سرفرازان علم و عمل/ 29

دانشجوی چریکی که سردار سبلان شد

«شهید سردار سرلشگر پاسدار داور یسری» پس از دستگیری، در زير شلاق دژخيمان، تكبير مي­ گفت و با هر ضربه، حسرت آه گفتن را به دل مزدوران مي­ گذاشت و آنان را چون گرگی در كشتن خود، حريص مي ­کرد.
کد خبر: ۲۱۵۶۶۹
تاریخ انتشار: ۱۷ آذر ۱۳۹۵ - ۰۳:۰۱ - 07December 2016

دانشجوی مبارز، فرمانده جبهه ها، سردار سبلانبه گزارش خبرنگار دفاع پرس از اردبیل، «داور يسری» در هشتم فروردين ماه سال 1332 در كوچه­ «معمار» اردبيل، به دنیا آمد. پدرش «موسی یسری» مردی مؤمن و زحمت­کش، و مادرش «سلمه نجدنبادي» زنی پاکدامن بود كه در درستکاری و صداقت گفتار، در نزد خويشان و بستگان زبان زد بود.

داور كه اوّلين فرزند خانواده بود، تحت تربیت پدر و مادری مؤمن رشد كرد كه همواره در انجام فرائض ديني مراقبت داشتند و از همان دوران طفولیت، فرزندشان را نیز با تعالیم اسلامی آشنا نموده، به او تلاوت قرآن مي­آموختند. داور نیز با شوق و علاقه­ی بسيار در مقابل آنان مي­نشست و با گوش جان، آيات قرآني را فرا مي­گرفت. بدين ترتيب، او قبل از رفتن به مدرسه، ‌قرآن خواندن را آموخته بود و درحالی که هنوز به دبستان راه نيافته بود، با صداي دلنشين خویش، اذان مي­گفت.

داور در اوّل مهرماه سال 1338 به دبستان «كمال» رفت و تا پایان سال سوم ابتدایی در این مدرسه تحصیل نمود. وی در سال 1341 به همراه خانواده به تهران مهاجرات كرد و ادامه­ی تحصیلات خود را در تهران پی گرفت و در سال 1343، مقطع ابتدایی را در تهران به پایان رسانید.

او که از دوران كودكی، كار و تلاش را دوست مي­ داشت؛ در تهران، ضمن تحصيل،‌ در تعميرگاه راديو و تلویزيون دايی­ اش نیز كارمي ­كرد و مدّتی هم در يك قنادی مشغول به كار بود و در تابستان ها نیز از طريق كار در ساختمان، هزينه تحصيل خود را تأمين مي­ نمود و باقيمانده­ دستمزدش را صرف هزينه­ تحصيل برادر و خواهرش مي­ كرد. وقتي پدر و مادرش مي­ خواستند او را از كار كردن منصرف كنند، مي­ گفت:«من از نعمت سلامتی برخوردارم و مي ­توانم كار كنم و مخارج تحصيل و پوشاك خودم را تأمين نمايم. درست نيست كه در عين توانايی انجام كار، چشم به دستان زحمتكش شما بدوزم. شما جمعیتی هستيد و من خجالت مي ­كشم که به شما بگويم به من پول بدهيد.»

داور، با گذشت ايّام بزرگ شد، ولی رشد روحی او، قابل مقايسه با جسم نحيفش نبود. از حدود یازده سالگي نماز مي­ خواند و با وجود جسم نحيف و سن كم، ‌روزه مي­ گرفت و همواره پای بند نماز جماعت بود.

او در سال 1344، به همراه خانواده ­اش، دوباره از تهران به اردبيل بازگشت و در دبيرستان «شاه عبّاس» اردبيل مشغول به ادامه­ تحصیل شد و از سال 1347 در هنرستان كشاورزی اردبيل به تحصيل پرداخت.

در سالهايی كه مرحوم آيت­ الله مشكينی در اردبيل اقامت داشت، داور پای منبر او مي ­رفت و از شاگردان مخصوص ایشان بود که علاقه­ ویژه ای به او داشت. اين آشنايی، منشأ خير و بركت فراوانی در زندگی داور شد و موجب گردید تا او از همان دوران، ‌خودش را بیشتر بشناسد و به تربيت خويش همت گمارد. برای همین، شدت علاقه و ارادت وی به آیت الله مشکینی به حدی بود که سالها بعد، داور به قم رفت و در كلاس­های اخلاقی و عقيدتی او شركت كرد.

