خبرگزاری دفاع مقدس: اوایل سال 65 و در بحبوحه ی جنگ، اصغر آقا طبق روال هر روز برای اقامه نماز ظهر و عصر به مسجد رفت. پس از اقامه نماز خبر شهادت مهدی را شنید. غافلگیر شده بود؛ خداوندا من هم لیاقت قربانی دادن دارم! کمی پرس و جو کرد و به خانه آمد می خواست خودش را آماده مراسم تشییع کند ناگاه تلفن خانه به صدا در آمد، مهدی بود؛ پدر از او پرسید مهدی جان شایعه کردند به شهادت رسیده ای خدا را شکر سلامت هستی. مهدی منقلب شد به یاد مادرش افتاد که چقدر بی تاب دیدن رویش است. قلم به دست گرفت و نامه ای نوشت؛ مادر جان به این شایعه ها توجه نکنید من در کرخه هستم حالم خوب است. مرتب با شما تماس می گیرم نگران حال و روز من نباشید. قاصد خوش خبر نامه را به صاحبش رساند. مادر آرام گرفت؛ اما دیری نپایید که دوباره وقت نماز به پدر خبر شهادت نوجوان رشیدش را دادند. این بار واقعیت داشت چون قاصد خبر موثق بود. حبیب کاشانی عضو شورای اسلامی شهر به اصغر آقا مژده شهادت فرزندش را داد.
دست بردن به شناسنامه برای افزایش سن
شهید مهدی حسنی، نوجوان 15 ساله بود که از طریق بسیج مسجد به جبهه های نبرد حق علیه باطل رفت. "علیه عونی"، مادر این نوجوان شهید خاطرات به جا مانده از او را اینگونه بیان می کند که خداوند به من و همسرم 5 فرزند عنایت کرد و مهدی پسر دوم خانواده بود. روزی وارد اتاق خانه شدم ناگهان دیدم مهدی چیزی را از من مخفی کرد از او پرسیدم و چیزی نگفت. چند روز بعد دوباره همان اتفاق افتاد و با پرس و جو فهمیدم مهدی در تاریخ تولد شناسنامه خود دست برده است و می خواهد بگوید سن واقعیش 16 سال است.
دلیل کار را پرسیدم و در جوابم گفت می خواهم به جبهه بروم. مانع شدم اما کو گوش شنوا. از ما انکار بود و از او اصرار تا اینکه بالاخره عازم میدان شد. ابتدا به پادگانی در میدان حر رفت مراحل ثبت نام را انجام داد و بعد دو سه روز من و پدرش برای بدرقه به پایگاه رفتیم.
جمعیت زیادی برای بدرقه سربازان آمده بودند و در این میان مهدی به دنبال ما می گشت. او را پیدا کردیم در آغوش گرفتیم و دعای خیرمان را بدرقه راه او و همرزمانش کردیم. او رفت و من ماندم و دلی که مانند سیر و سرکه می جوشید.
"اصغر حسنی"، پدر 76 ساله شهید رشته کلام را به دست گرفت و گفت: مهدی عصای دستمان بود . در همه کارها خودی نشان می داد. نبودش در خانه بسیار اساس می شد چون کمک حال همه بود. میدانست که مادر تاب دوری نمی آورد از این رو هر روز با مادر تماس می گرفت و برایش نامه می فرستاد.
قلبی شکافته و شکمی پاره
مادر از نحوه شهادت جگر گوشه اش در عملیات کربلای یک و در مهران گفت. اینکه چگونه دشمنان با تیر قلب و شکم مهدی را نشانه رفتند بغض گلو یش ادامه گفتن را سخت کرد و پدر گفت: مهدی به همراه 5 نفر از دوستانش برای انجام عملیات به کمین گاه دشمن نزدیک شدند غافل از اینکه دشمنان گروه آنها را شناسایی کرده در این میان گروه توسط دشمن محاصره شد و سنگدلان مهدی و همرزمانش را به رگبار گلوله بستند.
غذایی که یادآور فرزند است
از مادر غذاهای مورد علاقه مهدی را جویا شدیم و گفت پسرم به قرمه سبزی علاقه داشت اشک چشمش را پاک کرد و پدر رشته کام را گرفت وگفت مادر مهدی پس از شهادتش تا 5 سال لب به خورشت قرمه سبزی نزد و آب خنک ننوشید. هر کجا هم که این غذا را می دید به یادش گریه می کرد. مادر وارد بحث شدو گفت مهدی در هر تماس تلفنی به من می گفت مادرم اینجا آب یخ فراوان است نگران من نباشید.
