در اسارت با اسرای ما چه کردند

در حالی که ما از شدت درد ضربات در خود می پیچیدیم ..ماشینی مقابل ما توقف کرد..آن ها نیز ما را همانند یک تکه گوشت بی حرکت، به کف آیفا پرت کردند.
کد خبر: ۲۱۵۷۷
تاریخ انتشار: ۲۵ خرداد ۱۳۹۳ - ۰۹:۴۱ - 15June 2014

در اسارت با اسرای ما چه کردند

به گزارش خبرگزاری دفاع مقدس به نقل از ساجد، در حالی که ما از شدت درد ضربات در خود می پیچیدیم، ماشینی مقابل ما توقف کرد. راننده ی آن پیاده شد و از سربازها خواست تا ما را سوار ماشین کنند. آن ها نیز ما را همانند یک تکه گوشت بی حرکت، به کف آیفا پرت کردند. قسمت جلوی ماشین باری مملو از آهن پاره بود. هنگامی که ما چهار نفر را پشت ایفا قرار دادند، به واسطه ی کمبود جا در پشت آن بسته نشد.

راه چاره برای آنان راحت بود. یکی از آن ها آمد بالا و با کف پای خود مانند اینکه بخواهد گونی پُری را به زور در جایی جای دهد، ما را به طرف جلو فشار داد تا در بسته شود و بالاخره هم موفق شد. بعد با خونسردی به دور بار ماشین چادری کشید، تا دیده نشویم. در آن سرمای شدید، قرار گرفتن در محفظه ی چادر، یک عنایت الهی بود. ما را با همان وضعیت روانه ی بیمارستان العماره کردند.
 
ساعت حدود دوازده شب بود که به بیمارستان رسیدیم. پزشکان عراقی بیمارستان، بعد از مدتی حاضر شدند و بلافاصله دستور دادند که ما را جهت اطاق عمل آماده کنند. کارهای مقدماتی صورت گرفت و هر چهار نفرمان را به اتاق عمل بردند.
 
وقتی چشم باز کردم خود را در محلی یافتم که شبیه سالن بود. گیجی بعد از عمل و ضعف جسمانی آن قدر بود که می خواستم به دور و برم نگاهی بیندازم، از حال می رفتم. پس از مدتی حالم بهتر شد و توانستم کنجکاوانه آن اطراف را مشاهده کنم. سالنی بود تقریباً به عرض ۵ الی ۶ متر و طول حدوداً ۱۲ متر که ده تخت بیمارستانی را در آن قرار داده بودند. تخت من کنار در وروردی قرار داشت که شبیه میله های زندن بود. تمامی محل مدخل ورودی نرده کشی شده بود به طوری که محیط را بیشتر به یک زندان جمعی تبدیل کرده بود تا یک بیمارستان.
 
در کنار این سالن هم اتاقکی قرار داشت که عراقی های مجروح جبهه در آن بستری بودند. آن ها سر و صدای زیادی می کردند. ابتدا نمی دانستم که آن ها را به چه دلیل اینجا آورده اند، اما بعداً با توضیحات یک عراقی که مسئول مراقبت از ما بود، پی به مطلب بردم.
 
ما (اسرا) در آغاز ده نفر بودیم که یک نفرمان به سختی قادر به حرکت بود. از لحاظ رسیدگی درمانی چندان در مضیقه نبودیم. زیرا ما خودمان را برای آزارهای فراوان آماده کرده بودیم و انتظار رسیدگی در این سطح را هم نداشتیم.
 
مشکل بزرگ این بود که آن ها در سالن را از ساعت ۵ بعدازظهر تا ۸ صبح روز بعد می بستند و هیچ کس در این ۱۵ ساعت برای سرکشی به سراغ ما نمی آمد. با توجه به نبودن توالت و دستشویی در سالن و عدم توانایی بچه ها در راه رفتن، این مدت ساعات سختی برای همه محسوب می شد و ما برای تمام شدن این ساعات لحظه شماری می کردیم.
نظر شما
پربیننده ها