برادر شهید مدافع حرم:

فرمانده‌اش را برای اعزام به حضرت زهرا(س) قسم می‌داد

برادر شهید فاطمی اطهر گفت: برادرم چندين بار به صورت داوطلبانه پيگير رفتن به سوريه بود منتها با توجه به شرايط كاری موافقت مسئولانش را نياز داشت كه موافقت صورت نمی‌گرفت. آخر سر مسئولانش را به حضرت زهرا(س) قسم داده بود كه اجازه اعزام بدهند.
کد خبر: ۲۱۶۱۳۹
تاریخ انتشار: ۱۵ آذر ۱۳۹۵ - ۰۹:۵۰ - 05December 2016
فرمانده‌اش را برای اعزام به حضرت زهرا(س) قسم می‌دادبه گزارش گروه سایر رسانه های دفاع پرس، با مطالعه وصيتنامه شهيد حميدرضا فاطمي اطهر به نكات زيادي درباره دلايل رفتن شهداي مدافعان حرم به جبهه مقاومت و طرز تفكرشان پي خواهيد برد. شهيد فاطمي در وصيتنامه‌اش با آگاهي و علم تمام از كاري كه انجام مي‌دهد سخن مي‌گويد و صحبت‌هاي راهگشايي براي خانواده و ديگران دارد. اين شهيد نماد بارزي از شهداي مدافع حرم است كه جان خويش در راه دفاع از اسلام و ائمه اطهار(ع) فدا مي‌كنند. تك تك كلمات شهيد پاسخ سؤالات زيادي را خواهد داد و ذهن برخي كه هنوز جهت رفتن اين رزمندگان شك و شبهه‌اي دارند را شفاف خواهد كرد. شهيد فاطمي متولد 1356 بود و سه فرزند داشت كه صبح روز شنبه نهم آبان ماه 1394 مقارن با 17 محرم‌الحرام سال 1437 هجري قمري در دفاع از حرم حضرت زينب كبري(س) و حضرت رقيه(س) در استان حلب سوريه به شهادت رسيد. اميدرضا فاطمي اطهر در گفت‌وگویی از برادر شهيدش مي‌گويد که آنرا در زیر می خوانید.

فضاي تربيتي خانواده و محيط محل زندگي‌تان چه تأثيري در رشد و تربيت شهيد فاطمي داشت و شهيد در چه فضايي بزرگ شدند؟

ما در منطقه مذهبي‌نشين اهواز بزرگ شديم. منطقه‌اي كه مساجد به واسطه حضور و فعاليت افراد بسيار فعال هستند. مسجد امام حسين(ع) و حضرت زينب(س) هم دو مسجد فعال شهرمان هستند كه فعاليت‌هاي مذهبي زيادي دارند. حميدرضا هم در كنار فضاي خانواده آشنايي و فعاليت‌هاي مذهبي‌اش در مسجد امام حسين(ع) بيشتر شد. آن زمان لشكري را به نام لشكر قدس نوجوانان تشكيل داده بودند كه عضوش شده بود. از همان دوران نوجواني با اينكه سن زيادي نداشت ولي فعاليت‌هاي مذهبي‌اش قابل توجه بود. بعدها ايشان يكي از بنيانگذاران هيئت‌هاي مذهبي اهواز هم بود. در فعاليت‌هاي مساجد و پايگاه‌هاي بسيجي حضوري فعال و نقشي پررنگ داشت. براي كودك و نوجوانان اهواز و شهرهاي ديگر گروه تواشيح درست كرده بود و سعي مي‌كرد آنها را جذب مسجد كند. بسيار آدم فعالي بود و روحيه عجيبي در كارهاي ديني و مذهبي داشت.