علیه خانم از طاعت و عبادت فرزندش اینگونه می گوید:مهدی از 8سالگی در مقابل خالق خود سر به سجده فرو آورد. به اعمال دینی توجه بسیار داشت و مصداق آیه " وبالوالدین احسانا" بود. اصغر آقا صحبت های همسرش را با اشاره به صفت های خوب مهدی از جمله توکل به خدا و دل قرص بودنش تکمیل کرد.
حسرتی که به دل ماند
آخرین مکالمه تلفنی مهدی با خانواده را جویا شدیم. پدر آهی کشید و گفت دو یا سه روز مانده به شهادت ، مهدی تماس گرفت همه اهل خانواده با او صحبت کردند از مادرش خواست تا گوشی تلفن را به من بدهد که من هم با او صحبت کنم همان لحظه که از جا بلند شدم تا بیایم گوشی تلفن را بگیرم کمرم به پنجره آهنی اتاق خورد درد تمام وجودم را گرفت و از مادرش خواستم تا به او بگوید الان نمی توانم صحبت کنم غافل از اینکه دیگر صدایش را نمی شنوم و دیگر تلفن خانه با تماس مهدی به صدا در نمی آید.
مادر به وسایل شخصی به جا مانده از نوجوان 15 ساله اش اشاره می کند و می گوید: تمام دفتر و کتابهایش را به همراه نامه هایش به یادگار نگه داشته ام. مهدی پاره تن من بود هروقت که بی تاب او می شوم باید به مزارش بروم به سنگ روی قبرش که نگاه می کنم چهره مهدی را می بینم. آرام می شوم و به خانه برمی گردم.درد من آرامی ندارد خدا می داند چه سوز دلی دارم. چه روز و شب ها که به پاره تنم التماس می کنم که لحظه ای در خوابم بیاید اما...
اشک چشمانم را پاک می کند و ادامه می دهد در سفر کربلا ومکه هم چشمانم به دنبال یافتن مهدی بود اما من امانتدار بودم و مهدی امانت. او را به صاحب اصلیش برگرداندم.
وصیتنامه صوتی
در این میان پدر با ذوق و شوق از اتاق بیرون رفت با ضبط صوت قدیمی برگشت. می خواست نوار صوتی وصیت نامه مهدی را بگذارد تا مادر بشنود و آرام بگیرد. مهدی چه زیبا پدر و مادرش را دعوت به صبر کرده بود. پدرو مادر عزیز تر از جانم یادتان باشد فرزند امانت خالق به مخلوق است. خدا را شاکر باشید امانتدار خوب خدا بودید. در فراق من گریه نکنید و مراقب خود باشید.
خاطرات کوتاه از شهید
در میان فرماندهان گروه و همرزمان به آچار فرانسه مشهور بود.
آشپز ماهر خانواده بود به گونه ای که به جای مادر آشپزی می کرد.
غمخوار اهل خانه و دوستان و مصداق شعر بنی آدم اعضای یکدیگرند بود.
به ورزش کاراته علاقه داشت و لباسش همچنان برای مادر یادآور خاطرات نوجوان شهیدش است.
پس از تعطیل شدن از مدرسه مستقیم به مغازه مسگری پدر می رفت تا پدر به خانه بیاید و استراحت کند.
دوچرخه ای برای پدر خرید و به او داد و گفت این برای شماست پدر که دوچرخه داشت تعجب کرد اما حالا می داند که این دوچرخه یادگاری مهدی به اوست.
علاقه مند به تلاوت سوره انعام بود و از خواندن این سوره لذت می برد.
در مهربانی و عطوفت زبانزد خاص و عام بود.
روحیه ای قوی و جسارتی چون شیر داشت.
بیوگرافی شهید
نام: مهدی
نام خانوادگی: حسنی
تاریخ تولد:7/6/ 1349
تاریخ شهادت: 18/4/ 1365
محل شهادت: عملیات کربلای یک در مهران
محل خاکسپاری: بهشت زهرا ، قطعه 53
نحوه شهادت: اصابت گلوله به قلب و شکم