يكي از مهم­ترين ابعاد زندگي داور، ‌مبارزات سياسی و انقلابی او در قبل و بعد از انقلاب اسلامي بود كه از گرايش عميق دينی و روح انقلابی وی نشأت مي ­گرفت. او در زمره جوانان و نوجوانانی بود كه كه از دوره دبيرستان در اردبيل به فعّاليت­ های انقلابی و سياسی رو آورد و تفكر و بينش انقلابی خود را در هر فرصتی بروز داد.

اين روحيه داور در سال های جوانی او بيشتر آشكار شد. او در این دوران با علما و روحانیون مبارز و انقلابی ارتباط عمیق و دوستانی پیدا نموده و در کنار خودسازی معنوی، به جریان مبارزات انقلابی و حق­ طلبانه پیوست.

وی بعد از پايان دبيرستان و اخذ ديپلم در سال 1350، به خدمت سربازي اعزام شد و دوره آموزشي را در پادگان آموزشي كرج طي نمود و در همين پادگان، براي اقامه­ی نماز جماعت در ارتشِ دوران شاه، همّت گماشت که او را به دليل اين كار، بازداشت و شكنجه كردند.

بعد از پايان دوره آموزشي، داور با وجود كسب امتياز بالا، به جاي انتخاب زادگاهش جهت ادامه­ی خدمت سربازی، سيستان و بلوچستان را برگزيد و در كسوت سپاهِ ترويج آباداني، راهی «بمپور» و «ايرانشهر» در استان سیستان و بلوچستان گردید. او در کنار خدمت سربازی، براي آموزش های مذهبی و سياسی مردم، جلسات مؤثری تشكيل می­ داد.

وی پس از اتمام دوره­ سربازی، در شهر «ابرقو» استان فارس در یک كارگاه ساختمانی وابسته به یک شركت خارجی مشغول به كار شد و در مدّت شش ماه در شركت مزبور، زبان­های تركی استامبولی و عربی را از مهندسين و كارگران شاغل در كارگاه فرا گرفت و در سال 1352 با پذیرفته شدن در «آموزشكده­ متالوژی» ذوب آهن اصفهان، در رشته­ طرّاحي متالوژی مشغول به تحصيل شد و همزمان با تحصيل، ‌جلسات تدريس قرآن را در مسجد «زرين شهر» اصفهان برپا داشت تا جوانان را با اين چشمه­ جوشان الهی آشنا سازد.

داور در همين دوره، به همراه 12 نفر از دوستان و همفكرانش، زير نظر آيت ­الله مشكينی و حجت الاسلام هادی غفاری، هسته مقاومت تشكيل داد و به عنوان مسؤول هسته­ نظامی «مؤتلفه اسلامي» به فعّاليت ­های انقلابی خویش وسعت بیشتری داد و در همان دوران، چندين بار به اماكن فساد، با پرتاب بمب آتش­زا حمله نمود که در يكی از اين حملات، به هنگام پرتاب بمب به داخل يكی از اماكن فساد در اصفهان، شيشه­ مغازه شكست و موجب بريدگي رگ بالای ساعد او شد و مأموران ساواك، از طريق رديابی خون به­ جا مانده، محل اختفای او را شناسایی و وی را درحالی که به شدت مجروح شده بود، دستگیر کردند.

او پس از دستگیری، در زير شلاق دژخيمان، تكبير مي­گفت و با هر ضربه، حسرت آه گفتن را به دل مزدوران مي­ گذاشت و آنان را چون گرگي در كشتن خود، حريص مي ­نمود.

او همچنان در بازداشت بود که سرانجام در اثر تظاهرات مردم در سال 1357 رژيم ناچار به آزاد كردن تعدادی از زندانيان سياسي شد و بدين ترتيب داور نیز از چنگ ساواك رهايی يافت. امّا در مردادماه سال 1357 از مركز آموزشی متالوژی اصفهان، به دليل محكوميّت سياسي و فعّاليت عليه رژيم شاه اخراج شد و بعد از اخراج از دانشگاه، به زادگاه خود بازگشت و از شهريور 1357 تا پيروزي انقلاب، نقش فعّالانه ­ای در مبارزات مردم اردبيل برعهده گرفت.