با توجه به اينكه ايشان متولد دهه 50 بودند آيا دركي از دوران دفاع مقدس داشتند؟

به نظرم تمام زندگي‌ آقا حميدرضا با شهدا گذشت. زمان جنگ سنش كفاف نمي‌داد كه وارد جبهه شود. وقتي جنگ تمام شد تمام فكر و ذكرش شهدا بود. الگوي زندگي‌ا‌ش را شهدا قرار داده بود و در همه زمينه‌ها مثل برگزاري يادواره‌ و يادمان‌ها در سطح استان خوزستان فعاليت مي‌كرد. به نوعي اگر در سطح استان براي شهدا يادواره و يادمان برگزار مي‌كردند برادرم مسئوليتي بر عهده‌ داشت. در برگزاري يادمان‌هاي شهيدان موسي اسكندري، علي هاشمي، حاج حميد رمضاني يكي از فعالان بود و نقش اصلي را در برگزاري مراسم‌ها داشت.

به شهيد خاصي تعلق و ارادت ويژه‌اي داشتند؟

ارادت ويژه‌اي به شهيد حاج حميد رمضاني داشت. در اين چند سال هميشه با شهيد حاج حميد رمضاني كه از شهداي دفاع مقدس بود، درد دل مي‌كرد. كنار مزار شهيد مراسم زيارت عاشورا برپا مي‌كرد. يكي از هيئت‌هاي مذهبي استان به نام بسيجيان گمنام، در كنار مزار همين شهدا برقرار شد. هر سال هنگام سال تحويل سفره عيدش را كنار مزار شهيد رمضاني و اسكندري پهن و سالش را با اين شهيدان تازه مي‌كرد. برايش فرق نمي‌كرد زمان تحويل سال نيمه شب يا اول صبح باشد، هميشه اولين روز سال بايد كنار مزار اين شهيدان مي‌رفت.

از دلايل ارادتشان به اين شهيدان چيزي به شما گفته بودند؟

خيلي از دلايل ارادتش به شهيد رمضاني چيز زيادي نگفته بود. فكر مي‌كنم يك پيمان دروني‌اي بود كه خودش با شهيد بسته بود. اما به من مي‌گفت شما اگر با يكي از شهدا ارتباط روحي برقرار كنيد و از آنها كمك بخواهيد كمكتان خواهند كرد. توصيه مي‌كرد با آنها درددل كنيد و حرف دلتان را به شهدا بگوييد و آنها حتماً حرفتان را خواهند شنيد.

پس با چنين روحياتي وارد سپاه شدند؟

از همان ابتدا با نيت خدمت وارد سپاه شد. هيچ كاري را براي خودنمايي و مطرح شدن انجام نمي‌داد و هميشه كارهايش براي رضاي مردم و مخلصانه بود. هيچ دلبستگي‌اي به دنيا نداشت و تمام برنامه‌هايش را از سر اخلاص انجام مي‌داد. الان در نبودش من اين مسائل را يادآوري مي‌كنم ولي آن زمان كه يادواره شهدا و مراسم‌ را برگزار مي‌كرد آقا حميد بيشتر كارها را مي‌كرد، كارها كه تمام مي‌شد، سرش را پايين مي‌انداخت و گمنام مي‌رفت. ديگر اصلاً كسي نمي‌فهميد مثلاً سن مراسم را چه كسي زده، هماهنگي‌ها را كي انجام داده است. خودش هم انتظار خاصي از كسي نداشت و دنبال اين مسائل هم نبود. هدفش فقط انجام كار براي شهدا بود و مي‌خواست آنها راضي باشند.

تا به حال درباره شهادت و شهيد شدن با شما صحبت كرده بودند؟

بله، گاهي اوقات بحثي را با هم درباره شهادت مطرح مي‌كرديم و برايم صحبت مي‌كرد. چند تا دستنوشته در اين زمينه دارد كه مي‌گويد زماني كه لحظه دل كندن برسد و بخواهم انتخاب كنم لحظه‌اي درنگ نخواهم كرد و انتخابم را انجام مي‌دهم. از ورود به صحنه عمل و نبرد باكي نداشت. در بخشي از وصيتنامه‌اش نوشته است: «شهادت آرزوي ديرينه من بوده و هست و زندگي در اين دنيا را به اميد شهادت شب را به روز و روز را به شب سر مي‌كنم و اگر نبود شهادت و فدا شدن در راه آفريدگار و خالق هستي زندگي در اين دنيا هيچ ارزشي برايم نداشت. معبودا مرا به خاطر خوبان درگاهت بپذير، معبودا من هجرت كردم از شهر و ديارم به دياري ديگر، فقط به عشقت، معبودا گناهانم را ببخش و اين قرباني را بپذير.»

