لیلة المبیت در شعر آئینی/ باز هم چاره علی(ع) بود، نه آن دیگرها

آغاز ماه ربیع الاول، یادآور مبدأ تاریخ هجری و واقعه لیله‌المبیت است؛ واقعه‌ای که شعر آئینی معاصر، کمتر به آن پرداخته است.
کد خبر: ۲۱۵۷۰۲
تاریخ انتشار: ۱۱ آذر ۱۳۹۵ - ۱۴:۳۴ - 01December 2016
لیلة المبیت در شعر آئینی/ باز هم چاره علی(ع) بود، نه آن دیگرهابه گزارش گروه سایر رسانه های دفاع پرس، همچنان که جانفشانی شخصیتی مانند حضرت اسماعیل(ع) در راه خدا، عید قربان نام گرفت؛ باید گفت که جانفشانی حضرت مولا امیرالمومنین(ع) هم در راه دین خدا و حفظ جان پیامبر خدا، یک عید بزرگ است.

این شب‌ها و روزها، سالروز هجرت خاطره انگیز پیامبر گرامی اسلام(ع) از مکه به مدینه و حکایت جانفشانی امیرالمومنین(ع) در لیله المبیت است؛ شبی که در شعر آئینی ما، چندان جلوه‌گر نیست؛ اما همین معدود اشعار موجود هم، غنیمتی برای ادبیات آئینی است.

این واقعه و امتحان عظیم الهی، آنچنان مهم است که حتی در شعر صدر اسلام مانند شعر حسّان بن ثابت هم، ردّ پایی از آن دیده می شود؛ آنجا که می سراید:

مَن ذا بخاتمه تصدّق راکعا
و أسرها فی نفسه إسرارا

من کان بات علی فراش محمد
و محمّد أسری یوم الغارا

من کان فی القرآن سمّی مؤمنا
فی تسع آیات تلین غزارا

(کیست آنکه در حال رکوع انگشتر خود را به فقیر بخشید؛
و این واقعه را در جان خود پنهان داشت؛
و چه کسی شب در بستر محمد (ص) خوابید؛
تا پیامبر (ص)، شبانه، آهنگ غار کند...)

و اینچنین است که حماسه لیله‌المبیت، در آیه شریفه ۲۰۷ سوره مبارکه بقره، به وضوح گویاست؛ آنجا که حضرت حق خطاب به همگان می‌فرماید: «و مِن الناس مَن یشری نفسه ابتغاء مرضات الله و الله رئوف بالعباد»

و این هم شعری از سید حمیدرضا برقعی درباره این مناسبت فرخنده که در نوع خود، از بهترین اشعار سروده شده درباره لیله المبیت است:

شب همان شب که سفر مبدأ دوران می‌شد
خط به خط باور تقویم مسلمان می شد

شب همان شب که جهانی نگران بود آن شب
صحبت از جان پیمبر به میان بود آن شب

در شب فتنه، شب فتنه، شب خنجرها
باز هم چاره علی بود نه آن دیگرها

مرد مردی که کمر بسته به پیکار دگر
بی زره آمده در معرکه یک بار دگر

تا خود صبح خطر دور و برش می‌ رقصید
تیغ عریان شده بالای سرش می ‌رقصید

مرد آن است که تا لحظه آخر مانده
در شب خوف و خطر جای پیمبر مانده

گر چه باران به سبو بود و نفهمید کسی
و محمد خود او بود و نفهمید کسی

در شب فتنه شب فتنه شب خنجرها
از هم چاره علی بود نه آن دیگرها

دیگرانی که به هنگامه تمرّد کردند
جان پیغمبر خود را سپر خود کردند

بگذارید بگویم چه غمی حاصل شد
آیه ترس برای چه کسی نازل شد

بگذارید بگویم خطر عشق مکن
جگر شیر نداری سفر عشق مکن

عنکبوت آیه ‌ای از معجزه بر در دوخت
تاری از رشته ایمان تو محکمتر دوخت

از شب ترس و تبانی چه بگویم دیگر!؟
از فلانی و فلانی چه بگویم دیگر؟

یازده قرن به دل سوخته ‌ام می ‌دانی
مُهر وحدت به لبم دوخته ‌ام می ‌دانی

باز هم یک نفر از درد به من می‌گوید
من زبان بسته ‌ام و خواجه سخن می‌گوید

من که از آتش دل چون خُم مِی در جوشم
مُهر بر لب‌ زده، خون می‌خورم و خاموشم

طاقت ‌آوردن این درد نهان آسان نیست
شِقشقیّه است و سخن گفتن از آن آسان نیست

و این هم یکی دیگر از معدود شعرهای سروده شده درباره این واقعه بزرگ صدر اسلام از بهنام عزت‌نژاد:

بشنو از لیل المبیت مرتضا
شیرمردی که بگرداند قضا

آن شبی را که به جهل جاهلان
کشته می شد خاتم پیغمبران

پهلوانانی به جدّ پولاد تن
سر برآورده ز اقوام کهن

قصد قتل مصطفی را داشتند
زین سبب تیغ و سنان افراشتند

خفته در بستر پیمبر غرق نور
نور را کی دیده آن چشمان کور

سر ز پا پیچیده در بستر چنان
تا شود رویش ز نامردان نهان

چون که از پرده پس آمد آفتاب
آفتاب آمد دلیل آفتاب

نوجوانی از جوانان شیرتر
در خِرَد از پیرمردان پیرتر

پهلوان پهلوانان عرب
شیرمرد شیرمردان عرب

خفته در کونام چون شیری سترگ
چشم در چشمان آن دزدان گرگ

جست چالاک و چنین فریاد کرد
زَهره آن ناکسان بر باد کرد

گفت نام من علی مرتضاست
جایگاهم در حریم کبریاست

زادگاهم خانه امن خداست
گر بگیرم جانتان امشب رواست

می‌کِشم تیغ از برای کردگار
تیغ آن هم چه تیغی، ذوالفقار

خفته ام اینجا کنار یار مرگ
تا زنم تاریخ را زرینه برگ

خفته ام در بستر پیغمبران
بستر نوح نبی و دیگران

همچو اسماعیلم اینجا زیر تیغ
جان نخواهم کرد از مُردن دریغ

چون که خواهد تیغ حق بُرّد گلو
جان حیدر هم فدای راه او

عزم حیدر چون به گرگان شد پدید
شهوت خون از بن دندان پرید

شد به یثرب آفتابی مُنجلی
آفتاب مکه مغلوب علی

چون که احمد آیه حق می سرود
آیه در حیدر تجلّی می نمود

مرتضی صورتگر شمع هُداست
شاهباز عشقبازی با خداست

گر که پرسی قله خلقت کجاست؟
بی تامل، زیر پای مرتضاست

محمد هاشمی هم از شاعرانی است که درباره این مناسبت عظیم، شعر دارد و آن را پاس داشته است؛ شعری عاشورایی و کربلایی که امام حسین(ع) را هم در لیله المبیت حاضر و ناظر می داند:

افتاده در میانه ی میدان چه می کنی؟
در بین خون، شناور و غلطان چه می کنی؟

ای نفس مطمئنه و ای آخرین سوار
در بزم نعل تازه ی اسبان چه می کنی؟

مقصود از امتزاج دو دریای بیت حق
ای لؤلؤ ثمین، به بیابان چه می کنی

ای همره علی به دل لیله المبیت
خوابیده بینِ بسترِ سوزان چه می کنی

ای لاله گون لبت شده سرخ و تر و کبود
ای مَه جبین به موی پریشان چه می کنی

قرآن نخوان که طاقت زینب به سر رسید
با اهل کهف بین نیستان چه می کنی

نی ها تمام قد به طوافت نشسته اند
قد قامتی بزن سر آنان چه می کنی

فاقَ العیون کُوِّر مِن کَربِکَ العظیم
دارَ الدُّموع حامَدَکَ الحان؛ چه می کنی

محمل نشین ناقه ی عشق تو گشته ایم
با کاروانیان به گلستان چه می کنی

فردا که چشم آدمیان سوی دست توست
بی دست و سر به محشر انسان چه می کنی

خونت زمین چگونه به گردن گرفته است
با بیت روسیاه و پشیمان چه می کنی

اینگونه است که وقتی مباحثی مانند ولایت و غدیر خم و البته ویژگی‌هایی مانند ایمان و اعتقاد، عدالت، شجاعت، علم، بخشندگی و جوانمردی امام علی(ع) در اشعار آئینی تجلی کرده است؛ بخش ناچیزی از شعر آئینی جهان اسلام هم به یادآوری موضوع ایثار و از خودگذشتگی حضرت در شب هجرت پیامبر اعظم(ص) اشاره دارد و از آن جمله عطار نیشابوری هم در بخشی از شعر خود، چنین سروده است:

چون به سوی غار می شد مصطفی
خفت آن شب بر فراشش مرتضی

کرد جان خویش را حیدر نثار
تا بماند جان آن صدر کبار

اینک هم شعری از اهلی شیرازی را با هم از نظر می گذرانیم:

آن شهنشاهی که بحر لافتی را گوهر است
شحنه دشت نجف، شاه ولایت، حیدر است

در شب جان باختن، بر جای احمد تکیه زد
زانکه جای مصطفی هم، مرتضی را در خور است

ناصر خسرو هم درباره این شب مبارک آورده است:

جهان را دگرگونه شد کار و بارش
بدو مهربان گشت صورت نگارش

نه‌ام یار دنیا به دین است پشتم
که سخت و بلند است و محکم حصارش

در این حصار از جهان کیست؟ آن کس
که بگداخت کفر از کف ذوالفقارش

علی بود مردم که او خفت آن شب
به جای نبی بر فراش و دثارش

اکنون هم نوبت می رسد به شعری از ادیب بیضایی کاشانی که ضمن یادآوری واقعه لیله المبیت، حکم به جانشین حقیقی حضرت پیامبر(ص) هم می‌دهد:

دوش از پیر عقل پرسیدم
کای تو دانا به رازهای نهفت

که سزد جانشین پیغمبر
همین بگو، فاش در جوابم گفت

که به جایش نشیند از پس مرگ
آن که در زندگی به جایش خفت

و پایان بخش این گفتار هم، بخشی از شعر محمدباقر حسینی نطنزی است؛ با این امید که شاعران این روزگار، بیش از پیش به ثبت منظوم وقایعی از این دست در تاریخ حماسه و پایداری همت گمارند:

فرمانروای کون و مکان، مرتضی علی است
شاهنشه زمین و زمان، مرتضی علی است

صاحب دلی که در عوض جان مصطفی
در خوابگه گذشت ز جان مرتضی علی است
 
منبع: مهر
نظر شما
پربیننده ها
آخرین اخبار