پس از پيروزی انقلاب اسلامی، داور به عنوان يكی از چهره­ های انقلابی و مؤثر شهر اردبيل، با مشورت عده ­ای از مسؤولان شهر، به تشكيل گروه ضربت كميته­ انقلاب اسلامي همّت گماشت. امّا پس از یک سال، ‌در چهارم شهريورماه سال 1358 از فرودگاه مهرآباد به قصد کشور سوريه حركت كرد و بعد از سه ماه اقامت در سوريه، ‌عازم لبنان شد و به مبارزان فلسطينی و لبنانی پيوست و ضمن فراگيری عمليات چريكي و تخريب در جنبش امل لبنان، بارها عليه غاصبان صهيونيستی مبارزه كرد.

وی بعد از بازگشت از لبنان، به عضويّت سپاه پاسداران انقلاب اسلامي درآمد و به آموزش فنون نظامي در پادگان «سعدآباد» مشغول شد و به دليل لياقت و شايستگي، به عضويّت شورای فرماندهی پنج نفره پادگان سعدآباد درآمد و در کنار آن، به همكاری مستمر و تنگاتنگ با شهيد دكتر چمران پرداخت.

با شروع جنگ تحميلی، داور به سوی جبهه شتافت و به همراه شهيد «محمّد جهان آرا» در عمليات مختلف شركت كرد تا اين كه در سال 1359 در خرّمشهر مورد اصابت ترکش خمپاره قرار گرفت و به علّت شكستگي استخوان لگن و قطع عصب پا، از ناحيه­ پای چپ مجروح شد، امّا بلافاصله بعداز ترخيص از بيمارستان، مجدداً به جبهه جنوب شتافت و در عمليّات آزادسازي خرّمشهر در خرداد سال 1361 شركت نمود.

داور در 28 دي 1361 با خانم «منصوره كاظمي شيرزاد» كه معلّم پرورشي بود، ‌ازدواج كرد و ثمره­ اين ازدواج،‌ تولّد يگانه فرزند داور به نام فاطمه گردید.

وی مدّتي بعد از ازدواج و به دنبال شهادت ابوالفضل پيرزاده، فرمانده وقت سپاه پاسداران اردبيل، به دست منافقان، به پيشنهاد جمعی از دوستان و مسؤولان؛ مسؤوليّت فرماندهي سپاه اردبيل را پذيرفت و در سال 1363 به عضويت دفتر نمايندگي امام(ره) در سپاه درآمد و تا سال 1365 به فعّاليت­ هايش در این دفتر ادامه داد. ضمن اینکه در طول این مدّت نیز، بارها در خلال مأموریّت­ های مختلف، عازم مناطق عملیّاتی می شد و در منطقه­ های پرخطر حضور مي ­يافت و به انجام سخت­ ترين و پرخطرترين كارها مبادرت مي­ كرد؛ تا جایی که شش بار در جريان اين اعزام­ ها مجروح شد. از آن جمله، مجروحيّت شيميايی وی در سال 1363 در عمليات خيبر بود.

داور در بیست هفتم مهرماه سال 1365 وصيّت نامه ­ای نوشت كه در آن ديدگاه­ها، آرمان­ها و باورهای خود را تبيين كرد و همان روز، هنگام غروب، بعد از خداحافظی از والدين و بستگان، از اردبيل عازم جبهه شد و در بیست و هفتم دي ماه سال 1365 پس از سالها مجاهده،‌ در جريان عمليات كربلای پنج در شلمچه به شهادت رسيد و پيكر پاكش پس از تشييع باشكوه در گلزار شهدای «ججین» اردبيل، به خاك سپرده شد.

وصیّت شهید

«مَن طَلَبنی، وَجدَنی؛ و مَن وَجدَنی، عَرَفَنی؛ وَ مَن عَرَفَنی، اَحَبَّنی؛ وَ مَن اَحَبَّنی، عَشقَنی؛ وَ مَن عَشقَنی، عَشقتَُهُ؛ وَ مَن عَشقتُهُ، قَتَلتُه؛ و من قَتَلتُهُ فَعَلَیَّ دِیَتُهُ وَ مَن عَلَیَّ دِیَتُهُ، فَاَنَا دِیَتُهُ: هرکس مرا جست و جو کند، پیدایم می­کند و هرکس پیدایم کرد، مرا می­شناسد و هرکس مرا شناخت، دوستم می­دارد و هرکس دوستم داشت، عاشقم می­شود و هرکس به من عشق بورزد، من نیز به او عشق می­ورزم و هرکس را که من به او عشق بورزم، او را می­کشم و هرکس را که من بکشم، خون­بهای او به عهده­ی من است و هرکس را که خون­بهایش به عهده­ی من باشد، خودم خون­بهای او هستم.»