از چه زماني جريان رفتنشان به سوريه و پيوستنشان به جبهه مقاومت جدي شد؟

چندين بار به صورت داوطلبانه پيگير رفتن به سوريه بود منتها با توجه به شرايط كاري موافقت مسئولانش را نياز داشت كه موافقت صورت نمي‌گرفت. آخر سر مسئولانش را به حضرت زهرا(س) قسم داده بود كه اجازه اعزام بدهند. بالاخره سال 94 اعزامش صورت گرفت و در همان اولين اعزام به شهادت رسيد.

از دلايل رفتنشان چيزي گفته بودند؟

يك وصيتنامه بسيار عرفاني و اجتماعي نوشت كه در آن خيلي جامع و كامل توضيح داده و تمام دلايل را در اين زمينه آورده ‌است. ايشان در وصيتنامه‌شان كه به نظرم نكات گرانبهايي در آن مطرح شده، نوشته است: «من مسلمانم و سر تعظيم در مقابل دين فرود مي‌آورم كه اسلام آوردن يعني تسليم شدن در برابر فرامين و دستورات الهي و با افتخار و با علم شيعه دوازده امامي هستم و ۱۴ معصوم و۱۴ نور پاك و۱۴ قرآن ناطق را روشنگر راه و مسير تعالي به سوي خداوند مي‌دانم. در اين درياي طوفان‌زده دنيا، ۱۴ معصوم (ع) كشتي نجاتند و هر كس در اين كشتي نجات قرار گرفت به ساحل نجات، خوشبختي و سعادت خواهد رسيد. من پاسدارم و با افتخار اين لباس سبز را به تن مي‌كنم؛ من پاسدار انقلاب اسلامي هستم و پاسدار بودنم محدود به جمهوري اسلامي ايران نيست و در هر كجاي دنيا مظلوم و مستضعفي باشد كه به او ظلم مي‌شود حاضرم اين جان ناقابل خود را تقديم كنم و در دفاع از مظلوم و فرمان امامم فدايي شوم و خونم پاي دين، فرامين الهي و فرمان امام سيد علي خامنه‌اي حفظه الله ريخته شود، باشد كه مسيري گردد براي آيندگان.»

همچنين در قسمت‌هايي از دلايل ديني و قرآني رفتنش صحبت مي‌كند و مي‌نويسد كه خداوند در قرآن نهيب مي‌زند كه چرا به ياري مستضعفان نمي‌رويد، مسلماني تنها به نماز و روزه نيست. شهيد در وصيتنامه‌اش به صورت كامل از دلايلش براي رفتن صحبت كرده است.

اگر بخواهيد از ويژگي‌هاي رفتاري و اخلاقي‌شان موردي را بگوييد بيشتر روي كدام ويژگي تأكيد و تمركز مي‌كنيد؟

اگر بخواهم در يك جمله كوتاه شهيد حميدرضا فاطمي اطهر را خلاصه كنم بايد بگويم شهيد اسوه تقوا، جهاد و شهادت براي ما بود. اين كامل‌ترين جمله‌اي است كه شهيد را معرفي مي‌كند. شهيد بسيار باتقوا و باايمان بود و براي خانواده و بچه‌هاي بسيجي اهواز الگو و نمونه بود. زيارت جامع كبيره و زيارت عاشورايش ترك نمي‌شد. ما را هم سفارش به خواندن اين ادعيه‌ها مي‌كرد.

