حسن فعالیتهای انقلابی را در مسجد جوادالائمه (ع) با پخش اعلامیه و اجرای نمایش علیه رژیم طاغوت آغاز کرد. پدر شهید در این خصوص بیان میکند: «روزها در حوزه هنری مسجد فعالیت میکرد. در اکثر تظاهرات ضد شاه حضور داشت؛ شبها به پشت بام خانه میرفت و فریاد الله اکبر سر میداد.»
قصههای کوتاهی که حسن مینوشت در مجموعه سوره، بچههای مدرسه به چاپ رسیده است. وی مدتی در کیهان بچهها فعالیت میکرد؛ استعداد ادبی حسن ستودنی بود. پدر از روزهای آغازین و پرتلاطم تجاوز دشمن به خاک کشور میگوید. روزهایی که حسن 15 ساله داوطلبانه از طریق پایگاه مقداد روانه جبهه شد و در عملیات مسلم بن عقیل از ناحیه سینه مجروح شد. پدر در آن لحظهها احساس میکرد، شاید دیگر جگرگوشهاش را نبیند.
فارغ التحصیل مکتب عشق شد
پدر شهید از علاقه وصف ناشدنی حسن به تحصیل میگوید: «اغلب کتابی در دست داشت و بسیار منظم بود. در رشته فلسفه دانشگاه تهران شروع به تحصیل کرد. در سال دوم به دلیل اینکه فرماندهی اطلاعات عملیات لشکر ۲۷ محمد رسولالله (ص) را برعهده گرفته بود، تغییر رشته داد و جغرافیا را برگزید. وقتی از حسن میپرسیدیم، چه طور هم در جبهه هستی و هم درس می خوانی؟ میخندید و پاسخ میداد: «میگذرد.» سرانجام سنگر جبهه را به کلاس دانشگاه ترجیح داد و در منطقه شاخ شمیران عراق فارغ التحصیل مکتب عشق شد.»
پدر ادامه میدهد: «یکی از همسایهها عازم جبهه شده بود و تعریف میکرد که یک روز برای دیدن حسن به آدرسی که از او داشتم راهی شدم؛ به هر منطقهای که رسیدم، میگفتم حسن جعفربگلو اینجاست؟ پاسخ میدادند، جلوتر برو. ساعتها به دنبال او گشتم؛ از دیدن حسن ناامید شده بودم، آخر یک نفر گفت: میبینی آنجا گروهی فوتبال بازی میکنند، حسن در بین آنهاست، مطمئن بودم حسن فوتبال بازی نمیکند. به آنجا که رسیدم، همه دوستان وی فوتبال بازی میکردند؛ ولی حسن در گوشهای نشسته بود و کتاب میخواند.
9 روز بدون آذوقه
سال 1361 لباس سبز سپاه پاسداران را به تن کرد، باهوش
و کم حرف بود، حتی پدرش هم نمیدانست فرماندهی اطلاعات عملیات را به حسن واگذار کردهاند.
پدر در حالی که اشک میریخت در این باره ادامه میدهد: «هر بار که حسن به مرخصی میآمد
تیغهایی را که در حال سینه خیز رفتن وارد بدنش شده بود بیرون میآورد.» هر بار که از اوضاع
جبهه میپرسیدیم، میگفت: «هر چه از صداوسیما میشنوید، همان است. فقط یک بار برای رفیق
خود تعریف کرده بود: به ماموریتی که اعلام شده بود سه روزه است، اعزام شدیم و آذوقه سبک برداشتیم؛ اما ماموریت 9
روز به طول انجامید. عراقیها پشت پادگانهای خود زباله ریخته بودند، بینی خود را میگرفتیم
و با چشمان بسته زباله میخوردیم تا از فرط گرسنگی تلف نشویم.»
امانت دار خوب سپاه
میگویند روزهداری تمرین تقواست؛ حسن روزهای دوشنبه و پنجشنبه هر هفته تمرین تقوا میکرد. زمان افطار با اشتها غذا میخورد، تازه متوجه میشدیم، روزه بوده است. یکی از احکام غیبت، ترک محل غیبت است، پدر میگوید: «به همسرم میگفتم شخصی را در کوچه دیدم، حسن احتمال میداد غیبت آن شخص شود؛ از جای خود برمیخواست و خانه را ترک میکرد، بعد از آن هرگز پیش او سراغ غیبت نمیرفتیم.
روزی که به مرخصی آمد در میان وسایل حسن چند بیسکویت بود. خواهر کوچکش با ذوق قصد داشت تا آن را بردارد، که با مخالفت حسن روبرو شد. برای اینکه دل خواهش را نشکند، گفت: «این بیسکویتها برای سپاه است و شما نباید از آن استفاده کنید. لباسهایت را بپوش تا برویم برایت بیسکویت بخرم».
بیخداحافظی رفت
روزها از پی هم میگذشت و هر روز به پیروزی در نبرد حق علیه باطل نزدیکتر میشدیم. حسن بعد از هر مرخصی منتظر بدرقه پدر میشد تا بر دستان زحمتکش او بوسه بزند و اعزام شود. پدر به یاد آن روزها اشک در چشمانش حلقه زده و میگوید: «در آخرین اعزام حسن، بدون خداحافظی رفته بود. 20 روز به امضاء قطعنامه مانده بود که در خاک عراق و منطقه شاخ شمیران بر اثر بمباران، فرزندم به شهادت رسید.»
انگشت پا سند تشخیص هویت شهید جعفربگلو
پدر میگوید: «دو انگشت پای حسن از بدو تولد مادرزاد به یکدیگر چسبیده بود. هر بار به او میگفتم «پسرم برو پایت را عمل کن، پاسخ میداد: «یک روز به این انگشتان نیاز پیدا میکنم»، تا اینکه زمان شهادت تمام اعضای بدن حسن در آتش سوخته بود و تنها پاهای او در پوتین سالم ماند. با آن دو انگشت پا پیکر او را شناسایی کردیم.
پدر شهید در آخرین جملات میگوید: «خداوند را برای شهادت فرزندم شاکرم؛ زیرا حسن در راه حق قدم برداشت. با این امید روزگار میگذرانم که در روز قیامت دستم را بگیرد.»
بیوگرافی:
حسن جعفربگلو
25 ساله
شهادت: 7 تیر ماه 1367- منطقه شاخ شمیران
انتهای پیام/ 101