با درود بی­پایان بر حضرت ختمی مرتبت، محمّد مصطفی(ص) و خاندان طهارت و عصمت(ع) و به پیشگاه حضرت ولی عصر، آقا امام زمان(عج)، روحی و ارواح العالمین له الفداء، و بر نایب برحق و بت­شکن، امام امت، خمینی کبیر، رهبر عالیقدر تمام مسلمین جهان. بنده به ندای ملکوتی ایشان که آوای «هَل مِن ناصرٍ یَنصُرنی» را سر داده است، با تمام آگاهی، عشق و ایمان، لبّیک گفته و خط اصیل اسلامی­اش را انتخاب کرده­ام و با عرض تأسّف و کمال شرمندگی - که تا حال فوز عظیم «شهادت» نصیبم نشده است- به جبهه­ی نبرد حق علیه باطل آمده، به فضل خداوند بزرگ، هنوز در انتظار شهادت هستم، به این دلایل:

آیا شهید پیام فرق شکافته علی(ع) و سر بر نیزه رفته­ی حسین(ع) را با نثار خون خود، به گوش تاریخ نمی­رساند؟ آیا اسلام، نیازمند به شهید، و شهید نیازمند به ارتقای درجه، و انسانیّت نیازمند به تزریق خون نیست؟ و شهید با شهادت خود، همه این نیازها را بر آورده نمی­کند؟ آیا شهید چون بمبی نیست که بر سر چپاوّلگران و غارتگران غرب شرق می­افتد؟ آیا شهید با خون خود، غسل ننموده، به لباس رزم خویش، خود را کفن نمی­کند؟ آیا شهید شهادت را برای خود زندگی ابدی و فوز عظیم و شرف انسانی نمی­داند؟ آیا شهید با شهادت خود، پلی نمی­زند تا از ساحل درد و رنج این دنیا، به ساحل سعادت و کرامت و بهشت­ وسیع عبور کند؟ آیا شهادت، تنها سلاحی نیست که دشمن را یارای مقابله با آن نیست؟ آیا شهادت، پایان بخش مرگ و مردگی­ها نیست و شهید با خون خود به این مردگی­ها پایان نداده و ضامن ضربان مداوم رگهای امت اسلام نمی­شود؟ آیا شهید، هدفی جز استقرار حاکمیّت الله بر روی زمین دارد که در واقع آنجا نیز انقلاب کرده است؟ چرا که انقلاب یعنی تغییر حاکمیّت طاغوت به منظور استقرار حاکمیّت الله؛ ... و بالاخره: آیا شهید، اسماعیلی نیست که ابراهیم نیز است؟

پس، ای زمان! به پا خیز و واژه­های عظیم «شهادت» را در صفحه­ی بزرگ «طبیعت » به یادگار اعصار بنویس. مگر ندیدی که علی بزرگ(ع) چگونه عاشقانه در محراب عشق، به گروه شهادت دهندگان تاریخ پیوست؟ و مگر ندیدی که حسین(ع) چگونه برای شهادت، با تمام عزیزان خود به « کربلا» آمد؟ و مگر ندیدی که آیت الله شهید سید مصطفی خمینی، سعیدی، غفاری، مطهّری، بهشتی مظلوم، رجایی، باهنر، مدنی، هاشمی نژاد، محلاتی و همه­ی شهدای اسلام، همواره «شهادت» را چگونه آرزو کردند و به آن نیز رسیدند؟ و مگر ندیدی که ملّت ما چگونه در 17 شهریور، عاشقانه به میدان شهدا رفت تا با کلام « لااله الا الله» خود، کاخ ستم را ویران کند؟ و مگر ندیدی که در 13 آبان، چگونه دانشجویان و دانش آموزانِ جان برکف ما، عاشقانه باکلام توحید و « الله اکبر» خود، به میدان شهادت رفتند و به شهدای تاریخ پیوستند؟

و مگر نمی­بینی که هنوز هم ملت ما عاشقانه در پیروی از مکتب شهادت گام بر می­دارد؟ و مگر نه این است که «خون»، بهای اندکی است که «شهید» در قبال «حق» و «حریّت» می­پردازد تا پرچم توحید را بر فراز قله انسانیّت و بر اعلی درجه­ی بشریّت به اهتزاز در آورد؟