خانواده‌شان مشكلي بابت رفتنشان نداشتند؟

خانواده و فرزندان را آماده كرده بود. خودش هم كه هميشه كنار مزار و گلزار شهدا و برپا كننده مراسم‌ها بود و خانواده ‌هم در اين مراسم‌ها شركت مي‌كردند و با اين فضا آشنايي داشتند. خانواده با اين مسائل بيگانه نبود. مادرمان را براي شنيدن خبر شهادتش آماده كرده بود. مادر و خانواده‌اش را به گلزار شهداي تهران برده و سر مزار شهداي جنگ تحميلي رفته بودند و آنجا گفته بود شهدا را ببينيد كه روزي براي دفاع از اسلام شهيد شدند و شايد يكي هم از خانواده ما شهيد ‌شود. همه را آماده و تمام كارهايش را كرده بود.

مهم‌ترين نكته يا خصيصه زندگي‌ شهيد كه سرانجامش را با شهادت پيوند داد چه مي‌دانيد؟

تقوا و اخلاص در وجودش بود و به مرور تقويت شد و ايشان را به هدف نهايي‌اش سوق داد. ارتباط خوبي با علما داشت و همين نكته نقش مهمي در پيدا كردن راه شهيد داشت. علاقه و ارادت خاصي به علامه حسن زاده آملي و آيت‌الله صمدي آملي داشتند. بيشتر كتاب‌هاي علامه را مطالعه مي‌كرد و با علامه ارتباط داشت. در وصيتنامه‌شان اشاره مي‌كنند سلام مرا به علامه و آيت‌الله صمدي آملي برسانيد. ارادت خاصي داشتند و از توصيه و كتاب‌هاي علماي بزرگ استفاده و براي نشر و گسترش‌شان تلاش مي‌كردند. به ما هم توصيه مي‌كردند كه اين كتاب‌ها را بخوانيم. اهل مطالعه بود و علاوه بر اينكه پاسدار بود دروس طلبگي و حوزوي را مي‌خواند.

در پايان اگر خاطره‌ يا صحبتي از شهيد داريد گفت‌وگو را با بيان آن به پايان ببريم.

خاطرات خيلي زياد است ولي خاطره‌اي از سال‌هاي قبل دارم كه الان بيشتر در ذهنم مرور مي‌شود. وقتي كه كاروان‌هاي راهيان نور به اهواز مي‌آمدند كاروان‌ها را با هم به سمت مناطق جنگي مثل طلائيه و شلمچه مي‌بردند. يك بار قرار شد با بچه‌هاي حوزه علميه امام خميني گرگان به طلائيه برويم. در مسير متوجه شديم سراسر راه طلائيه را آب گرفته است. صحبت براي سال 76، 77 است. اين مسير را آب گرفته بود و اتوبوس‌ها توقف كردند و امكان عبور و مرور نبود. هفت، هشت كيلومتري را آب گرفته بود و آقا حميدرضا گفت چاره‌اي نيست ما اين مسير را در آب مي‌رويم. همه پاچه شلوارهايشان را بالا دادند و در آب به صورت ستوني و كارواني شروع به حركت به سمت يادمان شهداي طلائيه كردند. در مسير برگشت كه همانطور آب بود يك عكس گرفتيم كه پشت سرمان غروب طلائيه است. در عكس شهيد، من و چند تا از بچه‌هاي اهواز و گرگان هم بوديم. هنگامي كه اين عكس چاپ شد عكس خيلي قشنگي شد. يعني جلويمان آب است و پشت سرمان غروب طلائيه. شهيد نگاهي به عكس انداخت و سري تكان داد و گفت هر كسي در غروب طلائيه عكس بگيرد شهيد مي‌شود. اين خاطره در ذهنم است كه 20 سال پيش بيان كرد و در آخر به واقعيت پيوست.
 
منبع: روزنامه جوان
نظر شما
پربیننده ها
آخرین اخبار