهای که بودیم حرکت میکردیم و به سمت جادهای که به دشت عباس میرفت، میرسیدیم. در این مسیر تپهای به نام علی گره زد بود که توپخانه عراق پشت آن قرار داشت. در مرحله نخست باید این توپخانه محاصره میشد و این کار انجام شد. بیشترین توپهایی که از سوی دشمن به سوی دزفول پرتاب میشد از این محل بود. در مرحله اول به هدف خود دست یافتیم.
لشکر پیاده 77 خراسان با ادغامیهایش نتوانست به اهداف خود که سایت چهار و پنج بود دست پیدا کند. این اهداف در نزدیکی مواضع ما قرار داشت. لذا به کمک آنها رفتیم به شناساییها پرداختیم و پس از چند روز مجدد حمله کردیم و آزاد شد و در مرحلههای بعدی نیز به موفقیتهای دیگری دست پیدا کردیم.
دفاع پرس: از روزهای ازدواجتان برایمان بگویید.
نامی: در سال 64 من فرمانده گردان 147 لشکر 21 حمزه بودم. از شلمچه عقب نشسته بودیم تا به بازسازی نیروهای خود بپردازیم. من مرخصی یک ماهه گرفتم تا بروم عروسی کنم. همزمان ارتش عراق به لشکر زرهی قزوین که در منطقه فکه مستقر بود، حملهای کرده بود. من که قرار بود فردایش به مرخصی بروم، فرماندهام مرا خواست و گفت باید به فکه بروید و با انجام شناسایی پاتکی علیه عراقیها انجام بدهید.
با برگه مرخصی در جیب به فکه رفتم، عملیاتی را در آنجا انجام دادیم. 2 روز پس از اجرای عملیات به عقب برگشتم و معاونم را توجیه کردم و مهیای رفتن به قم شدم. قطار ساعت 4 از اندیمشک حرکت میکرد، ساکم را برداشتم و سوار ماشین شدم و به مت ایستگاه قطار راه افتادیم. به نزدیکیهای سایت 4 و 5 رسیدیم یکباره دشمن شروع به زدن منطقه کرد. با دوربین منطقه را بررسی کردم. دشمن محل تجمع نیروهای گردان را هم میزد. به راننده گفتم دور بزن، برگردیم. در همین مسیر یکباره چند هواپیمای دشمن در آسمان پیدا شدند. گلمالیهای ماشین را شسته بودیم و هواپیماها ما را شناسایی کردند. به راننده گفتم هرچقدر میتوانی ماشین را گاز بده. به یک نقطه کور که رسیدیم سرعت را کم کن هر دو از ماشین بیرون میپریم.
دیگر به یاد ندارم که پیش از اصابت موشک به پایین پریدم یا خیر. بدن من را به عقب و سپس به بیمارستانی در تهران منتقل کرده بودند. کسی از مجروحیت شدید من و بیمارستانی که در آن هستم خبری نداشت. سرهنگ بهمنی به نمایندگی از قرارگاه به بیمارستان سرکشی کرده بود، من را شناخته بودند و چون بدنم سوخته بود تصور کرده بود که شهید شدهام. به خانواده و دوستانم اطلاع داده بود و مراسم ختم نیز برایم برپا کردند. در رابطه با جمشیدی راننده ماشین نیز گفتند بر اثر اصابت موشک بدنش سوخت و تنها چند استخوان از او باقی ماند.
من 37 روز در کما بودم و پس از اینکه به هوش آمدم و حالم خوب شد، عروسی کردیم و با سر باندپیچی شده سر سفره نشستم.
دفاع پرس: از اینکه وقت خود را در اختیار ما قرار دادید، ممنونم.