ای مادرم! به گفتار شیرمادری - به هنگام تولّد پسرش- که سرانجام در جبهه­ی حق علیه باطل، شربت شهادت نوشید، با توجّه گوش کن که می­گوید: «خدایا! اگر فرزند من در آینده، ضد دین و ضد اسلام شود، همین حالا او را از من بگیر» پس، اگر توفیق شهادت نصیبم شد، اشک مریز؛ زیرا امام بزرگوارمان در مرگ فرزندش اشک نریخت چون می­دانست رضای خداوند در این امر می­باشد. و بدان که در نزد حضرت زهرا( ع) روسفید هستی، زیرا که فرزندت، فرمان پسر زهرا و حسین زمان «امام خمینی» را لبیک گفته است.

و شما ای پدر فداکارم! با توجّه به پیام امام در مورد شهید بزرگ «حسین فهمیده» که فرمودند: «رهبر ما آن طفل 13 ساله­ای است که نارنجک به خود می­بندد و زیر تانک دشمن می­رود...» بشنوید متن گفتار پدر این شهید را: «اگر من جوانم را ندهم، پس چه کسی بدهد؟ مگر خون فرزند من از دیگران رنگین­تر است؟ ما فرزندمان را در راه خدا دادیم. جوانها همه باید برای حفظ انقلاب به جنگ مزدوران بعثی بروند.» و این گونه است که امام با پشتوانه­هایی این چنین، می­گویند: «لشکر اسلام بر کفر پیروز است.» بدان که خداوند با شهادت فرزندتان، شما را امتحان می­کند. همان طور که ابراهیم را با کشتن اسماعیل به دست خودش امتحان کرد.

ای برادران تنی و مخصوصاً دینی­ام! همیشه سعی کنید شیفته­ی رهروان اسلام و مردان خدا و شهدای همیشه جاوید تاریخ اسلام باشید، که با اعمال و رفتارشان توانستند بعد از چهارده قرن، خون اسلام را همچنان در رگها گرم نگه داشته، قلب­ها را در راه خدا و پیامبرش به تپش در آوردند.

ای خواهرانم، و ای همسر و همسنگرم! با توجّه به این که حجاب، لباس رزم زنِ مسلمان است که تمام نقشه­های شوم استعمارگران و ابرخونخواران شرق و غرب را نقش بر آب کرده و بُرنده­تر از سلاح من نوعی (خون سُرخم) می­باشد، سعی کنید حجاب اسلامی را رعایت کرده، قرآن را یاد بگیرید و به دیگران بیاموزید.

و بالاخره من و توی مسلمان، و ای همه مستضعفین جهان! بشنویم این پیام حیات بخش امام امّت را که فرمودند: «امیدوارم که به مطلوب حقیقی برسیم و متصل بشود این نهضت به نهضت بزرگ اسلام و آن نهضت ولی­عصر، سلام الله علیه است... ما باید کوشش کنیم تا قدرت اسلام در عالم تحقق پیدا کند و مقدمات ظهور فراهم شود.»

یاران، یاران! عزیز جان می­ آید سرمایه عـمر جاودان می­ آید

آرام دلِ دلشدگـــان می­آیــد والله که صاحــب­الزّمان می ­آید

خدایا! اگر توفیق شهادت نیست، ما را از منتظرین حضرت مهدی(عج ) قرار بده، زیرا انتظار ظهور مهدی( عج )، انتظاری است جهت آماده شدن برای انتظاری بزرگتر که آن، دیدار خداوند تبارک و تعالی است. خدایا! توفیق بده که از افق توحید سرزده، در پس ایثارهایمان در «الی الله المصیر» نه غروب؛ که دوباره طلوع کنیم.


خدایا! به جبهه­ی سرخ حق علیه باطل آمده­ام. نمی­دانم آیا زنده به کاشانه­ام باز می­گردم یا این که توفیق شتافتن به لقای تو را پیدا می­کنم؟ در هر صورت، هر دو برایم سعادت و کامیابی را در بر دارد، زیرا با ایمان راسخ به مفاهیم این آیات شریفه: «عَسی اَن تَکرَهُوا شیئاً و هُوَ خَیرٌ لَکُم و عَسی اَن تُحبُّوا شیئاً و هُو شَرُّ لَکُم وَ الله یَعلَم ُو اَنتُم لا تَعلَمونَ» معتقد هستم...والسّلام علیکُم و رحمتُ الله و بَرکاتُه. داور یسری 27/7/1365»

انتهای پیام/


نظر شما
پربیننده ها